جامعه سینما:امیرپوریا/فیلم “شادروان” که در جشنواره فجر، دوقطبی ِ شدیدی بر سر آن شکل گرفته بود، بیش از آن که فیلم بدی باشد، فیلم ضعیفیست. گروهی از منتقدان و تماشاگران جشنوارهای به شکلی افراطی معتقد بودند که فیلم، فقر را مَضحکه میکند و برخی هم آن را کمدی قابل قبولی از یک موقعیت ناگزیر و به هم ریختهی حاصل از فقر میدانستند.
البته وقتی سازندهاش حسین نمازی در جلسهی پرسش و پاسخ جشنواره گفت که فیلمش کمدی نیست و نهایتاً “یک ملودرام شیرین” است، دردسر بیشتر شد؛ چون در این صورت، بسیاری از اتفاقات فیلمنامه یا نوع پرداختشان در فیلم، غیرمنطقی جلوه میکرد. مثل پذیرش تدریجی دختری که در باجهی صدور شناسنامه، کار نادر (سینا مهراد) را راه میاندازد. یا اصلاً خود اتفاق اصلی و شکلدهندهی کل ماجرای فیلم که لو نمیدهیم اما دیرتر به آن میپردازیم، در یک ملودرام به شوخی نابهجایی میماند.
اما بیایید فرض کنیم کارگردان یک چیزی گفته و برای نجات از اتهام ِ مُضحکسازی ِ فقر، ادعا کرده فیلمش کمدی نیست. هر مخاطبی حق دارد طبق شناخت و تشخیص خودش، همچنان آن را کمدی بداند. در این صورت هم بسیاری از خطوط مهم داستانی که کلی وقت صرف آنها میشود، زیادی یا حتی غیرقابلپذیرشاند. نقش آهو (گلاره عباسی) و شیوهی بیرون رفتن او از دایرهی درام، از این جمله است.
اما بیایید فرض کنیم کارگردان یک چیزی گفته و برای نجات از اتهام ِ مُضحکسازی ِ فقر، ادعا کرده فیلمش کمدی نیست. هر مخاطبی حق دارد طبق شناخت و تشخیص خودش، همچنان آن را کمدی بداند. در این صورت هم بسیاری از خطوط مهم داستانی که کلی وقت صرف آنها میشود، زیادی یا حتی غیرقابلپذیرشاند. نقش آهو (گلاره عباسی) و شیوهی بیرون رفتن او از دایرهی درام، از این جمله است.
با تمام بهانههای موجود دربارهی شوهرش، نمیشود فهمید نادر به چه حقی او را در خانهی شلوغ خود و خانوادهاش نگه داشته و با او نرد عشق باخته! عجیبتر آن که این خانواده با باورهایشان، چه طور گذاشتهاند او در این کار پیش برود و تا این حد به آهو نزدیکتر شود. جز این است که کل این معادلات، فقط به درد آن سکانس دعوا در محله میخورد؟ و جز این است که اتفاقاَ همان سکانس، از بینمکترین شلوغبازیهای فیلم حساب میشود؟
همچنین مقاطعی که هر یک از اعضای فامیل به کمک خانوادهی سوگوار شادروان میآیند، میتوانست به هر زمان دیگری تغییر پیدا کند! در حالی که باید هر کدام زمان مشخصی به لحاظ منحنی درام میداشت. حتی در مورد کاراکتر دایی (بهرنگ علوی) که میتواند شخصیت مورد علاقهی همهی ماهایی باشد که فیلم را کمدی میدانیم، زمان کمک مالی او فقط با این تعبیر که دیگر طاقتش سرآمده، قابل توجیه است. بنابراین، انگار هر کسی فقط برای این که فیلم باید به زمان استاندارد یک فیلم بلند برسد، جایی از نیمهی دوم فیلم به اتمام انتظار دستهجمعی، کمک میرساند. اما در اصل با دیدن اوضاع میشد زودتر به این فکر بیفتد.
تصمیم قدیمی والدین برای باطل نکردن شناسنامهی آذر و جا و شیوهی گرهگشایی از این موضوع هم باز از همان سردرگمی بین لحن کمیک و ملودرام لطمه میخورد و مثلاً اشاره به شدت فقر به عنوان دلیل نگه داشتن شناسنامه، نه در تقویت کمدی فیلم است و نه کارکرد اجتماعی قابل تأملی به خود میگیرد.
اما دربارهی اتفاق نان خامهای خوردن حسن (رضا رویگری)، معتقدم اگر لحن و حس کمدی در فیلم، یکدست از کار در میآمد، میتوانست ایدهی درخشانی تلقی شود. در مقایسهای شخصی که البته میدانم مدعیان فراوانی خواهد داشت، آن را به “نوچوفسکو”ی مرگآسای قند در فیلم “یه حبه قند”، به طور محض ترجیح میدهم. چون قصد ندارد از دل آن فلسفهی الکی امیدوارانه بیرون بکشد و مانند آن فیلم به این برسد که آخوند و زندانی سابقهدار و تمام طیفهای مردم، خوش و خرم سر یک سفره مینشینند.
به غیر از فکرهایی مثل ربط نادر و مارادونا که در معادلات جدی و مثلاً اجتماعی فیلم خوب از آب درنمیآید، “شادروان” پر از شوخیهای دمدستی هم هست. مثل تأکید بر بوی عرق نادر یا جابهجا گفتن خاک و عمر توسط مادر (رویا تیموریان) اما همچنان دو سه دیالوگ دارد که نشان میدهد فیلم خوب با آدمهای این طبقه، همسفره شده: یکی برداشت نادر از “پسانداز” به عنوان صفت حسن و بهتر از آن، دیالوگ “چارگیرش میکنم” دایی اسد که در تختهنرد چهار-هیچ عقب است.(به نقل از صفحه شخصی نویسنده)