مختص جامعه سینما: پویا عاقلی زاده| داخلی. سالن سینمای کوروش مال – شب / در حال تماشای تیتراژ فیلم “قیف” هستم. متوجه میشوم که سالن پر در ابتدای فیلم، دچار کچلی اساسی شده. چند پسر نوجوان کنار من، در حال شکرگزاری هستند که بالاخره فیلم تمام شد. مردی با محاسن زیاد میگوید: “معناگرا بود؟ فقط معناشو ما نفهمیدیم” و با دوستانش میخندند. خانم جوانی به جمع دوستانش که عجله دارند از سالن خارج شوند، میپیوندد و با تردید میگوید: “خوب بودا!” و با برخورد خشن و شدید دوستانش مواجه میشود: “ولمون کن بابا!”
من بهت زده به عوامل حرفهای فیلم در تیتراژ نگاه میکنم. باورم نمیشود که در این لحظه از زندگیام همچین تجربهی ناخوشایندی را پشت سر گذاشتهام. حتی برای اولین بار صلاح نمیبینم که تا پایان تیتراژ در سالن بنشینم و حس تنهاییام با پردهی نقرهای را داشته باشم؛ کاری که حتی بعد از تماشای فیلم “هتل” هم ابایی از انجامش نداشتم.
فرزاد موتمن در مصاحبهای در جشنوارهی فجر قبلی گفته بود که ما همچنان میتوانیم فیلم بسازیم. و اشارهاش به فیلمسازانی بود که وارد بازهی سنیای شدهاند که خطر پیر انگاری تهدیدشان میکند. ولی چه تهدیدی؟ چه خطری؟! اساساً سینما راهی است برای آنهایی که میخواهند وارد سن پیری بشوند ولی پیر نباشند. مگر کوروساوا نگفته بود که هر چه بیشتر زندگی میکنی، فیلمساز بهتری میشوی؟ و خودش ناگهان یک چرخش عجیب در ده سال آخر عمرش به دوران کودکیاش پیدا نکرد؟ پس چرا یاد نگرفتهاید؟ پس چرا این قدر از جوانها فاصله گرفتهاید که حتی پیرتر از عدد سنتان هم به نظر میرسید.
محسن امیر یوسفی با شیطنتهای فانتزیاش از “خواب تلخ” وارد سینما شد. در ادامه هم دیده شد و رییس کانون کارگردانان سینمای ایران شد؛ سمتی بزرگ و انتظار ساز… آیا او نمیداند که کمدی باید بخنداند و بعد در جان مخاطب رسوب کند؟ یا یادش رفته که نقدی که به کمدیهای غالب بر پردههای سینمای ماست، از جنبهی جنسیتزده و لودگی آدمهای فیلمهاست؟ اگر یادش رفته که مثل عطاران در همین فیلم “قیف” باید از عباس جمشیدیفر یک چک بخورد تا به خودش بیاید و پاسخگوی انتظارات مخاطبانی باشد که همین چند روز پیش در اختتامیه جشن ایسفا، اهدای جایزهی کارگردانی از دستان او را شاهد بودند و او به تمسخر گفت که مثل این که ما پیرمرد شدیم!
بله آقای امیریوسفی! شما پیرمرد شدهاید ولی خودخواسته. مگر میشود این قدر از جامعهتان دور باشید که در یک فیلم کمدی تنها بخشهای خندهدار برای مخاطبان، همان لوده بازیها و تیکههای جنسیای باشد که عطاران در کارهای دیگرش اجرا میکند، و حتی آنجا تاثیرگذار ولی اینجا شرمآور؟! واقعاً پاسخ آن تماشاگر با محاسن را چه کسی و چگونه میدهد وقتی بفهمد کارگردان این فیلم رییس انجمن کارگردان سینمای ایران است و قرار است نسلی جدید را به سوی ذائقهای نو برای مردمش هدایت کند؟ شما یا آقای عیاری با “ویلای ساحلی”اش؟
جواب سوالهای بالا را تنها یک نفر در چنته دارد و او هم رضا عطاران است که با نبوغش افسار سینما را به دست گرفته و با همین روند اخیر دارد دانه دانه پیرمردها را الک میکند و دور میاندازد. حیف جوانهایی که نشستهاند ببینند بزرگترها چه کار میکنند بلکه چیزی یاد بگیرند. گویا این فرمول هم برای پیرمردهاست و این شکاف بزرگ جای ترمیم ندارد بین نسلی که حداقل امکان این را داشتند که فیلم بسازند و الآن هم به خاطر روابطشان میدانی دارند که فیلمی روی پرده ببرند، و نسلی که نمیدانند دیگر پاشنهی کدام در را از جا دربیاورند تا به حداقلهای فیلمسازی دست پیدا کنند و به این سینمای در کما رفته، جانی دوباره ببخشند.
چند سال پیش، به بهانهی دیالوگی با فیلم “جهان با من برقص”، مقالهای دربارهی آسیبشناسی فیلمنامههای موجود در فیلمهای اول نوشتم که سروش صحت هم آن را بخواند. آگاهانه یا ناآگاهانه در فیلم بعدیاش – که هنوز اکران نشده و شاید هیچوقت هم اکران نشود – حس کردم فیلمساز به دیالوگم پاسخ داده. آن مقاله برای یک فیلم اولی بود ولی حس میکنم میتواند مشق شب فیلمسازانی باشد که فیلم چندمشان را میسازند تا بارها از رویش بنویسند و بدانند که مردم ما فیلمنامه میفهمند؛ بدانند هر جا که درنگ کردی و خواستی جلوی چشمشان (روی پردهی سینما) از مسیر فرعی دورشان بزنی، به ساحت سینما و جامعهات، توامان بی احترامی کردهای و خیلی زود، هر دویشان به تو پشت خواهند کرد. حالا آیا میارزد که حتی به بهانهی غم نان، فراموش کنیم که قلم بود که سینما را شکل داد و بیتوجه به فیلمنامه، برویم که با سوپراستارهای فربه از درآمد، یه کاری بسازیم و پولی به جیب بزنیم؟…