جامعه سینما:محمد زینالی اُناری/هر پدیده ی اجتماعی را بارها تفسیر می¬کنند و سخنی برای هر موضوعی می گویند. اما بر ما است که مگذاریم در جریان تضادهای سیاسی پدیده ها دچار بیگانگی از خویشتن شوند. تا جایی که سخنی دیگر از سخن آنان سر داده شود. سخن در اصالت خود سخن است و اگر به دام سخن های غالب در بیافتد، دیگر صدا نیست و مانند رنگی که مادّه ی رنگ ها است برای ترکیب صداهای دیگر به کار میرود و نویز میشود. اما در مورد شخصیتی چون محمدرضا (سیاوش) شجریان چگونه می توان جانب این مسئولیت را نگاه داشت؟
«صدا» درجامعه شناسی و به ویژه گرایش مطالعات فرهنگی موضوع اساسی عملگرایی فرهنگی است. مطالعات فرهنگی به صداهای گم شده و حاشیه ای می پردازد و سعی دراحیای آن به عنوان یک حق انسانی برای گفتن و زیستن دارد. چرا که گفتمان های رسمی و قدرتمند که رسانه دارند می آیند و صداهای انسان های ساده و پاک را در زیر سایه ی خود قرار می دهند و از مطالبات آن ها هم به عنوان کاتالیزور و نیروی تقویتی استفاده می کنند و این بر خلاف رویکردهای مطالعات فرهنگی در توجه به صدا، به مثابه ی صدای واقعی و دارای ریشه است.
محمد رضا شجریان یا آن طور که در افق موسیقی به خود سیاوش بیدگانی نام گذاشته، بر سنتی قدم گذاشته که اگرچه میراث تاریخی خود را از «می بی غش» حافظ و «درد شراب» خیام می جست اما وارد روزگار و آشوب های جدیدی شده است. تاریخ ایران، تاریخ صدا است، شاعرانی که همچون خیام به دنبال می عشق در شعر و ندا در دادن آن هستند تا از بیگانگی با خویشتن دم زنند.
اما دوره ی ظهور شجریان، عصر آوازه ی عارف ها و بهارها و صدای آزادی خواهی و چنگ زدن بر وطن است. عارف از تبار شاعران فارسی گوی سخن می جوید و داد سخن سر می دهد و سرانجام با به هم خوردن رؤیاهایش از عرصه ها به کناری رفته و دل از آدمیان شکست. روزی که محمدرضا شجریان به غریو آزادی در پرتوی انقلاب مردم ایران می پرداخت، به زبان سایه عارف را از ضمیر خود آزاد کرد: «عارف اگر در عشق گل جان خسته بر باد داد/ بر بلبلان درس عاشقی خوش در این چمن یاد داد»!
عارف قزوینی همچون فردوسی سعیی بر گفتن از وطن داشت و همچون مولوی، حافظ و خیام در پی رهایی از نیرنگ و بیگانگی از من های کاذب تحمیلی بر فرزندان ایران بود. طبق دسته بندی سودابه یوسفیان دارانی و همکارانش اشعار وی به آزادی، وطن، انتقاد اجتماعی، استبداد، زنان و تعلیم و تربیت توجه کرده و مسعود دلاویز می گوید:
عارف در پشت همه این انتقادات به دنبال یافتن ایرانی بر اساس الگوهای فرهنگی وطنی بود که ریشه در دل تاریخ ایران داشت. از این رو در پیام خود به دیگر ممالک با مذمت و تشر به قدرتمندان منطقه این سوال را پیش کشیده که : «او مگر آگه نمی باشد که ایران زآن ماست» و بر وی هشدار داده که ایرانیان جواب این زورگویی ها را با «نعره یا مرگ» می دهند.
مکتب عارف که با ملک الشعرا، فرخی و عشقی همزاد است، مکتب آزادی، وطن و تشخص ایرانی است پیامی که فردوسی از عمق تاریخ فرستاده است. محمد رضا شجریان، در مکتب عارف می خواند و نه وامدار این است و نه آن! عارف، هم شاعر است، هم آهنگساز و هم کنشگر.
اما شجریان و دوستانش چون چاوش و شیدا و سایر عاشقان فرهنگ و آزادی، در افقی چنین میخوانند و میراث آن منتقد تند و تیز را با خطابه های آهنگینی به رنگ شعر وموسیقی زنده نگه داشتند. شجریان همان نعره ای بود که عارف از آن سخن می گفت و سخنش و حتی وجودش بیان زندگی و خواست وطن و میراث ایرانی است.
او سالها در مشرب عارف ماند و به ایران و درد آن اندیشید و از آن سخن گفت. به غیر ازوی، تلاش همه ی میهن دوستان این است که آرمان های آزادی، وطن، زنان و تربیت زیر سیطره ی اقتدار انسان ها و دیگر دولت ها قرار نگرفته و ایده های انقلابی با چرخش افراد دچار دگرگونی نشود.
او در مسیر حفظ این میراث به سختی غربت و کتمان نیز تن داد ولی از میراث عارف که با صدای حزین خود «از خون جوانان دفاع» میکرد، دست برنداشت تا به نسل امروز برسد. شجریان پس از این انتقال امانات، همان طور که عارف می گفت پس از تحمل سختی های بسیار ما را ترک کرد: به مرگ دوست مرا میل زندگانی نیست/ ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست.
از: شبکه جامعهشناسی علامه