جامعه سینما: شاهپور شهبازی| هنر ساحت بازنمائی رنجها و دردهای انسان است تا واقعیت روابط بدون احساس و عواطف انسان را مورد کیفرخواست و بازجوئی قرار دهد و به عنوان اعتراض؛ واقعیتِ تنهائیساز را به آغوشهای گرم انسانی و «اندک جائی برای زیستن» مبدل کند. یک خانواده. مرد (ساموئل) و زن (ساندرا) و پسرشان (دانیل) در یک کلبهی کوهستانی دورافتادهی فرانسه زندگی میکنند.
ساموئل، فرانسوی، استاد دانشگاه و نویسنده است و ساندرا، آلمانی، نویسنده و مترجم است. در یک روز زمستانی، زمانی که دانیل با سگش (اسنوپ) به گردش رفته است، ساموئل از ارتفاع بلند کلبه به پائین سقوط میکند و میمیرد. دانیل پس از گردش جسد پدرش را جلوی کلبه پیدا میکند. پرسش اصلی فیلم طرح میشود. چه اتفاقی افتاده است؟ سقوط ساموئل توام با یک راز، مرگ تصادفی، خودکشی آگاهانه یا قتل عمد است. بنابراین ژانر فیلم «جنائی» است. اطلاعات تماشاگر و راوی با هم برابر است. کسی واقعهی سقوط را ندیده است، بنابراین پلات اصلی فیلم «معما» است.
«پلات معما» در فیلمهای جنائی در خلاصهترین تعریف، یعنی چند روایت متضاد از یک رویداد که فقط یکی از این روایتها واقعی و مابقی جعلی هستند. در رابطه با سقوط ساموئل؛ روایت اول این است که خودکشی کرده است. روایت دوم؛ توسط ساندرا به قتل رسیده است. روایت سوم؛ در اثر غفلت سقوط کرده است و روایت چهارم؛ فرد دیگری غیر از ساندرا او را به قتل رسانده است. یکی از این چهار روایت، واقعیت و مابقی جعلی هستند. اما کدامیک؟ روایت سوم و چهارم با توجه مدراک و و فکتهای واقعی در همان چند دقیقهی پس مرگ ساموئل منتفی اعلام میشود. بنابراین با دو روایت متضادِ، قتل یا خودکشی، در فیلم مواجه هستیم. روند ماجراهای فیلم میبایستی به تائید یکی از این دو روایت به عنوان «واقعیت عینی» منجر شود.
فیلم «آناتومی یک سقوط» تمایز خودش را با فیلمهای «جنائی» و «پلات معما» ابتدا در همین قطعیترین نتیجه بارز میکند. بهرغم اینکه در پایان فیلم ساندرا توسط دادگاه بیگناه شناخته میشود اما راز خودکشی یا قتل در مرز ابهام باقی میماند. بنابراین قبل از پرداختن به جزئیات فیلم؛ اولین پرسش مهم این است که تفاوت فیلم «اناتومی یک سقوط» با یک فیلم کلاسیک جنائی از نوع امریکائیاش در چیست؟ «اناتومی یک سقوط» وجه تمایز و تشابهاش را در چه ویژگیهایی از همین ژانر بارز میکند؟
نتایج این «تشابهات» و «تمایزات» در رویکرد ساختاری و معنائی فیلم چه چیزی را برجسته میکند؟ برای پاسخ به این پرسشها فیلم را در چند روایت خواهیم خواند. در روایت اول ابتدا «تشابهات» سینمای کلاسیک در ژانر جنائی را با فیلم «آناتومی یک سقوط» آگراندیسمان میکنیم. در روایت دوم «تمایزات» آنها برجسته میکنیم و در روایت آخر با توسل بر این وجوه اشتراک و افتراق از لابهلای جزئیات فیلم نقبی به رویکرد متفاوت «معنائی» فیلم خواهیم زد. از روایت اول آغاز میکنیم.
روایت اول: من در کتاب «تئوریهای فیلمنامه در سینمای داستانی» تمام فیلمهای جهان را به سه سرشاخهی اصلی »دراماتیک» (کلاسیک، شاهپیرنگ)، «اپیک» (هنری، خردهپیرنگ) و «آرکائیک» (ضدپیرنگ، پارامتری) تقسیم کردهام. فیلمهای دراماتیک (کلاسیک) با ساختار سهپردهائی را در هر ژانری به سه زیرشاخهی «سینمای داستانمحور»، «سینمای شخصیتمحور» و «سینمای درونمایهمحور» تقسیم کردهام. فیلم «اناتومی یک سقوط» از یکسو دارای ساختار دراماتیک سهپردهائی است اما از سوی دیگر ویژگیهای سینمای دراماتیک را ندارد و بهرغم استفاده از عناصر هر دو زیرشاخهی سینمای داستانمحور و شخصیتمحور سینمای دراماتیک، متعلق به هیچکدام از این زیرشاخهها نیست.
تمرکز اصلی سینمای دراماتیک داستانمحور در کوتاهترین بیان، بر «پیچیدگی رویدادهای داستان» و سینمای شخصیتمحور بر «قوس تغییر شخصیت» فیلم است. بنابراین پرسش اصلی در مورد تعیین سرشاخهی اصلی فیلم این است، به رغم تشابهات فیلم «اناتومی یک سقوط» به سینمای دراماتیک سهپردهای تمایز آن با همین نوع از سینما در چیست؟ اکثر تئورسینهای سینما علاوه بر پذیرش ساختار سه پردهای در سینمای دراماتیک در پذیرش گامهای دراماتیک اصلی این ساختار مشترک هستند.
برایند توافق بر سر این گامها، به رغم تفاوت تعریفها، عبارتند از، گام «کاتالیزور»، «نقطه عطف اول»، «نقطهی میانی»، نقطهی عطف دوم»، نقطهی اوج» و «گره گشائی»براساس آموزههای ارسطو هر فیلم دراماتیک دارای سه پرده، «آغاز»، «میانه» و «پایان»، و دارای دو نقطهی عطف اول و دوم است که در پایان پردهی اولو دوم به وقوع میپیوندد و دارای یک نقطهی اوج است که در پایان پردهی سوم اتفاق میافتد. در هر فیلم دراماتیک در گام «کاتالیزور» یک اتفاق در جهان داستان رخ میدهد که داستان اصلی فیلم را به جریان میاندازد.
این گام در فیلم «اناتومی یک سقوط» با مرگ ساموئل آغاز میشود. در این گام یک «پرسش اصلی» طرح میشود که سایهاش را بر کل فیلم میاندازد که پرسش پردهی اول فیلم نیز هست. پرسش اصلی فیلم این است؛ چه اتفاقی برای ساموئل افتاده است؟ تحقیقات اولیه و اولین بازجوییها در پردهی اول اغاز میشود. در پایان پردهی اول و در «نقطهی عطف اول» به این پرسش (چه اتفاقی برای ساموئل افتاده است؟) یک «پاسخ موقت» داده میشود، این «پاسخ موقت» حادثهای است که در داستان چنگ میاندازد و مسیر رویدادهای داستان را تغییر میدهد.
گام «نقطهی عطف اول» در فیلم «آناتومی یک سقوط» در دقیقیه سیوهشتم به شکل «افشای اطلاعات» به وقوع میپیوندد که در داستان چنگ میاندازد و مسیر آنرا تغییر میهد. اطلاعات تازهای در رابطه با مرگ ساموئل توسط دادستانی برملا میشود و به پرسش اصلی فیلم یک پاسخ موقت داده میشود و مسیر داستان تغییر میکند. دادستانی اعلام میکند که به سه دلیل موضوع خودکشی ساموئل منتفی است؛ اول اینکه تحلیل پیکرشناسی ساموئل نشان میدهد؛ احتمال اینکه او را با ضربهی یک چیز نوک تیز کشته باشد، وجود دارد.
دوم اینکه؛ بازآفرینی صحنه با تناقضاتی همراه بوده و سوم اینکه؛ یک فایل صوتی از ساموئل؛ یک روز قبل از مرگش؛ پیدا شده است که احتمال قتل را تقویت میکند. بنابراین مسیر اصلی داستان از یک مرگ تصادفی یا خودکشی تغییر میکند. از این لحظه به بعد ساندرا مظنون و متهم به قتل میشود و «پردهی دوم» فیلم آغاز میشود.
پردهی دوم در سینمای دراماتیک (کلاسیک) طولانیترین پرده است که دارای دو گام اصلی، «نقطهی میانی» و «نقطهی عطف دوم» است که پایان پردهی دوم نیز محسوب میشود.«نقطهی میانی» در فیلم «اناتومی یک سقوط» در دقیقه هشتادوپنجاه واقع شدهاست. فایل صوتی دعوای ساندرا و ساموئل که یک روز قبل از مرگ ساموئل ضبط شده است در دادگاه پخش میشود.
در این فایل صوتی تضاد ساموئل و ساندرا در زندگی زناشوئی به خشونت و درگیری فیزیکی آنها میانجامد.آغاز «نفطهی عطف دوم» داستان در پایان جلسه دادگاه به وقوع میپیوندد و قاضی دادگاه اعلام میکند که دوشنبه دانیل دوباره در جایگاه شاهد حاضر میشود و اطلاعات تازهای که بسیار مهم هستند، در اختیار دادگاه قرار میدهد و مقرر میکند از انجائی که دانیل با مادرش زندگی میکند، در آخر هفته یک فرد از طرف دادگاه مامور میشود که ساندرا و دانیل راجع به موضوع دادگاه در آخر هفته با هم حرف نزنند. موضوع مهم این است که دانیل توسط مامور دادگاه به مادرش اعلام میکند که نمیخواهد اخر هفته مادرش در کنار او باشد و «نقطهی عطف دوم» در دقیقهی صدوبیست فیلم به وقوع میپیوندد. مسیر رویدادهای داستان به زیان ساندرا تغییر میکند. پردهی سوم فیلم آغاز میشود.
مهمترین گام در پردهی سوم «نقطهی اوج» است که پاسخ قطعی به «پرسش اصلی» فیلم که در گام کاتالیزور (چه اتفاقی برای ساموئل افتاده است) طرح شدهبود، داده میشود. نقطهی اوج در دقیقه صدوسی فیلم زمانی که ساموئل خاطرهاش را در دادگاه شرح میدهد، واقع شدهاست. بنابر خاطرهی دانیل، پدرش قبل از خودکشی در قالب مرگ ناگهانی اسنوپ (سگ دانیل) او را از اقدام به خودکشی آگاه و از پیش آماده کرده است. با شهادت دانیل رای دادگاه مشخص میشود و در صحنه بعد رای بیگناهی ساندرا صادر میشود.
گام «گره گشائی» به دلیل اینکه پاسخ پرسش اصلی فیلم در نقطهی اوج داده شده است و داستان فیلم تمام شده تلقی می شود، در بسیاری از فیلمها وجود ندارد اما در تعدادی از فیلمها در این گام به نتایج و عواقب نقطهی اوج در زندگی شخصیتها پرداخته میشود که در فیلم «اناتومی یک سقوط» از دقیقهی صدوسیوپنج که نتیجهی دادگاه اعلام میشود تا دقیقهی صدوپنجاه، یعنی انتهای فیلم ادامه مییابد. ساندرا بعد از برگزاری مهمانی پیروزی در دادگاه به خانه باز میگیرد و دانیل مادرش را در آغوش میگیرد.
براساس این تحلیل ساختاری فیلم «اناتومی یک سقوط» شبیه فیلمهای دراماتیک با ساختار سهپردهای، گام به گام از قواعد این نوع سینما پیروی میکند اما «تمایزات» فیلم نشان میدهد که فیلم متعلق به این گونه نیست. چرا؟
روایت دوم: قواعد پلات معما و ژانر جنائی را در چند جمله خلاصه میکنیم. پلات معما به دو گونهی اساسی تقسیم می شود. «معمایی باز» و «معمایی بسته». در معمایی باز تماشاگر قاتل را میشناسد. پلیس نمیشناسد. پرسش اصلی فیلم این است؛ پلیس چگونه راز قتل را کشف و قاتل را دستگیر میکند؟ در معمایی بسته اما، تماشاگر و پلیس به یک اندازه میدانند و هر دو قاتل را نمیشناسند. پرسش این است؛ پلیس چگونه راز قتل را زودتر از تماشاگر کشف میکند؟
«ژانر» سنتز عناصر روایی و سبکیست. از منظر عناصر روایی در ژانر جنائی، دو روایت از یک واقعیت به عنوان «پلات معما» اصل اول است. در این شکل از روایت؛ ساختار پلکانی اطلاعات نقش مهمی را به عهده دارند. فیلم غالبا خطی روایت میشود اما اطلاعات غیرخطی در اختیار تماشاگر قرار میگیرد. تقسیم اطلاعات از ترکیب روش استدالهای «استقرایی» و «قیاسی» پیروی میکند.
گزارهای استقرایی از کانال کنش شخصیتها شکل میگیرد که هم تماشاگر میبیند و هم پلیس اما تعمیم نتایج این کنش به روش قیاسی از سوی پلیس صورت میگیرد. بنابراین با فرضِ اطلاعات یکسان میان تماشاگر و پلیس؛ تفسیر آنها از اطلاعات متفاوت است. پلیس با کنار همچیدن فکتهای عینی موجود به شکل معجزه آسا به نتایجی غیر از نتیجهی تماشاگر میرسد و زودتر از تماشاگر متهم اصلی را پیدا میکند.
به دلیل این هوشیاری روایت در ژانر جنائی، تماشاگر از فیلمساز عقب میماند و راهحل شوکاور پلیس ماهیت لذت او را تعیین میکند. مهارت پلیس این است که قادر است؛ اطلاعات را از هم تفکیک کند. دستهبندی کند. جداگانه تحلیل کند. سرنخهای مشترک را کشف کند.
جمعبندی کند و با مفهومسازی از «راه پله»ی اطلاعات به «کلید نهایی» راز قتل دست یابد. این شیوهی رازگشائی؛ کلید تمایز دو نوع روایت آشکار و پنهان، ظاهری و واقعی در ژانر جنائی با پلات معما است. بنابراین جنایتِ رازآمیز، ساختار پلکانی اطلاعات، مظنونین متفاوت، بررسی اطلاعات، انطباق اطلاعات با واقعیت، جابجایی متناوب میان مظنونین از کانال افزایش کمی یا کیفی اطلاعات، کلید نهایی، نقطهی اوج شوکآور از عناصر مهم ژانر جنائی با پلات معما است. کارگردان در حوزهی عناصر سبکی، میزانسن، فیلمبرداری، تدوین و صدا، میبایستی تضاد این دو روایت را تشدید کند؛ به گونهای که فهم روایت واقعی از جعلی را تا آخر فیلم به تاخیر بیاندازد. فیلم «آناتومی یک سقوط» بهرغم وفاداری به این عناصر کلاسیک از آنها عدول میکند.
در فیلم «آناتومی یک سقوط» برعکس فیلمهای جنائی با مظنونین چندگانه مواجه نیستیم. در فیلمهای دراماتیک (کلاسیک) مرز میان «واقعیت» و «کذب» مشخص است اما به طور کوتاه مدت این مرز مخدوش میشود و در فرایند ماجراهای فیلم «قطعیت واقعیت»، قاتل چه کسی است؟، مبرهن میشود.
بنابراین واقعیت ابتدا از چند منظر متفاوت روایت میشود اما در پرتو کشف انگیزههای قتل، راز جنایت و قاتل چه کسی است، قطعیتِ «واقعیت» از «کذب» بارز میشود.در فیلم «آناتومی یک سقوط» اما فقط یک مظنون به قتل، ساندرا، وجود دارد، بنابراین واقعیت از چند منظر روایت نمیشود بلکه این «یکپارچگی واقعیت» است که انشقاق مییابد. در واقع شکافی میان «واقعیت واقعی» (قاتل واقعی) و «واقعیت جعلی» (مظنونین چندگانه) وجود ندارد، بلکه قاتل و مظنون یکی هستند.
بنابراین تمام اشکال دیگر غیرواقعیت، جلوهای دیگر از این «واقعیت» به عنوان یک کل یک پارچه هستند. در این حالت مرز قطیعت واقعیت با غیرواقعیت رفع میشود. هر جلوهای از واقعیت و غیرواقعیت بازتاب جزئی از آن به عنوان یک «امرکلی» است. در نتیجه؛ ساموئل هم خودکشی کرده است و هم به قتل رسیده است. ساندرا هم بیگناه است و هم قاتل است. یعنی امکان قضاوت قطعی در مورد اینکه واقعیت دارای یک پاسخ سرراست و قانع کنندهاست، از بین میرود. هیچ پاسخ قطعی و روشنی بر تشخیص واقعیت مرگ یا قتل ساموئل وجود ندارد.
بنابراین «معنا» در زندگی در سایهوروشن «تردید» و «یقین» در نوسان میماند. دانیل به عنوان تنها شاهد و نزدیکترین فرد به واقعیت، این عجز و ناتوانی را قبل از «نقطهی اوج» فیلم به این صورت به بیان در میاورد: «از دیروز تا الان مطمئن نیستم حرفهای مامان را باور دارم یا نه؟» سپس در حالی که از این عجز و ناتوانی در کشف واقعیت به ستوه آمده است، از مامور دادگاه کمک میخواهد، مامور مراقب نیز به او مشاوره میدهد: «راستش وقتی برای قضاوتکردن یه چیزی دلیل کافی نداریم و این موضوع برایمان غیرقابل تحمل است، تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که تصمیم بگیریم. برای غلبه بر شک و تردید بین ان دو انتخاب کنیم. از انجا که باید یک چیز را باور کنی اما دو گزینه داری، باید انتخاب کنی.»
در این حالت واقعیت «سوبژکتیو» (ذهنی) میشود. ابژکتیوی (عینیتی) به نام سقوط یا قتل وجود ندارد، بلکه هر فرد بنابر تصمیم و انتخابش تعیین میکند که آن حادثه، سقوط یا قتل بوده است. در این حالت «معنا»، به معنای نخ تسبیح ادراکهای مشترک از یک واقعیت، پاره میشود. فهم و ادراک واقعیت، سوبژکتیو و فردی میشود. معنا میمیرد. این رویکرد «نسبیتانگاری» صددرصد در تقابل با «قطعیت» تمایز مرز میان «واقعیت» و «کذب» در فیلمهای دراماتیک (کلاسیک) امریکائی است.
دومین تفاوت مهم «اناتومی یک سقوط» با سینمای دراماتیک (کلاسیک) شخصیتمحور و ژانر جنائی تفاوت رویکرد به «تروما» (جراحت خاطره) شخصیتِ اصلی فیلم است. در فیلمهای دراماتیک (کلاسیک) تروما آسیب جسمی یا روحی است که بر شخصیت در دوران کودکی یا بزرگسالی وارد شده است اما اثر آن هنوز در سطح ضمیر ناخودآگاه، پیشآگاه یا خودآگاه شخصیت جاری است و تا زمانی که شخصیت این آسیب را به عنوان پاشنهی اشیل شخصیت و انگیزهایش به رسمیت نشناسد، قادر نیست از چنگ سایهی شخصیتش در عمل رها شود. بنابراین فیلم در سطح پلات درونی، داستان «قوس تغییر شخصیت» و رهائیاش از چنگ این تروما را بازنمائی میکند که دارای انواع بسیار است. (من به طور مفصل در کتاب «تئوری های فیلمنامه در سینمای داستانی» به این موضوع و انواع تروما پرداختهام) در فیلم «اناتومی یک سقوط» مهمترین علت آغاز اختلاف ساموئل و ساندرا مبتنی بر ترومای تصادف دانیل در کودکی است.
ساموئل به علت شیفتگی به نویسندگی فراموش میکند که به دنبال دانیل در مدرسه برود. دانیل تصادف می کند و در اثر تصادف بینائیاش را تقریبا از دست میدهد. اما این تروما در فیلم «اناتومی سقوط» نه پاشنهی آشیل دانیل و تاثیر آن بر شیوهی زندگیاش بلکه سکوی سقوط روابط زناشوئی ساموئل و ساندرا و ابزار جنگ قدرت پنهان آنها میشود.
بنابر روایت ساموئل، ساندرا این تروما را ابزار کنترل و تحمیل انتخابهایش به عنوان انتخابهای زندگی مشترک و فرصتی برای چپاول سرمایههای درونی و غارت فرصتهای بیرونی او کرده است. بنابر روایت ساندرا، ساموئل کاهلیاش از وظایف اجتناب ناپذیر زندگی مشترک و ناتوانی شخصی در نویسندگیاش را بر این حادثه فرا میافکند تا با اغراق در عواقب این تروما از پذیرش مسئولیت خویش در قبال زندگی مشترک و بحران شکست نویسندگی شانه خالی کند. در این دو حالت دیگر «تروما» مانند سینمای دراماتیک (کلاسیک) مبتنی بر یک حادثهی عینی و آسیب جسمی و روحی بر یک فرد نیست؛ بلکه معلول تاثیر و چگونگی ادراک متضاد دو فرد از یک حادثهی مشترک است. در این حالت نیز، اگرچه واقعیت مشترک است (تصادف دانیل در کودکی) اما ادراک و فهم آن «سوبژکتیو» میشود.
به همین دلیل فهم ساندرا از این تروما در تضاد به فهم ساموئل به این شکل به بیان درمیآید: «به هیچ عنوان دانیل را مثل یک ادم ناتوان نمیبینم. نمیخواستم کسی چنین برچسبی به دانیل بزند و محکومش کند به اینکه زندگیاش، زندگی خودش نیست. در حالیکه دانیل باید حس کند این بهترین زندگی است که دارد، چون تنها زندگی است که دارد. مال خودش است. او میتواند کتاب بخواند. مثل بقیه بچهها در شبکه اجتماعی فعال است. پیانو میزند .میخندد. گریه میکند. خیالپردازی میکند.
سرزنده است. خیلی سرزنده است.» اما فورا اضافه می کند: «اره از ساموئل دلخور بودم، چون درد خودش را به دانیل فراافکنده بود. ناتوانی و ناکامی و ناامیدی خودش در نویسندگی و خلاقیت را بر این حادثه و دانیل فراافکنده بود تا بتواند خودش را توجیه کند.»به این صورت فیلم «آناتومی یک سقوط» در تخالف با سینمای دراماتیک (کلاسیک) به مخاطب میگوید. هیچ ترومائی وابسته به یک فرد و یک حادثهی صلب و مشخص نیست، بلکه تروما، اگرچه آسیبی است که در اثر یک حادثه ایجاد میشود، اما ادراک و فهم آن سوبژکتیو است. قطعیت واقعیت، نسبی میشود. معنا میمیرد.
علاوه بر این تفاوتها که شرح جزئیات آن در سایر صحنههای فیلم مقاله را بیش از اندازه طولانی میکند، آنچه به طور کلی فیلم «اناتومی یک سقوط» را از یک فیلم دراماتیک (کلاسیک) جنائی متمایز میکند، این است که در فیلمهای دراماتیک (کلاسیک) از نوع امریکائیاش بازنمائی زندگی به قول هیچکاک «منهای بخشهای کسل کنندهاش» است. به همین دلیل تاکید اصلی فیلم در عناصر روائی بر پیچیدگی بیرونی ماجراها و عامل روانی خلق «هیجان»، و در عناصر سبکی همه چیز شیک و پیک و تر و تمیز است، تا جائی که فراموش نمیشود؛ موهای مقتول قبل از مرگ سشوار کشیده باشد.
در فیلم «اناتومی یک سقوط» موضوع کاملا معکوس است. تاکید اتفاقا بر جزئیات کسلکننده و روزمرهی زندگی اما لایههای پیچیده و پنهان آن است. به طور مثال در اولین صحنهی فیلم، برعکس سینمای دراماتیک (کلاسیک) که وظیفهی معرفی شخصیتهای اصلی فیلم و مهمترین خصلتهایش را از کانال یک رویداد بیرونی بارز میکند، یک دانشجو در حال مصاحبه با ساندرا در مورد کتابهایش است. ساموئل در طبقهی بالا یک آهنگ ضدزن با صدای بلند پخش میکند که عملا مصاحبهی ساندرا را با مصاحبهگر زن غیرممکن میکند.
بدین صورت بدون یک کلام در مورد رابطهی زناشوئی و یا حتی نشان دادن ساموئل تنها از طریق صدا و تداعی «فضای خارج کادر» بیداد جنگ قدرت در روابط زناشوئی در فیلم «آناتومی یک سقوط» بازنمائی میشود. به همین دلیل سینمای دراماتیک (کلاسیک) از نوع امریکائی آن، از واحدهای تکراری، قابل دسترس و شناختهشدهی بیرونی استفاده میکند و به متغیرهای غیرقابل پیشبینی (ایجاد هیجان) اما ثابت (پایان بسته) میرسد. اما در گونهای از سینمای «اپیک» (هنری) از جمله فیلم «آناتومی یک سقوط» از متغیرهای تکراری، روزمره، کسل کننده آغاز میکند و به ثابتهای غیرقابل پیشبینی (معنا و ضدمعنا) و پایان باز منتهی میشود. در این سینما مخاطب با ساختارهای صلب، مشابه و ثابت مواجه نیست و ساختار هر فیلم با فیلم دیگر مشابهاش در آن ژانر متفاوت است.
به طور مثال در صحنهای که دانیل خاطرهی پدرش را تعریف میکند، از منظر سینمای دراماتیک (کلاسیک) با «فلشبک» (بازگشت به گذشته) مواجه هستیم و فلشبک در سینمای کلاسیک معطوف به وقوع یک رویداد عینی غیرقابل تردید است اما فیلم «اناتومی یک سقوط» با گذاشتن صدای دانیل روی تصویر ساموئل منطق حاکم بر ویژگی مستند گونهی «فلشبک» را میشکند. بنابراین از یکسو این صحنه همچنان فلشبک محسوب میشود و معطوف به بازنمائی یک «رویداد عینی» است که برای دانیل اتفاق افتاده و تماشاگر میبایستی آنرا به عنوان یک فکت عینی بپذیرد اما از سوی دیگر چون صدای دانیل از گلوی پدرش بیرون میآید، این محتوی عینی، ذهنی میشود. بنابراین کماکان به لحاظ معنائی فیلم در حدفاصل واقعیت و خیال، یقین و تردید، قطعیت و نسبیت حرکت میکند. واقعیت سوبژکتیو میشود. معنا میمیرد.
روایت آخر: عنوان فیلم «آناتومی یک سقوط» هم دلالت بر سقوط خودِ شخصیت در امر خودکشی دارد و هم دال بر جنایت به عنوان اناتومی سقوط شخصیت است. بنابراین نام فیلم مانند محتوی فیلم کماکان در سایه و روشن «نسبیت» و «قطعیت» حرکت میکند. روایت متضاد شخصیتهای مختلف فیلم، نه رفع این ابهام، بلکه تشدید آن است. در فیلم با مثلث اضداد پدر، مادر و پسر مواجه هستیم. پردهی اول فیلم خانواده را به عنوان یک کل واحد که دچار بحران شده است بازنمائی میکند و معطوف به رویدادهای زمان حال است. پردهی دوم پیوند زناشوئی را به عنوان بحران در مرکز درام میاورد و معطوف به بازنمائی زمان گذشته است و پردهی سوم به عنوان سنتز زمان گذشته و حال، آیندهی خانواده را در قاب می گیرد. در هر سه زمان، مفهوم خانواده با یک پارادوکس اجتناب ناپذیر انسانی مواجه است که شامل تمام جزئیات فیلم از ابتدا تا انتها میشود. خانواده به عنوان بنیادیترین سلول اجتماع به شکل عینی در جوامع مدرن فروپاشیده است اما حفظ کالبد آن به عنوان «محمل معنا» کماکان الزامی است.
موضوع دیگر برعکس درک «آدورنو»، «تضاد کار مرد با عشق زن نیست که آشتی ناپذیر باشد»، زیرا ساندرا و ساموئل هر دو نویسنده و شاغل هستند. هر دو دوشادوش هم در تامین هزینههای زندگی شریک هستند. رابطهشان نیز با عشق و دلربائی آغاز میشود. عشق ساموئل امکان حل تضاد ساندرا با خانوادهاش را فراهم میکند. به انگلستان مهاجرت میکنند. رابطه اما سرد میشود. ساندرا با فرد دیگری وارد رابطه میشود اما ساموئل را نیز در جریان می گذارد. خیال دیگری امکان تداوم رابطهی زناشوئی را ممکن میکند، به رغم تقاضای طلاق از سوی ساندرا اما متوجه میشود هنوز ساموئل را دوست دارد و زندگی زناشوئی را بدون خیال دیگری ادامه میدهد. زخم حضور دیگری اما مُهرش را بر زندگی زناشوئی حک میکند. ساموئل هرگز این خاطره را فراموش نمیکند.
تصادف دانیل به دلیل غلفت پدر کاتالیزور تلاشی رابطه است. هزینههای زندگی به دلیل درمان دانیل افزایش مییابد. راهحل؛ کلبهی شخصی ساموئل در کوههای فرانسه است. کلبه تعمیرات دارد. دانیل معلم و پرستار میخواهد. ساموئل درآمدش اندکتر و اوقاتش بیشتر مصرف میشود. از دغدغهی شخصی و اشتیاق نویسندگیاش باز میماند. بدخلق میشود. کلافه میشود.
خانواده در فرانسه زندگی میکنند اما در خانه انگلیسی حرف میزنند. تنهائی غربت. سرگردانی مهاجرت. تبعید زبان. بحران خلاقیت. کمبود زمان. کسری پول. جنگ قدرت. دعوا. افسردگی. ناکامی. بزدلی. روانپزشک. قرصهای اعصاب. تکالیف دانیل، هزینههای پرستار، بن بست دیالوگ. هژمونی مونولوگ. تضاد وظایف والدین و فرزند. حسرت زمانهای از دسترفته. شکست ارادهی معطوف به موفقیت. رقابت در دیده شدن.
کمالگرائی فلجکننده. چپاول ایده. برهم خوردن تعادل زندگی. تضاد وظایف خانه با کار خلاقه. فقدان خنده. سطح توقعات متفاوت. آهنگهای تحمیلی. زبان تحمیلی. وقتگذرانیهای تحمیلی. ابراز علاقههای تحمیلی. انتخابهای یک طرفه. اشباح غریبهها. بیوفائی. فرافکندن تقصیر بر گردن دیگری. دلسردی. پوسیدگی از درون. سنگدلی. قانعشدن به فقدان عشق در زندگی. وحشی شدن تدریجی. هیولا شدن تدریجی. خشونت فیزیکی. عبور از مرز وقاحت. نجاتدهنده، قربانی می شود، قربانی، شکنجهگر و شکنجهگر، شکنجهشونده. رابطه سوبژکتیو میشود. معنا میمیرد.
ساندرا در دادگاه پیروز می شود اما در مهمانی فتح مانند شکستخوردگان گریه میکند. به خانه میاید. دانیل را در تختش میخواباند اما قبل از ترک اتاق خواب، صدای دانیل را میشنود که میگوید: «میترسیدم بیام خونه.» ساندرا به طرف صدای دانیل برمیگردد و پاسخ میدهد: «منهم می ترسیدیم بیام خونه.» ساندرا لب تخت دانیل مینشیند.
دانیال بلند میشود. ساندرا به دانیل نگاه میکند اما دانیل نگاهش را از ساندرا میدزد و به او نگاه نمیکند. جای آغوش گرم مادر و و نیاز فرزند عوض میشود. ساندرا خودش را در آغوش دانیل میاندازد. دانیل سر مادرش را میبوسد. مادرش را نوازش میکند. خانه پناه نیست. خانواده امنیت نیست. چشمها رازها را برملا میکنند. عینها عریان میشوند. در خانه و خانواده بیدادِ ترس و سرما غوغا میکند، نبض انسان اما کماکان در حسرت آغوشهای گرمِ خانه و خانواده میتپد. «اناتومی یک سقوط» فیلمیست در مورد دغدغهی رهائی انسان از سقوط به عنوان اناتومی زیست. ستایش آغوشهای گرمِ زندگی و زندگیهای گرم به عنوان آغوش؛ «اندک جائی برای زیستن».
2 Comments
حمیدرضا توکلی خباز
به نظرم توضیح واضحات و مصداق اطناب ممل بود.اینکه ساختار فیلم کلاسیک و معمایی است بدیهی تر از آن است که نیاز به یادداشتی اینگونه مفصل داشته باشد.
اتفاقا با وجود اینکه آقای شهبازی معتقد است اطلاعات راوی و تماشاگر برابر است ؛ به نظرم فصل ممیز و اختلاف این فیلمنامه با قواعد کلاسیک در اینجاست.
فیلم از فصل دادگاه تمرکز بیننده را بر وقایع آن طور که دادگاه میبیند متمرکز میکند و بیننده فراموش میکند حالات روحی و عاطفی ساندرا بعد از حادثه را به یاد بیاورد.یعنی سکانس هایی که ما دیده ایم و تشکیلات قضایی ندیده است.
حالات روحی ناراحتی از فقدان شوهرش،اشک ریختن و احساس تنهایی اش،تاکید بر صداقت در گفتار به پسرش حتی اگر به ضرر مادر شود و ….
تمامی این صحنه ها با شروع دادگاه فراموش میشود و بیننده یکی از اعضای هیئت منصفه ای میشود که این بار باید با بی رحمی زنی را قضاوت کنند که دروغگو،پنهان کار،خیانت کار،دزد ادبی و …است و چه بسا اگر شهادت پسر در انتهای دادگاه نبود حکم به مجرم شمردن ساندرا میدادند.
باز هم در اینجا فصل ممیزه بیننده و قاضی است.قاضی فقط شهادت پسر مبنی بر افسردگی پدر و میل به خودکشی را میبیند و ما روایتی متناقض از صورت پدر و گفتار پسر ،طوری که ظاهرا پسر خاطره را بازسازی و واژگون کرده است.
اینجا بیننده به مخاطره می افتد که چه بسا سیستم قضاوت اشتباه کرده باشد و زن مقصر باشد.-اشتباهی که در اکثر نقدها دیده ام.-
قشنگی کار ژوستین تریه و آرتور حراری در این است.جایی که عواطف بیننده را ضد شخصیت اصلی داستان تحریک میکنند.دیو پنهان حسادت و رقابت را درون ما بیدار میکنند تا موفقیت های “دیگری” را تخریب کنیم.رسانه ها هم مزید بر علت خواهند شد.
به هر حال به نظرم میرسد “آناتومی یک سقوط”متعلق به ژانر جدیدی است که میتوان آن را نوجنایی قلمداد کرد.
ژانری که گرچه پیدا کردن مجرم و مقصر در سایه ی شک و ایهام و ابهام است اما روند رسیدن به آن نقطه اهمیتی مضاعف می یابد.
oomid
اشاره بجایی بود