جامعه سینما:«شبحکژدم» کیانوش عیاری جواهری که زمان خودش توسط منتقدان دست کم که هیچ، نادیده گرفته شد و حالا بعد از ۳۰ سال و در زمان فعلی پیشرو و دست نیافتنی جلوه میکند. داستان فیلم در سینمای ایران بیسابقه و در سینمای جهان با مشابهتهایی کم سابقه است.
فیلمی خاص، ترسناک و «ویرد» که تماشایش کار هر کسی نیست. فیلمی با طرفدارانی پرشور و شیفته که آن را واجد صفت «کالت» کردهاند. «شبح کژدم» اما فیلم مورد علاقه طرفداران سنتی عیاری نیست و آنها «آنسوی آتش»، «بودن یا نبودن»، «خانه پدری» و سریال «روزگار قریب» را به فیلم گستاخ و پرشور سالهای جوانی فیلمساز ترجیح میدهند.
بحثی مفصل و طولانی که در چند مطلب انتقادی قابلیت طرح شدن دارد و این موضوع درباره کمتر فیلمساز سینمای ایران صدق میکند. به هر حال عیاری جزو پنج کارگردان مهم تاریخ سینمای ایران به زعم نگارنده است و چه چیزی هیجانانگیزتر از بحث انتقادی درباره سینمای او. امیدوارم این یادداشت مقدمهای باشد برای گفتگوی بیشتر درباره عیاری و فیلمهایش و مشخصا «شبح کژدم».
کسی که بیشتر از هر فیلمساز دیگر در تاریخ سینمای ایران منبع الهام نسل جدید فیلمسازی در ایران بوده و تشریح و توضیح سینمای شگفتانگیزش ما را به شناخت بهتر از سینمای معاصر ایران میرساند.
عیاری نه مانند مخملباف از جو و ذوق زدگی عمومی برخوردار بود و نه مثل مجیدی و میرکریمی از امکانات و مزایای دولتی
کیانوش عیاری از مهمترین و با استعدادترین فیلمسازان بعد از انقلاب ۵۷ است که هیچگاه به جایگاه واقعی خود نرسید. این قضیه دلایل مختلفی دارد. او نه مانند محسن مخملباف از جو و ذوق زدگی عمومی در دهه شصت برخوردار بود و نه مثل مجید مجیدی و رضا میرکریمی میتوانست از امکانات و مزایای دولتی در سالهای میانی دهه هفتاد و هشتاد بهره ببرد. فیلمسازتر و جدیتر از این حرفها بود که بخواهد به سیاق جعفر پناهی و بهمنقبادی اوایل دهه هشتاد دست به جاروجنجال بزند و به این وسیله خود را در مرکز توجه قرار دهد.
او کیانوش عیاری است. فیلمسازی که در هر فیلم خود دست از تجربه گری برنداشته و تسلیم شرایط و خواست جمعی نشده. کسی که در تمامی این سالها کارش را کرده و فیلمهای خود را ساخته است، حتی به این قیمت که سالهای زیادی بین ساخت هر کدام از فیلمهایش فاصله بیافتد و سه فیلم آخرش («سفره ایرانی»، «بیدارشو آرزو» و «خانه پدری») رنگ پرده را به خود نبینند. فیلمهای عیاری اما همگی واجد یک کیفیت مشترک هستند. کیفیتی که به مولفه اصلی آثار او بدل شده و آن «دیریاب» بودن فیلمها است.
دلیل اصلی این دیریاب بودن، نوع کارگردانی پردهپوشانهی عیاری است که بیشتر تمایل به مخفی کردن دارد تا نشان دادن. از طرف دیگر فیلمهای عیاری در نگاه اول اینقدر ساده و معمولی به نظر میرسند که توجهی را جلب نکنند و با بیانصافی در یاد نمانند . این سادگی دقیقا به دلیل نوع کارگردانی او است که سعی دارد همه چیز را تهی شده از فراز و فرودهای دراماتیک، راحت و طبیعی به شکل زندگی واقعی به تماشاگر نشان دهد.
اوج این نگاه و رویکرد، فیلم خیلی خوب «بودن یا نبودن» است که با شیوه و لحنی سرد و کمینهگرایانه، تماشاگر را دچار عواطف و احساسات میکند. همه اینها را گفتم تا به فیلم «شبح کژدم» برسم . فیلمی که سی سال پیش به نمایش عمومی در آمد و به دلایلی که چند خط قبلتر ذکر کردم، خیلی مورد توجه منتقدان قرار نگرفت و با فروش پایینی که داشت در میان فیلمهای دیگر دهه شصت گم شد و به آنچه حقاش بود، نرسید. اما بهترین داور یعنی گذشت زمان ثابت کرد که «شبح کژدم» فیلمی ارزشمند و خاص است و نکات بسیار زیادی برای توجه و بررسی دارد.
«شبح کژدم» شبیه به یک «فیلم در فیلم» است. محمود (جهانگیر الماسی) که در آغاز فیلم نمیتواند نظر تهیه کننده را برای تولید فیلمش (فیلمی به نام شبح کژدم) جلب کند، تصمیم میگیرد آن را در واقعیت و در دل زندگی روزمره به اجرا درآورد. عین سناریو و موبهمو. پس طبق نقشه پیش میرود و سکانس مهمی از فیلمش که همانا سرقت از بانک است را در زندگی واقعی میسازد. چهره محمود بعد از دیدن خبر دزدی در روزنامه، به کارگردانی میماند که از ساخت فیلم خود راضی است و حالا با خیال راحت دارد نقد آن را در روزنامه با آب و تاب دنبال میکند.
به همین خاطر است که قسمت مربوط به خبر دزدی را از روزنامه میبرد و درون دفتر قرار میدهد. دفتری که به منزله راهنمای دکوپاژش است و او بعد از گذشتن از هر مرحله، جلوی سکانس مشابه در فیلمنامه، جمله معروف «گرفته شد» را مینویسد. در این بین برادر محمود (ناصر آقایی) و حسن (حسن رضایی) به تماشاگرانی میمانند که فیلمساز موفق شده آنها را عقبتر از خود نگه دارد و به دنبال داستان بکشاند. (عیاری از علاقهمندان آلفرد هیچکاک است) اولین دیالوگ محمود بعد از دزدی به حسن این است: «با اینکه جون به لب شدم، ولی خیلی سینمایی بود، نه؟»
محمود کژدم شخصیتی با سرشت و خوی رمانتیک است. کسی که برای خود آرمان دارد و میخواهد به هر قیمتی به آن دسترسی پیدا کند. به همین خاطر است که وقتی آرمان خود را از دست رفته میبیند به سیاق رمانتیکها به ذهناش پناه میبرد و از آن یاری میجوید. نگاه حسرتبار و غمخوارانه او به کارگردان نابلد فیلم تاریخی اثبات این نکته است که در واقعیت راهی برای محمود وجود ندارد و تنها انتخاب برایش خزیدن در ذهن و مدهوش شدن، است. ذهنی که او را وا میدارد تا سناریواش را در دل زندگی واقعی به اجرا درآورد.
از اینجا است که «مستر هاید» شخصیت رمانتیک محمود، متولد میشود. هوش منفی با میل ویرانگرش به تخریب و نابودی، به قصد ارضا کردن زخم و دریغ درون «دکتر جکیل»، عنان ماجرا را در دست میگیرد و محمود را وا میدارد برای احیای آرمان از دست رفتهاش، دست به تخریب خود و بقیه بزند. او از دل نابودی به خلق اثرش می رسد. آفرینشی که به او فرصت جلوهگری و خودنمایی میدهد. در نهایت همه این چیزها در ناخودآگاه محمود او را به جایی میرساند که دیگر هیچ کاری از دستش برنمیآید و راهی برای بازگشت ندارد.
او در سکانس پایانی فیلم در «قبری هوایی» به شکل تلهکابین گیر میافتد و کل مسیر آمده در نظرش به شکل یک کابوس جلوه میکند. شبیه به همفری بوگارت در پایان پوچ و نهیلیستی شاهکار جان هیوستون «گنجهای سیرامادره» – که در سینمای درون دنیای فیلم به نمایش درمیآید – محمود به آدم کابوس زدهای شبیه میشود که دست و پایش به هیچجا بند نیست و رخ به رخ مغاک، به حیرت و پوچی رسیده است. او در این مسیر محبوبهاش را از دست میدهد و جان دادن بهترین دوستش را روبهروی چشمانش به سختی نظاره میکند.
بیراه نیست اگر بگوییم این فرجام تلخ و محتوم تمام شخصیتهای رمانتیک با خویی سبعانه و سرشتی لجبازانه است که هوشی فراتر از انسانهای عادی دارند و امکاناتشان به جای پیشرفت، باعث محدودیت و نابودیشان میشود. آنها بزرگترین دشمنان خود هستند.
«شبح کژدم» بعد اززندگی در خفا و نهان ، شایستگی آن را پیدا کرده وارد پانتئون شاهکارهای تاریخ سینمای ایران شود
«شبح کژدم» از لحظات و صحنههای بیانگر و اغراق شدهای تشکیل شده که نشان از توانایی بسیار بالای کارگردانش در منش «های استایل» دارد. شیوهای از کارگردانی پرطمطراق، مبتنی بر حرکات پیچیده دوربین و میزانسنهای دینامیک که در میان فیلمهای خود عیاری هم خاص و کمیاب است (دو فیلم دیگر عیاری که از این شیوه به کمال بهره بردهاند، «آنسوی آتش» و «آبادانیها» هستند) لحظاتی مانند تنهایی محمود در چنبرهی پوسترهای آلفرد هیچکاک، همفری بوگارت، کرک داگلاس و گریگوری پک در خانهاش که از دل این تنهایی تصمیم میگیرد، ذهنیت و ایده جهنمیاش را عملی میکند.
سکانس سه دقیقهای پر تنش در جواهر فروشی که از پنج پلان تشکیل شده و با خست کارگردان و مکثهای متن، حتی یک پلان اضافی هم ندارد. پایین آمدن ماشین از روی پلکان که هنوز نوع گرفتنش بعد از سی سال شگفتانگیز جلوه میکند. سکانس پنج دقیقهای بدون دیالوگ که صرف آوردن ساک طلاها از خانه در دل برف میشود.
زومی که روی صورت حسن میشود؛ جایی که تصمیم گرفته تلهکابین را متوقف کند. تقابل سه آدم با کوههای پر از برف، صدای زوزه باد در یک محیط خالی وسیع و شخصیت دیوانهای که به سیم تلهکابین آویزان است و بالاخره آخر فیلم، جایی که چهرهی بیجان و یخ زدهی حسن بخشی از قاب را پر میکند و صدای حرکت تلهکابین روی صورت او به گوش میرسد.
در پشت تمامی این لحظات و صحنهها، شعوری تربیت شده و شوری وحشی و جوانانه، تماشاگر را به سفر عجایب در قالب فیلمی به نام «شبح کژدم» میبرد و این چیزی است که سبب شده بعد از سی سال نه تنها فیلم کهنه به نظر نرسد که تازه و هوشمندانه و خاص هم جلوه کند. بهترین فیلم کیانوش عیاری در کنار مستند پیشگویانه «تازهنفسها» و رئالیسم جادویی «آبادانیها»، و یکی از بهترین فیلمهای «فیکشن» در تاریخ سینمای ایران.
کیلومترها دورتر از دو سنت همیشگی سینمای ایران؛ «سینمای اجتماعی» و «فیلم ملودرام». اثری نامنتظر که از فانتزی سیاه به جدیت و تباهی و سگرمه میرسد. فیلمی با ماهیت شبحگونه که بعد از سی سال زندگی در خفا و نهان و سایه، لیاقت و شایستگی آن را پیدا کرده وارد پانتئون شاهکارهای تاریخ سینمای ایران شود. اوج نبوغ عیاری.
منطقهای سرشار از اعجاز و هوش و جنون که در حکم «جعبه پاندورا»ی تمام فیلمهای مبتنی بر «فیکشن» بعد از خود در سینمای ایران است؛ مهمترین فیلم فانتزیهای سه دهه اخیر سینمای ایران از «ماهی و گربه» شهرام مکری و «اژدها وارد میشود» مانی حقیقی تا «جهان پهلوان تختی» بهروز افخمی و «آرایش غلیظ» حمید نعمتالله و از همه مهمتر «فروشنده» اصغر فرهادی به عنوان فیلمی خاص و متمایز در تلفیق و آمیزش «فیکشن» با «واقعگرایی»، از دل «شبح» قیرگون این فیلم بزرگ بیرون آمدهاند.
پویان عسگری/به نقل ازسایت ۷ فاز