مختص جامعه سینما: محسن خیمهدوز| نمایش «مدرسه تربیت» در سالن انتظامی نوشته عباس جمالی و کارگردانی ریحانه رنجبر با بازی عباس جمالی و صدف آبباز، با دستیار کارگردانی فرشته ساری (که از بازیگران موفق نسل نوین تئاتر است) از نمایشهای دیدنی این روزهاست.
مدرسه تربیت نمایشی مینیمال اما پر نکته است که ایده جذابی را محور روایت خودش قرار داده. ایده رابطه پدر و دختری که با هم چالش پیدا میکنند با این تفاوت که موقعیت پدر و دختر رابطه دانشآموز و رئیس هیاتمدیره مدرسه غیرانتفاعی هم هست. اگر بین رئیس هیاتمدیره مدرسه و دختر دانشآموز همان مدرسه تضادی پیش بیاید که باید منجر به حدف دختر از مدرسه باشد، چه باید کرد؟ پدر باید از دخترش دفاع کند؟ یا رئیس مدرسه باید دختر خلافکار را از مدرسه اخراج کند؟ آن هم زمانی که در کیف دختر دانشآموز مواد مخدر کشف شده. در مواجهه دختر و رئیس (و در واقع پدر و دختر) در پاسخ به این پرسش پدر (رئیس) که چرا در کیفت مواد مخدر پیدا شده، دختر به این نکته اشاره و اصرار میکند که شما حق نداشتید کیف من را وارسی کنید و این عملتان غیرقانونیست.
چالش درام از همینجا آغاز میشود و به تدریج به دعوای حق حصوصی و قانون، و چالش پدر و دختری میرسد و تا جایی میرود که چهره اتفاقاتی که در زیر این چالش نهفته است آشکار میشود از جمله علاقه پدر به خانم ناظم مدرسه و مخالفتی که دختر به این علاقهمندی پدر دارد. نمایش «مدرسه تربیت» با این ایده جذاب و طراحی صحنه مینیمال (که طراحی کارگردان است) صحنه را در حدمت اجرای ایده نمایش قرار داده است و جدا از زیباشناسی بصری، به خوبی در خدمت روایت است. در کنار طراحی صحنه، نور و صداهای زمینه، نکته موفق دیگر در اجرا، شروع خوب و تاثیرگذار نمایش است، شروعی که اثرش تا انتهای نمایش باقی میماند. مسئله شروع یک نمایش از مسائل جدی و اساسی نمایش صحنهایست که معمولا به آن اهمیت داده نمیشود.
اگر در فیلم، پایانبندی مهم است، در اجرای صحنهای شروع است که بسیار مهم است. «تربیت مدرسه» در این مورد هم موفق عمل کرده است. نکته موفق دیگر این نمایش ترکیب «تکست و کانتکست» (متن و زمینه) با یکدیگر است بدون اینکه نمایش در اجرا به ایست روایتی یا تمایزگزاری مکانیکی و شعارگونه بین این دو دچار شود. کانتکست اجرا، همان جامعه بیرون از مدرسه (یا جامعه امروز ایران) است و تکست اجرا هم همان ایده چالش دختر و پدر (یا تضاد دختر و رئیس مدرسه) است.
این ترکیب و فرورفتگی تکست و کانتکست هم نکته موفق دیگر نمایش است که بدون زیادهگویی به زیرمتن نمایش تبدیل شده است. همین ویژگی در کنار دو ویژگی دیگر (شروع خوب و ایده جذاب) نمایش را دیدنی میکند. نقد مهم به این نمایش اما این است که جزئیات روایت در آن حدی که نمایش نیاز دارد بیان نمیشود به عبارت دیگر نمایش در طرح جزئیات این ایده نمایشی موفق نبوده و اتفاقات گاه بدون مقدمهچینی به اتفاقی دیگر شیفت پیدا میکند.
مثلا چالش دختر و رئیس یکباره میپرد به چالش دختر و پدر در حالی که نمایش باید با تأملات زیباشناختی از طریق روایت جزئیات بتواند این شیفت روایتی را انجام دهد. عدم دقت در همین نکته (که هم ایراد متن است، هم ایراد کارگردانی) باعث شده که ریتم اتفاقات هم به درستی در صحنه به نمایش در نیاید از جمله اینکه در برخی موارد زمان اتفاقات بیش از حد لازم طولانی میشود (تضاد پدر و دختری در میانه نمایش یا چالش دراماتیک پدر و دختری در لحظات پایانی نمایش) و در برخی موارد هم زمانش کوتاهتر از حد لازم است (چالش دختر و رئیس مدرسه).
اگر این ایراد بر طرف شده بود «مدرسه تربیت» یکی از اتفاقات خوب، ماندگار و ویژه تئاتر این دوران میشد. البته میتوان ردپای فاجعهبار سانسور را هم در این اجرا دید زیرا از منظر سیاست حاکم بر تئاتر ایران این نمایش اساسا نباید به صحنه میرفت چه رسد به اینکه با رفع اشکال روایتی در جزئیات بخواهد به صحنه برود. بنابراین با در نظر گرفتن بخش سانسور حکومتی حاکم بر تئاتر میتوان نمایش «مدرسه تربیت» را با همن نقد روایتی، نمایشی خوب و دیدنی دانست.بازیهای هر دو کاراکتر خوب و منطبق بر محتوای روایتی متن است.
هم بازی عباس جمالی (همسر کارگردان) که دو نقش مدیر و پدر را با دو حالت حسی متفاوت بازی میکند، هم بازی صدف آبباز که اولین بازی صحنهای اوست و دو نقش دختر دانشآموز و دختر پدر را به صورت غیرکلیشهای و منطبق با خود کاراکتر متن بازی میکند. این کستینگ خوب هم از دیگر جنبههای موفق نمایش «مدرسه تربیت» است که آن را دیدنی میکند.
نمایش البته اگر در فضای غیر سانسور میتوانست تولید شود، طرح رابطه تکست و کانتکست در این نمایش هم میتوانست به یکی از اتفاقات خوب تاتری در فضای امروز تئاتر ایران تبدیل شود. فرصتی که البته از بین رفت. در جهان ایدئولوژیزده (چه ایدئولوژی چپ مارکسیسمزده، چه ایدئولوژی راست لیبرالزده) میشد در این نمایش نگاهی به چرخش نسلها و شکاف نسلها انداخت و با چند روایت مینیمال، تأملی زیباشناختی به این مسئله مهم تاریخی از ورای کلیشههای سنتی ایدئولوژیک انداخت.
به ویژه وقتی میزانسن تعویض جای پدر و دختر را میبینیم که هر کدام روی صندلی یکدیگر مینشینند و تغییر کاراکتر میدهند (میزانسنی که یادآ؛ور میزانسن نمایش «روال عادی» نوشته «ژان کلود کریر» است که تضاد هراسآور و نمادین یک خبرچین اطلاعات با یک رئیس اداره اطلاعات را به زیبایی به تصویر میکشد). فرصتی که در نمایش «مدرسه تربیت» زمینهاش ایجاد شد ولی از آن بهره گرفته نشد. به طوری که تغییر میزانسن دختر و پدر در حد چند شوخی، سیب خوردن پدر، ساندویچ خوردن دختر و دعوت پدرش به بستنی خوردن در انتهای نمایش باقی ماند.
آنچه در این میان از دست رفت همانا هراس بنیادین از مواجهه با لایههای زیرین این تغییرات کاراکتریستیک نسلهاست، لایههایی که صورت واقعی و البته پنهان همان چیزهاییست که ما در ظاهر این دو کاراکتر میبینیم.