- برای جامعه سینما:ایمان رضایی/برتران بونلو ، غالبا برای بیان افکار و ایده هایش پا به جهان نوجوان ها میگذارد. این انتخاب احتمالا بر این مبناست که نسل نوجوان ، تنها اجتماع موجود است که مسیر “چگونگی انسان بودن” را طی میکند یا به بیانی دیگر ، تنها مقطعی از عمر است که بیش از هر زمان ، مشغول زندگی بوده ایم. از این رو ، طبیعتا جهان مفهومی آثار بونلو را نیز مسائلی مربوط به آنچه که اعماق احساسات و اندیشه های انسانی را شامل میشود ، تشکیل میدهند.
“زامبی چایلد” اما علاوه بر تمام پیروی هایی که از مولفه های پیشین بونلو میکند و تم آثاری همچون “ناکتوراما” را با آن پاتوق ها و گپ زدن های چند جوان هم سن و سال دوباره یادآوری میکند ، این بار مسیر گام هایش را میتوان تا ورود به ژانر فولک هارور نیز دنبال کرد.
زیرساختی مبتنی بر افسانه هایی مرتبط با هائیتی (آفریقا) و جادویی که در عصر برده داری به تبدیل برده ها به زامبی میپرداخته. ساختار موازی فیلم ، متشکل از دو نخ روایتی که یکی مربوط به پاریس امروزی است و دیگری مربوط به هائیتیِ دهه ۶۰ ، همزمان دو داستان مجزا را پیش میبرد که در پرده پایانی ، توسط حادثه ای که از دل همان جهان فانتزی/جادویی اثر برآمده ، به یکدیگر متصل میشوند.
“زامبی چایلد” در واقع مشغول همسان سازی کنایه آمیزی میان برده های آفریقایی و دانش آموزان امروزی مدرسه ای مدرن در پاریس است ، هرچند که تفاوت بین این دو جامعه را “تحمیل به واسطه ی قدرت” در اولی و “پذیرفتن برده بودن به سادگی” در دومی شکل میدهد.
شباهت هایی که با شیطنت ، جهان مدرن و روشنفکرانه ی فرانسه را با آن سخنرانی طولانی دبیر مدرسه در مورد لیبرالیسم و انقلاب مردمی ، با بیگاری برده هایی که مرگ را به چشم دیده اند پیوند میزند. این موضع طعنه آمیز اما زمانی پررنگ تر میشود که این دو روایت با تضاد چشمگیری در نورپردازی (پاریسِ همیشه روشن و هائیتیِ همیشه در شب) همراه میشوند.
همچنین ساختار رویاگونه ای که گاهی یک ماجرای عاشقانه را دنبال میکند و گاهی یک خاطره ی برآمده از دلتنگی ، از دیگر تمهیداتی است که بر ابعاد زیبایی شناسانه اثر افزوده. حالا میتوان برتران بونلو را پیشرویی در عرصه فیلم های تین ایجری دانست که با وفاداری نه چندان زیاد به قواعد ژانریک ، شمایلی نوین از این نوع آدم ها (تین ایجرها) و قصه ها (سرقت/وحشت/عشق) را در فیلم هایش جای میدهد.