برای جامعه سینما:شاهپور شهبازی/اگر فیلم “گاو” هم فقط از مخاطب بالفعل حرکت می کرد، اصلا تبدیل نمی شود به سرمایه فرهنگی یک ملت.منِ مدرس کدام فیلم را در کلاس برای دانشجویانم آموزش میدهم. “گاو” یا “کج کلاه خان”؟ چرا؟ نه اینکه “کج کلاه خان” اصلا ارزش آموزش ندارد. نه.اما اگر شما یکی از این نوع فیلمها را ببینی، انگار بقیه فیلمها را هم دیده ایی. مثل بطری های نوشابه ی کارخانه. همه به یک شکل و به یک اندازه اند.
اما فیلم “گاو” مهرجویی با فیلم “غریبه و مه” بیضایی، زمین تا آسمان با هم فرق می کنند. دو دنیای کاملا متفاوتند. باید به شکل تخصصی و ویژه برای فهم آن ها انرژی بگذاری. هر کدام چیزی به تو اضافه می کند که متفاوت از فیلم های دیگر است. خاص است.به قول نویسنده ایی « برای اینکه جهانی شوی اول باید جهانی داشته باشی». این فیلم ها جهان دارند. افق دارند. بنابراین پرسش این است؛ وقتی آقای مهرجویی یا ساعدی و یا بیضایی می نوشتند به مردم فکر می کردند؟
این شعار سیاست مداران است که می گویند؛ مردم! چون نیازمند رای مردم هستند.هنرمند ابتدا برای «من درون» خودش می نویسد. برای «من مردمی» درون خودش می نویسد. مردم یک مفهوم کلی و انتزاعی و غیر واقعی است اما «من مردمی» یک مفهوم عینی و واقعی و تاریخی است. یعنی منی که ریشه در مردم دارد. این من، انتزاعی نیست. گذشته و حال و اینده دارد.بنابراین نویسنده در حدفاصل خودش و مردم حرکت می کند.
یعنی نویسنده، نه یک رابینسون کروزوی دور افتاده و بی نسبت با جامعه است که فقط برای خودش زندگی می کند و می نویسد و نه یک مارکوپولوی ماجراجو است که به قول “ادوارد سعید” به اعتبار حس تشخیص حیرت آورش، هدفش فقط مستعمره کردن ذهن مخاطب باشد.
نویسنده در حدفاصل این دو مرز حرکت و زندگی می کند و بخشی از فرایند پیچیده ایی ست که در اثرش، «خودش» و«مردمیت» یا ضد آنها را بازتولید می کند.« من مردمیِ» ممکن است میلیونی باشد، یا نباشد. ممکن است هنوز مخاطب بالفعل میلیونی ندارد اما پتانسیل آنرا دارد یا ندارد که میلیونی شود.بحث من این است وقتی میلیونی می فروشم، منهم یکی از آن میلونها هستم. نه اینکه مثلا من خودم یک آدم روشنفکر عصا قورت داده ی فهیم هستم اما اثرم یک فیلم عامه پسند سطحی. اگر این میزان از عوام گرایی در من موجود نباشد، محال است میلیونی شوم. اما اینهم به این معنی نیست که هر چه میلیونی بفروشد، عوام زده است.
برای اینها معیار وجود دارد اما در هر صورت رابطه ی من و اثرم اینجوری نیست که انگار من و اثرم دو خط موازی هستیم که هیچ ربطی به هم نداریم و در هیچ کجا همدیگر را قطع نمی کنیم.معیارِ تشخیص « من مردمی» هنرمند، «مردمیت» است.« مردمیت» به عنوان یک عنصر بیرونی، محک ارزش «من مردمی» است.«مردمیت» نیز یک مفهوم عینی، تاریخی و واقعی است. معیار «مردمیتِ» هنرمند و فیلم اما، به هیچ عنوان، تاکید می کنم به هیچ عنوان میزانِ فروش فیلم نیست.
بنابراین ما وقتی راجع به مخاطب حرف می زنیم درباره کی حرف می زنیم؟ موقع نوشتن به مردم فکر می کنیم یعنی چی؟ مردم یک واژه است؟ یک توده ی نامفهوم است. من در هنگام نوشتن یا به مخاطب فکر می کنم یا اصلا به مخاطب فکر نمی کنم، در هر دو حالت در حال یک گفتگو هستم که درون خودم جاری است. با خواهرم، برادرم، رفیقم، مادرم، پدرم، دانشجویم، همکارم یا با طیف مشخصی که در من اکو دارند، صدا دارند در حال گفتگو هستم. این یعنی «من مردمی» هنرمند.
بخشی از کتاب « ترمینولوژی فیلمنامه»
نویسنده: شاهپور شهبازی