جامعه سینما : سینما پارادیزو شرح احوال همه عاشقان و دیوانگان سینماست.از آلفردوی پیر گرفته تا تماشاگرانی که احساسات بی شائبه نشان می دهند و در حال دیدن فیلمها بدون خجالت از ته دل اشک می ریزند و بدون ملاحظه شادی می کنند و گاهی واقعا می ترسند. جوزپه تورناتوره اینبار خاطرات را زنده می کند و کمی هم به حس نوستالژیک بپردازد هر چند که سینما تماما سرشار از این حس است و بدون آن معنا ندارد.مطمئنا ورود پدیده سینما در هر کشوری از یک نقطه معین بوده که با اتفاقات جالب و شیرینی همراه بوده است. فیلمهای مختلفی هر چند گاه به مرور تاریخ سینما پرداخته اند از جمله ناصر الدینشاه آکتور سینمای خودمان که ادای دینی است به سینما، از زاویه دید خود قالب تامل بوده است و به نوعی مروری بود بر این تاریخچه در ایران.که البته تاثیر شگرف سینما در آن به این صورت عنوان می شود که یکی از شخصیتها می گوید : ” سینما توگراف آدم تربیت می کند “و این همان کاری است که در واقع آلفردوی تربیت شده در مکتب سینما در مورد سالواتو ره انجام می دهد.
تورناتوره با سینما پارادیزو دفتر ایام را ورق می زند و پدیده شوم سانسور را با لایه ای از طنز می آمیزد تا خنده های تماشاگر فیلم او، آنرا نقد کند.وجود این سینما در این دهکده قدیمی و دوست داشتنی،قصه رنجهای یک آپاراتچی را بیان می کند و او کسی نیست جز عمو آلفردوی پیر که خوشبخت است از اینکه باعث خوشحالی مردم شود و اینکه انها بدبختی هایشان را فراموش کنند. او علی رغم سختی، کار ش را ادامه می دهد.او حتی در این راه در شعله های آتش می سوزد و از کسی هم بدین لحاظ طلبکار نیست.
سینما پارادیزو حکایت همه کسانی است که در طول تاریخ در سالنهای تاریک اشک ریختند،یکدل شدند، شادی کردند و بهترین لحظات عمرشان را گذراندند.سکانسهای مربوط به این لحظات در فیلم واقعا تماشایی و بیاد ماندنی است.
صحنه آتش گرفتن آپاراتخانه و سینما از صحنه هایی است که جگر اهل سینما را می سوزاند و تماشاگر در دل آرزو می کند که کاش می توانست برخیزد و آتش را خاموش کند و پوستر بازیگران مورد علاقه اش را از سوختن نجات دهد.اما انگار او محکوم است که بنشیند و نابودی همه خاطراتش را نظاره کند.این سکانس بطور غریبی یادآور سوختن سینما آزادی است که خاطره انگیز ترین فیلمها را مردم در آن دیدند.
مردم دهکده هم فضای بسته دوران خاکمیت کلیسا را تجربه می کنند و هم فضای نسبتا باز بعد از آن دوران را. از این وجه سینما پارادیزو انعکاس دهنده فضای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی آن دوران نیز هست که دوران حاکمیت استبداد دینی و کلیسا است .
سکانس تدبیر آلفردو در در استفاده از دیوار ساختمان روبرویی بعنوان پرده سینما آن هنگام که سالن گنجایش آن تعداد جمعیت را نداشت از صحنه های زیبای فیلم و ایده منحصر بفردی است.
موسیقی زیبای انیو موریکونه نیز مکمل فیلم است و با صحنه ها تناسب دارد.تم” تنهایی” از مواردی است که در فیلم مطرح گردیده است.سالواتوره به اصرار و پا فشاری الفردو روستا را ترک می کند تا پیشرفت کند و به نوعی عشق را از کف می دهد و تنها می شود .در اواخر فیلم می بینیم مادر الفردو به همین بحث می پردازد و می گوید:” وفاداری آدم را تنها می کند”.ماریا مادر سالواتوره و خود سالواتوره هر دو مصداق این قصه هستند. الفردو هم به مسئله تنهایی اشاره می کند.
بازی تحسین برانگیز فیلیپ نواره در نقش الفردو چیزی کم ندارد،او نقش خود را باور نموده و بدین جهت برای مخاطب نیز باور پذیر شده است و هم او بار اصلی ماجرا را بدوش می کشد حتی هنگامی که او می میرد حضور معنوی اش احساس می شود.
طراحی دکور میدان جلوی سینما که قرار است تماشاگر را به چهل سال قبل ببرد بسیار با مهارت انجام شده و نقش ویژه ای در بازسازی آن دوران دارد.پارادیزو داستان اراده قوی یک پسر بچه هم هست که هیچ مانعی از تنبیه های مادر تا توهین های آلفردو نتوانست اراده اش را سست کند تا بدانجا که با سماجت خود تبدیل به یک کارگردان بزرگ می شود.
سکانس تقلب که با شکسته شدن غرور آلفردو در برابر سالواتوره کوچک و باج دادن به او همراه بود از قسمت های هیجان انگیز بود،آلفردو بالاخره پذیرفت که اگر آپاراتخانه حوزه قلمرو اوست اینجا دیگر جولانگاه و زمان برتری این پسرک کوچک است و باید به آن تن دهد.خنده های دزدانه سالواتوره در این صحنه لذت پیروزی ا ورا بعد از حوصله زیادی که بخرج داده برملا می کند که ابتدا با دستور و سپس با پرخاش و نهایتا با التماس پیرمرد همراه است که پسرک هم احساس وجود و هویت می کند و فرصت عرض اندام و اثبات توانایی هایش را می یابد.
آلفردو در جایی می گوید:”امید منشا جاودانگی است “. در واقع چون این سینماست که لحظات را جاودانه می کند،پس امید هم می آفریند.
سینما پارادیزو از چندین جهت با مالنا دیگر فیلم تورناتوره تطبیق دارد.از فرم گرفته تا مفهوم.لوکیشن در هر دو فیلم بدلیل ایجاد فضای دهه های قبل تقریبا مشابه و ترسیم کننده ایتالیای آنزمان است.طرز کاربرد دوربین،گرفتن نماها از زوایای متفاوت و جدیدی که در فیلمهای دیگر کمتر بچشم می خورد،دیزالو های زیاد و….و از جهت مفهوم هم بوجود آوردن فضای حاکم بر ایتالیا و اروپای آن زمان و جنگ و استبداد و محرومیت و عوارضی که از این سه فاکتور بوجود می آید را می شود بر شمرد. هر دو فیلم نقد فاشیسم و جنگ افروزی است و نشان می دهد که بلاهای جنگ بطور غیر مستقیم چه بر سر جوامع می آورد. در حقیقت استبداد از حکومت ها به مردم سرایت می کند و در نهایت عقده ها بر سر کودکان خالی می شود..صحنه های مربوط به کتک کاری کودکان در این دو فیلم کم نیست و تقریبا بعنوان موتیف هر دو فیلم در آمده است.
پارادیزو مملو از تیپ های مختلف است از دون وینچنزو زمین دار و سرمایه دار که محافظه کار است و موقعیتش و منافعش اینگونه ایجاب می کند که خواهان وضع موجود باشد تاپدر پپنتو که در حال مهاجرت است و لب به دشنام به مملکتش می گشاید و توسط وینچنزو که خود را وطن پرست می داند، البته سرزنش می شود و متهم به طرفداری از استالین و بیگانه پرستی می گردد..
شاید در این شرایط استبدا زده، سینما تنها دلخوشی مردم باشد که انها را لحظاتی از واقیعت تلخ جدا سازد و در رویاهای شیرین غرق کند.حضور آن شخصیت دیوانه که خود را صاحب میدان می داند بسیار جالب توجه است.در سکانسی که آلفردو تصویر را بر روی دیوار مقابل می اندازد و مردم در بیرون سینما مشغول تماشای فیلم می شوند کشیش تصمیم می گیرد از آب کره بگیرد و دستور می دهد از آنها پول بلیط گرفته شود و البته با لطف خود قیمت را نیم بها حساب می کند.بعد از اعتراض مردم، دیوانه که شاهد این صحنه بوده برمی خیزد و میدان را از آن خود اعلام می کند.او را می توان نماد مستدینی دانست که همه چیز را برای خود می خواهند.
اینجا میدان وسط دهکده جانکالدوست که سینما پارادیزو را در خود جای داده است. سینمایی که خود قلب همه را درونش جای داده است.دهکده ای که زمانی خلوت بود و گذر زمان روستا خود شهری می شود و ظاهرا در شهر بیش از سینما که دلها را بهم نزدیک می کند،احتیاج به پارکینگ هست.
سالواتوره از همان ابتدا ی کودکی نبوغ خود را نشان می دهد و حتی آلفردو را به حیرت وامی دارد.نظیر صحنه ای که خود را به مریضی زد تا سوار دوچرخه شود و یا آموختن سریع فنون کار با آپارات و یا ایده نمایش فیلم در دو سالن و یا صحنه فریب کشیش و ملاقات با النا در اتاق اعتراف.
سینما پارادیزو فرو می ریزد و همزمان با آن قلب همه دوستدارانش . سخن آلفردو هم جای تامل دارد: “هر آتشی خاکستر می شه حتی عمیق ترین عشق ها هم دیر یا زود به آخر می رسند “. عشق لیلی و مجنون وار النا و سالواتوره در حقیقت جاودانه می شود چرا که با وصل عشق از بین می رود. هر چند بنظر می رسد همچنانکه دیگر چنین عشق هایی کمتر به چشم می خورد،دیوانگانی اینچنین عاشق سینما هم کمتر یافت می شوند. شاید این هم از مظاهر گسترش مدرنیسم و جانشینی تبلیغات و پروپاگاندیسمی باشد که محصول دوران جدید و هجوم تلویزیون و ماهواره است.چنانکه اسپاکافیکو رییس سینما هم بر آن تاکید دارد.
سالواتوره که در میانسالی( با بازی ژاک پرن ) بسر می برد در حسرت عشقی ناکام و یا شاید کامیاب به” النا “و” سینما” می ماند. النا در جایی می گوید:”اگه زندگی با منو انتخاب می کردی هرگز نمی تونستی فیلمهایی رو که ساختی بسازی”. که در آنصورت هم دچار نوعی ناکامی می شد.این پارادوکس “کامیابی و ناکامی” را تورناتوره به نحو تاثیر گذاری ارائه نموده است.
سینما پارادیزو با وجودیکه اشک و خنده خیلی ها را درآورد اما به هیچوجه یک فیلم هندی و سطحی نیست و این مزیت بزرگ فیلم است.سکانس کلاس درس و جدول ضرب و واکنش آن پسرک خنگ هم با وجودیکه ایده نویی نبود اما،قابل قبول شده است و پیشزمینه خوبی برای تقلب الفردو از سالواتوره در سکانسهای بعدی است.
فیلم تورناتوره به صمیمیت و سادگی همان مردی است که وقتی وارد سالن نمایش شد با صدای بلند به همه سلام کرد و با اعتراض تماشاگران مواجه شد.
متاسفانه سانسور بیش از حد طبق معمول ضربه خود را بر پیکره فیلم زده است،چون سینما پارادیزو نوعی فیلم در فیلم است شاید بتوان پخش این فیلم از سیما را نوعی سانسور در سانسور تلقی نمود. کشیش در این فیلم مظهر قدرت،سانسور،دین،استبداد و قیم مآبی است.
یکی از صحنه های اصلی زمانی است که کشیش با زنگوله که آمیخته با طنز است به سانسور فیلمها مبادرت می ورزد که این سکانس هم مورد لطف پخش کننده قرار گرفته و مفهوم فیلم دگرگون شده است. از موارد دیگر سانسور ناشیانه توسط تلویزیون هم می توان به سکانسی اشاره نمود که سالواتوره نوجوان با چراغ دستی در پی حلقه فیلم و دوستش می گردد.در این سکانس ابتدا صدای آن دختر و پسر می آید در حالی که تصویر سالواتوره را با چراغ دستی اش نشان می دهد بتدریج صدا بیشتر می شود و ناگهان قطع نما به نمای بعدی.
شوخی های الفردو با معنی و دلنشین است نظیر صحنه ای که در تلاش برای منصرف نمودن سالواتوره از ورود به سینما و سختی کار فقط نیمه خالی لیوان را بیان می کند و عشق خود را به آن کتمان می کند و می گوید:”اگه حضرت مسیح به صلیب کشیده نمی شد،اون روز هم باید کار می کردی”.
نویسنده: مجتبی عبداللهی