مختص جامعه سینما : رضا ظفری نقدی بر فیلم love (گاسپار نوئه) دارد .گاسپار نوئه. نامی ترسناک در میان فیلمسازان پسا مدرن فرانسه. نامی که همه ی طرفداران جدی سینما آن را شنیده اند. اکنون میخواهیم همچون خود وی در فیلم هایش، بدون مقدمه آغاز کنیم و یکی از فیلم های متأخر وی، و در واقع یکی از فیلمهای دیگر مکتب اکستریم فرانسه را بررسی کنیم. عشق، (love).
_ سکانس اول. هنر شنیداری اریک ساتی، یعنی موسیقی هنجار شکنش به تصویر عریانی سه شخصیت اصلی مان در حال و شور شهوانی الصاق میشود. یک، الکترا. دو، مرد و سه، آلت مردانه که بیشتر از صاحبش در طول فیلم بازی دارد! جسم شخصیت ها در این سکانس همانند دو تمثال متضاد است.
جهت ایستادن آن دو غیر موازی و حتی غیر متوالی است و رنگ بندی های مرکزی قاب، آروماتیک است. مولفه های دیداری و شنیداری که در طول تقریبا ۴ دقیقه بیننده را در حالتی مشخص نگه میدارند. این حالت که در ابتدا سوژه است، هر حسی را با خود به بخش های درونی تر و ابژه ای ذهن میبرد به جز حس القای لذت. در واقع جبهه ی نوئه و گاردش نسبت به عشق و لذت جنسی در عشق، از همین سکانس اول پدیدار میشود.
این اثر ساتی شبیه به موسیقی حارم مصری ها و مردمان بابل است. شاید این موسیقی است که بدون تأکید هیچ صدایی از بیرون، حس و سمپات مخاطب را نسبت به پدیده ای که میبیند بر نمی انگیزد.
حال این موسیقی خام بر رنگبندی های آکروماتیک در قاب بسته ی فیلم که همچون زندان است چفت و بست میشود. جسم شخصیت ها در هاله ای از نور قرمز، خاکستری و سیاه احاطه شده. این رنگ ها رنگبندی های مرسوم پورنوگرافی نیستند. پس فیلم را صرفا به دلیل تعدد صحنه های جنسی اش نمیتوان در این رده قرار داد. اینجا کارکرد فرم و محتوا در آثار نوئه آشکار میشود.
جنسیت و خشونت ؛دو رفتاری که فقط در جامعه باقی ست/جهان بینی فیلم«عشق»
فرم،محتوا را بازتاب میدهد و قبل از آن محتوایی وجود ندارد. چرا که اگر فیلمنامه اثر را به فیلمسازان مرسوم ژانر پورنوگرافی بدهیم، فیلمی در میآوردند که در آن به جای آسیب شناسی عشق در جهان پست مدرن یا شبه مدرن، مخاطب را وادار به خودارضایی میکرد. مفهوم(چه) در هر دو حالت نوئه و کارگردان X کاملا مشترک است. چیزی که اینجا تفاوت دارد چگونه (فرم) است که خود (چه) و اثرات و پیامد هایش را از درون به بیرون اثر بازتاب میدهد.
روایت نوئه از عشق که چیزی شبیه به هوس های یکطرفه است در سکانس اول گنجانده شده. این سکانسِ لانگ تِیک شخصیت ها را تا مرز ارضای جسمی و مخاطب را همزمان به ارضای روحی میرساند. نوئه این کار را شبیه به خواب و رویا و در یک خلأ انجام میدهد.
گویا سکانس ابتدا خواب مرد بود. خوابی وحشتناک که از خاطرات مرده ی گذشته اش نشأت میگیرد و یکی از بهترین سکانس های فیلم های پست مدرن، حد اقل در یکی دو دهه اخیر را تصویر میکند.
_پس از پایان سکانس اول فیلم که شبیه به یک کابوس است، شخصیت اصلی (یا بهتر است بگوییم تیپ اصلی)، با صدای زنگ موبایل بیدار میشود. اینجا همچنان نوئه قاب های بسته و عمدتاً در چارچوب در و دیوار میگیرد.
گویا جهان کاراکتر ها، یک زندان است. مرد، تیپ ما در این ماجراست و شخصیت اصلی مان، یک آنتاگونیست خبیث است. (آلت مردانه)برای نوئه یک badman است. شخصیتی که به دلیل زیاده خواهی و شهوات بی بند و بارش در طول تاریخ معروف است ولی عمدتاً صاحبانشان را مقصر اصلی وقایع میدانستند. در عشق، نوئه این کار را نمیکند و آلت را از مرد جدا میکند ولی همچنان میانشان یک وابستگی نابسامان پدید می آورد. گویا آلت روح مرد و جسم، ابزار تحرک آن است.
روایت در آثار نوئه، غیر خطی است و این را طرفداران سینمایش به خوبی میدانند. آنان میدانند که برای نوئه، روایت یک اتفاق از زمانی که رخ داده به عقب صورت میگیرد نه مثل آثار کلاسیک یا آثار فیلمسازانی چون فردکین، از ابتدا به انتها. اینبار در عشق، ما تنها شاهد معکوس بودن روایت نیستیم. روایت ها در هم کات زده میشوند. حال و گذشته با هم یکی میشود و هر کدام به سرعت یک چشم به هم زدن اند.
گویا مرد پس از خوابش، در خلأیی بین گذشته و حالش گیر کرده است و نمیداند کدام یک عشق است. او به نمایندگی مردمان جهانش در این دوره، عشق را نمیفهمد. عشق را نمیشناسد. چرا که ماهیت و ذات عشق، تک بُعدی بودن و توحید در آن است.
پس اگر حقیقتا عشقی وجود داشت، اولاً مرد بین دو عامل گیر نمیافتاد و دوماً تفاوت دو نوع عشق،یعنی عشقی به کسی که از آن فرزند داریم و کسی که وقتمان را برایش گذاشتیم برایش آشکار میشد. شخصیت، مات و مبهوت گذشته است و حال از دستش در رفته. او به دنبال چیزی در گذشته بر میگردد. چیزی که آخرین بار به دستش نیاورده.
_در عشق، سوژه بیرونی برای مخاطب آشنا است ولی ابژه ی درونی که با میانجی فرم به ذهن و احساس رسوخ میکند، حالتی غریب دارد. هر کسی که حجاب ها و پیش فرض های کلی را از ذهنش بردارد به سادگی متوجه این موضوع خواهد شد. هنگام دیدن اثر، با اینکه عمدتاً مخاطب میداند که قرار است با چه موضوع و فضایی مواجه شود، فضایی که بار ها تجربهی مواجهه با آن را داشته، اما اثر را هر دفعه متفاوت تر از قبل میبیند.
شاید به این دلیل که اثر در فرم و نوع خودش بسیار بدیع است. شاید به این دلیل که فرانسوی ها، دارند پست مدرن را به اوج خود میرسانند. حال این تغییر رویکرد ذهنی در مخاطب که آنرا با وضعیتی نا آشنا رو برو میکند،قصد دارد داستان عشق را تعریف کند.
در واقع داستان عشق نمادین امروزی را. عشقی که بیش از قلب و روح، جسم و آلت در تصمیمات آن دخیل اند. شخصیت ها به دلیل اختلالات یا بهتر از بگوییم اشتباهات جنسی شان که از روی هیجان و افراط متحمل شدند، دچار دردسر ها و مشکلاتی میشوند. در واقع نقد نوئه به همین جهت است. او نمیگوید عشقی وجود ندارد. بلکه میگوید افراط در هر چیز، حتی در محبوب ترین لذت ها برای انسان (یعنی لذت جنسی) در انتها به سقوط آزاد کل زندگی منجر میشود.
این انحطاط و سقوط، در حالتی بین واقعیت سیال و فانتزی اتفاق می افتد. فیلم، رئال است، علی رغم اینکه سبک روایتش چیزی فراتر از واقعگرایی صرف است. دلیل این امر شاید شخصیت پردازی عجیب کاراکتر هاست. آلت مردانه شخصیتی منفی دارد و همچون یک اهرم، مرد را وادار میکند تا خواسته هایش را انجام دهد. سکانس هایی مثل سکانسی که از داخل رَحِم فیلمبرداری شده، این موجود چموش و خبیث را بهتر تصویر میکند. ساختار شکنی در فرم و نهایتا بازتاب فرم، یعنی محتوا. آلتی که عامل اخلال در فیلم است و بیش از هر کدام از کاراکتر ها بازی در میآورد، فیلم را بین واقعیت و فانتزی معلق نگه میدارد.
تکنیک و مؤلفه های نوئه که با نام افکت های نوئه شناخته میشوند، در فیلم به حدی بالا رسیده اند و در اثر جریان دارند. سکانس آخر و نتیجه ی نوئه از دغدغه اش نیز یکی از عجیب پایانبندی های فیلمهایش است.
گرچه بهترین فیلم نوئه از نظر من، بازگشت ناپذیر است اما عشق، بهترین فیلم اروتیک ۲۰ سال اخیر سینمای فرانسه است.فیلمی است که بر خلاف نامش، بعید است همه عاشق آن شوند و یا اصلا چیزی از عشق بگوید.
سیمین دانشور میگوید، عشق حقیقی پس از عشق به مادر، عشق به فرزند است. نوئه گویا این نظریه پرطرفدار را هم کوبیده و مفهوم عشق را در جهان پست مدرن، پوچ و تو خالی دانسته.شاید عشق چیزی است که اصلا وجود ندارد.