جامعه سینما :مهدی یزدانی خرم /«چه کسی جوجهتیغی را کُشت؟» بیانیهایست از بهرام افشاری علیهِ بهرام افشاری.شکوایهای پارودیک دربارهی مصرفِ بدنِ بازیگر از سوی قدرت.
افشاری که سالها پیش مونولوگِ موفقِ «جوجه تیغی» را بر صحنه بود و قصهی پسری را گفت که در حسرتِ شهرت و بازیگری میسوزد در «چهکسی جوجهتیغی را کُشت؟» مقابلِ یک بازجو (با بازی تینو صالحی) مینشیند تا از خود دفاع یا درواقع خودش را روایت کند.
نقطهی عطفِ ماجرا به زمانِ تحققِ داستان بازمیگردد. زمان «آیندهی بهرام افشاری»ست. افشاریای که به شهرت رسیده، پول درآورده، جایزه برده، کمکم در فضای مجازی علیهاش فیلمهایی تدوین و پخش شده و درنهایت به ترکیه گریخت و فراموش شده. او دوباره به ایران بازگشته تا به بازجو توضیح دهد مگر ممنوعالکاریاش را بردارند.
بهرام افشاریِ از پادرآمدهی این فضا مقابلِ فیلمِ اجرای «جوجهتیغی»اش قرار داده میشود و «باید» دربارهی برخی ادعاهایی که در آن اجرا داشته به بازجو جواب پس دهد. هرچند بازجو معتقد است آنها همه چیز را میدانند و افشاری موظف است برای ما «تماشاگران» به سوالهای او پاسخ گوید.
آن دو دو سر یک میز بزرگو بسیار طولانی نشستهاند و با هم بحث میکنند. افشاری باید در گذشتهی خود کندوکاو کند تا بفهمد چرا ممنوعالکار شده؟ چرا در فضای مجازی او را تحقیر کردهاند و اصلن آیا «برادر بزرگ» او را نگاه میکند؟ در این مسیر مدام با تصویر گذشتهی خود در وضعیتِ آیندهی احتمالیاش ملاقات میکند.
درواقع بهرام افشاریِ درون اثر یا در گذشتهای ثبت شده است یا در آیندهای که هنوز برای او «رقم» نخورده اما او محتوماش میداند. یک نگاهِ بیرحم نسبت به قطعیتِ «فراموششدن» بازیگر در صورتِ مصرفِ شهرت و وجودش. و او بهسرعت مصرف شده و ناچار به ترکِ ایران. بازجو بهعنوانِ نهیبِ درونِ وجودش، در مقامِ چشمِ همیشه ناظر و حاضر در زندهگی او «همه» چیز را میداند اما وارد بازی فرسایندهای میشود با افشاری تا او خود را مرور کند.
در این مرور طنزآلود زمان و دیگری ذهنِ او را تسخیر کردهاند. پوچیای که درش تنها راهِ برونرفت یک آوازِ خودکشیست. تنها جایی که نیستی را میتوان با هستی به دست آورد. «خودکشی». کل اثر در حالِ مرور ذهنِ بهرام افشاری بهمثابهِ بهرام افشاریست.
بازجو هم گاه غافلگیر میشود از این حجمِ خودویرانگری. «چه کسی جوجهتیغی را کُشت؟» جسورانه و بیرحمانه آینده را تجسم کرده و نشان میدهد شاید دیگر «پایانِ تلخ» چیز بدی هم نباشد. هرچند بازگشتی وجود ندارد. نه کودکی، نه خاطرات نمیتوانند این لهشدهگی تاریخی را کمرنگ کنند.(به نقل از صفحه شخصی نویسنده)