برای جامعه سینما:رضا کرمی/فیلم blowup (آگراندیسمان) روایت تقابل واقعیت فیک و روزمره و یک امر واقعی از دریچه ی دوربین یک عکاس مدلینگ به نام توماس است.واقعیت فانتزی و ویترینی شده ای که برخواسته از جنبش های آوانگارد و محبوب جوانان در دهه شصت در فیلم دیده میشود ، همچون عکاسی از مدل های لباس هیچوقت راضی کننده نیست و همواره توماس (شخصیت اول فیلم) را به دنبال نوع بهتر آن هدایت میکنداما همواره در سطح تصویر باقی میماند .حتی در صحنه ی عکاسی از اولین مدل در فیلم، عکاس عمل نزدیکی به مدل را مدام بیشتر میکند تا بتواند خود را در موقعیت کشف و شهود واقعیت قرار دهد.
اما دنیای بیرون از قاب دوربین عکاسی توماس، همچنان معمولی ست و در واقع کل فرایند در سطح ارضا شدن نیاز شغلی عکاس و مدل در بستر یک امر فیک (تبلیغ لباس و بطور کلی عکاسی مدلینگ ) باقی می ماند.مغازه ی عتیقه فروشی نقش خاطرات را ایفا میکند خاطراتی که در ابژه های قابل رویت ، گذشته ی واقعی را روایت میکنند،درست مثل رابطه ی قدیمی توماس با پارتنر دوست نقاشش.عتیقه فروشی توماس را به واقعیت هدایت میکند جایی که عکس های آرام و عاشقانه برای پایان بندی یک کتاب عکس گرفته میشود ،اما در پشت پرده گویی یک قتل در جریان است ،در جایی که آن زن مشکوک بدنبال عکس هایش به خانه ی توماس می آید تقابل و برخورد واقعیت و نوع فیک آن رخ میدهد.توماس هیچگاه دختری را ندیده که بخواهد برای عکاسی نشدن پول پرداخت کند یا حاضر به خوابیدن با غیر شود .
اما گویی اراده ای در جریان است که توماس امر غیر واقعی متجلی در زن را واقعی تر از همخوابگی غیر مطمئن و نا آرام با دو دختر مدل بر روی یک پرده ی بنفش رنگ مچاله و پاره ، بپندارد.کشف و شهود واقعی توماس در عمل آگراندیسمان یعنی همان نزدیک شدن به سوژه اتفاق می افتد
نزدیک شدنی که پرده از یک قتل برمیدارد اما راز بزرگ تری بوجود می آورد رازی که اینبار دست نیافتنی تر و غیر قابل باور تر برای توماس و آدم های دور و برش است.نگاه انتقادی فیلم به جنبش های زودگذر دهه شصت و خاصیت وهم آلودی آنها در کنسرت زیر زمینی بخوبی بیان میشود. جایی که توماس به سختی و مشقت تکه ای از گیتار شکسته ی نوازنده را بدست می آورد اما وقتی وارد خیابان میشود احساس میکند تکه ای بی معنی از چوب در دست دارد و آن را به دور می اندازد.
در نهایت توماس با گروهی از جوانان ساختارشکن مواجه میشود که با گذار از شکل ابژکتیو واقعیت ، به مضمون آن میپردازند گروهی که در ابتدای فیلم با توماس برخورد داشتند و از او درخواست پول کردند.به عقیده منتقدان بهترین بخش در تمام فیلم های آنتونیونی، صحنه ی مواجه توماس و جوانان آنارشیست که مشغول تنیس بازی هستند میباشد
بازی آنها بدون توپ و راکت است اما دقیقا پس از آنکه توپ فرضی به بیرون از زمین بازی پرتاب میشود و درخواست توپ از توماس، وی توپ فرضی را به آنها میدهد و صدای تنیس بازی به گوش میرسد که تداعی طبیعی بودن و واقعی بودن بازی تنیس است. انگار که هم توپ وجود دارد هم راکت تنیس.
در واقع آنتونیونی با پدیدار و ناپدید کردن عناصر فیلم واقعیت قابل پذیرش را به چالش میکشد و ابهام را بعنوان تم اصلی فیلم به مخاطب عرضه میکند.به قول رابین وود و یان کامرون در کتاب آنتونیونی : منتقدی که به ارائه تحلیلی دقیق از فیلم های آنتونیونی دلخوش است ، در واقع تسلیم افسون خطرناک فیلم های اون می شود
در نهایت میتوان فیلم رادر پی به چالش کشیدن مفاهیم مرسوم از واقعیت و نقد به وضع موجود در دهه ی شصت با هدف گیری سیاست های پشت پرده ای و تعیین کننده که وظیفه ی ساختن و نمایش واقعیات تقلبی را بر عهده دارند ، دانست .سیاست هایی که تنها ابزار مقابله با آنها همان قطعه عکس نا مفهوم و آگراندیسمان شده از جنازه ی مقتول است عکسی که درست مثل نقاشی دوست نقاشش قابل فروش و تفسیر نیست!