مختص جامعه سینما: کورش جاهد/ فیلم اوپنهایمر با الهام از کتاب «پرومته آمریکایی، پیروزی و تراژدی جی رابرت اوپنهایمر»، نوشته کای بیرد و مارتین ج. شروین با الهام از این افسانۀ کهن به ماهیت اندیشه و شیوۀ عملکرد دانشمندان نابغه ای می پردازد که در دوران پایان جنگ دوم جهانی به سفارش دولت ایالات متحدۀ آمریکا، برای نخستین بار دست به ایجاد سلاح مرگباری زدند که تولید آن نتیجۀ استفادۀ خیرخواهانه (به منظور پایان جنگ) یا به تعبیر دیگران سلطه طلبانۀ جهان سیاست از «دانش تجربی» و به طور خلاصه «علم» Science بوده است.
پیشینۀ این ماجرا البته نیازمندِ مرور رویدادهای ابتدا و میانۀ قرن بیستم میلادی به ویژه وقوع دو جنگ جهانی و کشته شدن میلیون ها انسان در این دو جنگ است. همچنان که رویدادهای ابتدا و میانۀ قرن بیستم در ادامۀ دستاوردهای اندیشۀ «مدرن» و جهانبینی «انسان محور» Humanism جامعه متمدن مابعد رنسانس را از جهاتی به بن بست رساند.
به این ترتیب که میلیون ها انسان اعم از سربازان ارتش های مختلف در تمام جهان به ویژه قارۀ اروپا به اضافۀ میلیون ها نفر افراد بی دفاع غیرنظامی که ناخواسته درگیر سیاست های جنگ طلبانه حزب «نازی» و متحدین دولت هیتلر شده و جان خود را در این جنگ از دست دادند. تا اینکه در نهایت با رسیدن جنگ به ماجرای ساخته شدن «بمب اتم» و فروافتادن این بمب بر روی دو شهر هیروشیما و ناگاساکی در کشور ژاپن، به تدریج اندیشمندان جهان را پیرامونِ دستاوردهای اندیشۀ «انسان محور» و اومانیستی جهان مدرن وادار به بازنگری و طرح مسالۀ دوباره در این موارد ساخت.
در همین راستا آنطور که به نظر می رسد، پیدایش گفتمان «پست مدرنیسم» در خصوصِ انتقاد از نقش خودمحورانه و مسلطِ «مردِ سفیدپوستِ دگرجنسخواه» در گسترۀ اندیشه های فلسفی، هنری و انسانشناسانه در زندگی «مدرن» این نگرش انتقادی را تبدیل به گفتمان محوری بسیاری از آثار سینمایی و فیلم های دوران حاضر کرده است. با توجه به این نکته که تاکنون اغلب سیاست های جهانی برآمده از فلسفه و جهانبینی کشورهای متمدن و در نتیجه علوم انسانی برآمده از پژوهشهای «پوزیتیویستی» از روانشاسی و جامعه شناسی گرفته تا فلسفه، سیاست و هنر، به تمامی جوامعِ متمدنِ مغرب زمین را دچار عارضۀ ویرانگری تحت عنوان «علمزدگی» کرده است.
در واقع تهی شدن جامعه «انسان محور» که دچار عارضۀ «علمزدگی» شده از مفاهیمی مانند بینش، شهود (Perception) و معنویت، مشکلاتِ بسیاری را بر سرراه بشریت قرار داده بود که بر طبق شواهد ایجادشده بر روی کرۀ زمین از جمله ایجادِ جنگ و ویرانی در بسیاری از کشورهای جهان ادامۀ زندگی بشر بر روی کرۀ خاکی را با چالش های جدی و چه بسا نابودی تمامیت نسل بشر مواجه می ساخت. به همین دلیل اندیشمندانِ ابتدا و میانۀ قرن بیستم دست به تولید اندیشه های بازنگرانه در خصوص مشکلات و گرفتاری ها و بن بست های ایجاد شده بر سر راه انسان «مدرن» زدند.
این مشکلات البته ریشه در اتکای بیش از اندازه و افراطی به نظریات فلاسفۀ پیشین همچون امانوئل کانت، جان لاک و آگوست کُنت داشت که همانا شیوۀ استفاده از ابزار «علم» و بطور مشخص نگرش «پوزیتیویستی» به پدیدهها به عنوان ابزار جهان و بعدتر ابزاری در جهتِ تسلط بر تمام عالم بود. اتکای مطلقِ اندیشمندان «پوزیتیویست» که جهان را دچار فراموشی معنا، بیاعتنایی به نگرش «شهودی» و البته خدمت بی چون و چرای ابزار علم به «مردِ- سفیدپوستِ- دگرجنسخواه» ساخته بود.
بعدها افرادی نظیر توماسکوهن، کارلپوپر، استیونواینبرگ، ماکسپلانگ، ورنرهایزنبرگ و برخی دیگر که در گسترۀ علوم تجربی با انتقاد از نگرش «پوزیتیویستی» به جا مانده از اندیشه های آگوست کنت در ادراک پدیده ها، جهانبینی مبتنی بر اتکای مطلق به گزاره های قابل مشاهدۀ علمی را با چالش عمیق مواجه ساختند. همچنین اندیشمندان دیگر در حوزۀ علوم انسانی به ویژه در زمینۀ فلسفه همچون: مارتین هایدگر، ژان فرانسوا لیوتار، میشل فوکو، ژاک دریدا، ژان بودریار، ژیل دلوز، ژان پُل سارتر و برخی دیگر که با الهام از اندیشه های فردریک نیچه و آرتورشوپنهاور پایه های ایجاد گفتمان «پست مدرنیسم» را برای گذار از «روایت های کلان» Meta Narrations در عصر مدرنِ مابعد رنسانس پایه ریزی کردند.
تا اینکه کشتار انسان ها در جریان دو جنگ جهانی و در نهایت فروافتادن دو بمب اتمی بر شهرهای ژاپن در روزهای پایانی جنگ دوم جهانی که در مجموع باعث کشته شدن میلیون ها انسان در این جنگ شد، ضرورت بازنگری در جهانبینی انسان مدرن نسبت به مفاهیم بنیادین فلسفۀ نگاه به جهان را ایجاد کرد. امری که به نظر می رسد اکنون با گذشت حدودِ هشتاد سال از آن و جبهه گیری های کنونی قدرت های بزرگ جهان در مقابل یکدیگر به ویژه کشورهای دارندۀ سلاحِ اتمی همچنان یک موضوع بسیار مهم و ضروری قلمداد می شود. به همین دلیل، هشدار پیرامون تبعات برخورداری و چه بسا استفاده از این سلاح ویرانگر نزدِ افکار عمومی جهان و وجدان جمعی بشراز جمله وظایف پدیدۀ هنر و بطور مشخص نقش سینما در این دوران به نظر می رسد.
از این لحاظ، ساخت فیلم هایی پیرامونِ تاریخِ «گذشته» درکشورهای مختلفِ جهان، صرفنظر از روایت یک بخش یا قسمت هایی از رویدادهای تاریخی، به مسایل «امروز» و زمانِ حال در جهان نیز اشارات ویژه ای دارد. آنگونه که به نظر می رسد فیلم «اوپنهایمر» هم در این مقطع از رویدادهای جهان (سال ۲۰۲۳) با انتخابِ موضوعی بسیار بحث انگیز در دلِ تاریخ قرن بیستم که برای تمام انسان های کرۀ زمین رویدادی آشنا بوده، دغدغه های امروز مردم و سیاستمداران جهان را نیز تا اندازۀ بسیاری مطرح می کند.
یک اثر سینمایی بحث انگیز با استفاده از تمهیدات روایتمحور به غایت تاثیرگذار و تکان دهنده که در لایه های زیرین خود به بیان مسایل و چالش های پیشِ روی بشر در زمان حاضر نیز پرداخته است. همانطور که یکی از نظریه پردازان سینمای جهان بیان کرده: «اگر فیلم هایی که پیرامون تاریخ مردمان گذشته ساخته می شود دربارۀ مسایل امروز جهان نیست، پس دربارۀ چیست؟!»…
«جیرابرتاوپنهایمر» (با بازی: کیلین مورفی) دانشمند نابغۀ فیزیک که به تازگی از کشور آلمان و تحصیل فیزیک کوانتوم در دانشگاه «گوتینگن» به کشور ایالات متحده بازگشته، به پیشنهاد دولت و ارتش آمریکا و به نمایندگی ستوان «لِزلیریچاردگرووز» (با بازی: مَت دیمون) پیشنهاد انجام ماموریتِ راه اندازی «پروژۀ منهتن» را به منظور ساخت «بمب اتمی» در ماه های پایانی جنگ دوم جهانی دریافت می کند. صحنه های آغازین ارائه این پیشنهاد البته به شیوۀ روایت خطی و متداول فیلم های سینمایی در همان ابتدای فیلم مشاهده نشده، بلکه پس از ملاقاتِ اوپنهایمر با آلبرت انیشتین (با بازی: تام کونتی) و وزیر بازرگانی اسبق آمریکا به نام لوییساشتراوس (رابرت داونی جونیور) و بعدتر مواخذه اوپنهایمر در یک کمیتۀ بازخواست غیررسمی به ریاست یک قاضی ایالتی با نام راجرراب (با بازی: جیسون کلارک) به سکانسِ آشنایی اوپنهایمر و ستوان لِزلیگرووز می رسیم.
به همین شیوه، بینندۀ فیلم تا انتها تمام این سکانس ها را به صورت پراکنده و غیرخطی همراه با سایر سکانس ها مشاهده می کند. از این لحاظ مشاهدۀ سکانس های مختلف فیلم در یک توالی نامنظم و «غیرخطی» مانند آثار پیشین کارگردان (کریستوفرنولان) به نوعی «آشنایی زدایی» از پدیدۀ «زمان» را مورد بازنمایی قرار می دهد.
از آنجاکه جوهره و اساس ماجرایِ فیلم، طرحِ ویژگی فیزیک «کوانتوم» به منظور ساخت بمب هسته ای بوده، دگرگونی مفهوم زمان در این اثر سینمایی هم واژگونی و به هم ریختگی توالی «زمان» را در پی دارد. اما از لحاظ دراماتیک به طور معمول هنگامیکه سرانجامِ دراماتیکِ یک ماجرا مانند یک واقعۀ تاریخیِ آشنا از لحاظ وقایع نگاری رویدادها برای افکار عمومی مشخص و از پیش تعریف شده باشد، به نظر می رسد این شیوه از به هم ریختگی حوادث در واقع بیش از هر چیز توجه بینندۀ فیلم را به موضوع (Concept) مهمتری فراتر از روندِ معمول رویدادها و سرانجام و عاقبت ماجرا جلب می کند.
اما ماجرای فوریت ساختِ این سلاح مرگبار و ویرانگر آنطور که در روایت تاریج جنگ دوم جهانی آمده، از آنجا آغاز می گردد که بنا به گزارشاتِ واصله از فعالیت های دانشبنیان حزبِ نازی، این حکومت تمامیتخواه تصمیم داشته تا با راه اندازی پروژۀ «آب سنگین» زودتر از سایر کشورها دست به ساخت و تولید سلاح هسته ای بزند.
بدین ترتیب اهداف توسعه طلبانه و تجاوزکارانه حزب نازی در مورد سایر کشورهای جهان با استفاده از این سلاح ویرانگر توجه سایر قدرت های جهان را به خود جلب می کند. تحقق چنین هدفی با توجه به عملکردِ حزب نازیِ آلمان به رهبری آدولف هیتلر در تجاوز به سایر کشورهای اروپایی و اندیشۀ بنیادین این حزب مبنی بر تسلطِ نژادِ «ژرمن» بر تمام جهان، چالش و تهدید بسیار بزرگ و خطرناکی برای کشورهای جبهه مقابل اعم از متفقین و سایر دولت های اروپایی محسوب می شود.
از سوی دیگر ادامۀ سرسختانه و سماجت بار جنگ توسط کشور ژاپن به عنوان متحد آلمان در نبرد با کشور ایالات متحده که با حمله ویرانگر ارتش ژاپن به خلیج «پِرل هاربر» آمریکا آغاز شده بود، سیاستمداران ایالات متحده را بر آن داشت تا با نمایشِ قدرت برترِ آمریکا یعنی ساخت و استفاده از بمبِ اتمی امپراطوری ژاپن را وادار به تسلیم کنند.
به همین دلیل آنگونه که در تاریخ رسمی جنگ دوم جهانی آمده، انگیزۀ ساختِ سلاح اتمی با استفاده از توانایی علمی دانشمندان این کشور که به دستور سیاستمداران این دوره انجام پذیرفت از یک جهت پیشی گرفتن بر تلاش های حزب نازی در دستیابی به سلاح اتمی به شمار می آید. تا اینکه در ادامه، تلاش آمریکا برای ساخت بمبِ اتمی به عنوان سلاحِ برتر، با تسلیم شدنِ آلمان نازی در جنگ و ادامۀ سماجت بارِ نبرد از سویِ دولت و ارتش ژاپن در نهایت برای بمباران دو شهر هیروشیما و ناگاساکی مورد استفاده قرار گرفت.
هرچند برخی دیگر از تاریخدانان، نبرد روسیه به رهبری ژوزف استالین در جبهۀ شرقی با ژاپن و جبهه غربی با ارتش نازی آلمان را به منزلۀ پایان قطعی جنگ دوم جهانی دانسته و بهانۀ دولت آمریکا به منظور استفاده از دو بمب اتمی در ویرانی دو شهر کشور ژاپن را بهانه ای سلطه طلبانه در نمایش قدرت برتر آمریکا میانگارند.
این موضوع البته در خلالِ دیالوگ های فیلم چندین بار مورد اشاره قرار گرفته، ضمن اینکه همزمان با آغاز این ماموریت چندبار به سبقت گرفتن دولتِ آلمان و روسیه در ساختِ بمب اتم اشاره می شود تا فوریت و ضرورت ساخت این بمب توسط دولت آمریکا مشخص تر شود. به همین جهت پس از نمایش ارتباط اوپنهایمر با آقای لوییس اشتراوس و دعوت این شخص برای حضور و تدریس در دانشگاه فیزیک و سپس طرح مباحثات علمی میان دانشمندان این حیطه در مورد مباحث کوانتومی که به تازگی از اندیشمندان آلمانی به کشور آمریکا انتقال پیدا کرده به سکانس جالبِ آشنایی ستوان لِزلی گرووز با اوپنهایمر می رسیم.
از لحاظ روایت پردازی البته می توان گفت شاید سکانس محاکمه یا بازپرسی غیرعلنی از رابرت اوپنهایمر توسط یک هیات غیر رسمی به ریاست آقای راجرراب نقطۀ عطف و مرکز ثقل فیلم باشد. به این ترتیب که با نمایش چندین بارۀ قسمت های مختلف این دادگاهِ غیرعلنی در طول فیلم و بخش های مختلف ماجرا که به توصیه لوییساشتراوس در یک اتاق کوچک بدون حضور خبرنگاران و سایر افراد انجام گرفته، به تدریج متوجه ماهیت این ماجرا و طرح ریزی این توطئه می شویم. برگزاری یک هیات بازپرسی غیرعلنی که در اصل به منظور لکه دار کردن شهرت و محبوبیت ملی آقای اوپنهایمر به عنوان «پدر بمب اتمی» و پایان دهندۀ جنگ انجام می گیرد.
در واقع پس از اینکه آقای اوپنهایمر در یک جلسه رسمیِ بحث و بررسی و توجیه ساخت بمب در حضور سایر اشخاص مهم و تاثیرگذار این موضوع به تحقیر و دست انداختن صحبت های آقای لوییساشتراوس می پردازد، متوجه این نکته می شویم که کینۀ شخصی ایجاد شده در این شخص سرآغاز برگزاری یک بازپرسی غیرعلنی از اوپنهایمر توسط راجرراب شده است. برگزاری یک جلسۀ بازپرسی غیرعلنی که پس از ساعت ها پرسش و پاسخ میان افراد مختلف با آقای اوپنهایمر در نهایت پس از احضار شهود مختلف و بازپرسی های سرسام آور از «پدر بمب اتم» به باطل شدن کارت امنیتی اوپنهایمر منجر می گردد. هرچند در آغاز و میانۀ این ماجرا حضور آلبرت انیشتین دانشمند بزرگ تاریخ فیزیک در جریان روایت، به ویژه صحبت های تعیینکنندۀ این دانشمند با اوپنهایمر که در یکی از سکانس ها به طور مشخص در یک «جنگل» روی می دهد، نقشِ فرآیند «شهودی» (Perception) و بینش عمیق انسان در پیش بینی رویدادهای پیشِ رو را به نمایش می گذارد.
همانطور که می دانیم «جنگل» از لحاظ نشانه شناختی نمادی از «خودآگاهی» و در برخی موارد نمایانگر«ضمیرناخودآگاه» است. بدین ترتیب حضور آلبرت انیشتین با گفته های پیامبرگونه و شهودی که در این مکان بطور مشخص خطاب به اوپنهایمر بیان می کند، در اصل نمایانگر همان قوۀ «شهود» و ادراکِ عمیق ماورای دانش پوزیتیویستی و علم تجربی است که شخصیت اوپنهایمر تا مدتها از گوش سپردن به این ندای درونی خودداری می کند.
تا اینکه در نهایت استفاده نظامیان و سیاستمداران از دستاورد علمی این نابغۀ کوانتوم در انتهای فیلم اوپنهایمر را به درک عمیق تر مکنونات دل آگاهانۀ آلبرت انیشتین می رساند. نکته ای که به نظر می رسد اساسی ترین مسالۀ فیلم در مواجهه نگرش«شهودی» با جهان در تقابل با پدیدۀ «علم زدگی» باشد. جهانبینی «علم زده» متکی بر نگاه مطلق دانش محور به همۀ پدیده های جهان که در قرون و سالیان پس از رنسانس تا پایان «جنگ دوم جهانی» سرنوشت بشر را تحت سلطۀ خود داشت.
در واقع فقدان این نگرش «شهودی» و دلآگاهانه به مسایل جهان آنگونه که در این فیلم نیز به چشم می خورد باعث شده تا اشخاص نابغه ای همچون رابرت اوپنهایمر تنها به دلیل اثبات فرضیات و بلندپروازی های دانش بنیان و علمی خود دست به تولید سلاح مرگباری بزنند که در واقع به دلیل فقدان این بینشِ «شهودی» و خودآگاهانه از پیآمدهای مرگبار و ویرانگر آن تا مدت ها بی اطلاع و بیگانه ماندند. نکته ای که در برخی دیالوگ های فیلم نیز به گونه ای مشخص به آن اشاره می شود. از جمله اینکه «نبوغ علمی، الزاما شعور و بینش به همراه ندارد».
بهرشکل با ساخت و احداث یک شهرک صنعتی در منطقۀ «لُسآلاموس» در ایالات نیومکزیکو، اوپنهایمر و سایر دانشمندان فیزیک پژوهش در زمینه ساخت سلاح هسته ای را با استفاده از دانش نوبنیان «کوانتوم» کردند. رویدادی که به گفتۀ مسئولین نظامی و امنیتی کشور بایستی در درجه اول جنبۀ حفاظت و امنیت اطلاعاتی آن بیش از هر مساله دیگر رعایت شود. هرچه بعدها در جریان بازپرسی های هیات غیررسمی به ریاستِ راجرراب مشخص شد یکی از متخصصان حاضر در این مجموعه صنعتی اطلاعات و اخبار فعالیت های هسته ای «لسآلاموس» را به کشورهای دیگر ازجمله اتحاد شوروی و آلمان گزارش می داده است.
با پایان یافتنِ پروژه علمی-تسلیحاتی اوپنهایمر در منطقه لسآلاموس و ساخته شدن بمب هسته ای به عنوان نخستین محصول این پروژه در یکی از سکانس های کلیدی فیلم، فردی نظامی پس از عذرخواهی از آقای اوپنهایمر او را از ادامه دخالت در مراحل انتقال بمب به منطقۀ نظامی و مرحلۀ استفاده از بمب باز می دارد.
این سکانس در واقع گویای همان حقیقت بیان شده پیرامون فقدان قدرت «شهود» و بینش نزد بسیاری از دانشمندان در جهت پیش بینی نتیجۀ علمی فعالیت های خود از یک سو و از سوی دیگر مداخله و سوءاستفادۀ جهان سیاست و نیروهای نظامی از دانش و نبوغ دانشمندان است. چنانکه مشاهده میکنیم شخصیت نابغه و دانشمندی همچون آقای رابرت اوپنهایمر پس از رسیدن به مرحلۀ بهره برداری از محصول دانش خود که در قالب بمب هسته ای نمود و ظهور بیرونی و قابل استفاده پیدا کرده، از پیگیری ادامۀ روندِ استفاده از این محصول سرنوشت ساز باز می ماند.
نتیجه اینکه با استفادۀ سیاستمداران و نظامیان از این محصولِ دانش بنیان در جهت خاتمه دادن به جنگ که به صورت قدرت نمایی دولت آمریکا برای سایر قدرت های درگیر در جنگ به ویژه کشور ژاپن پدیدار می شود، خود شخص اوپنهایمر و بسیاری دیگر از دانشمندان مشغول در این پروژه در خصوص کشته شدن تعداد زیادی از انسان های بی گناه در دو شهر هیروشیما و ناگاساکی دچار احساس پشیمانی و چه بسا احساس گناه عمیقی می شوند.
این احساس پشیمانی و گناه البته در چند صحنه به صورت جسد خاکستر شدۀ یک انسان از نگاه خود اوپنهایمر و یا صورت زنی که در اثر تشعشعات ناشی از انفجار هسته ای در حال سوختن است نمود عینی پیدا می کند. با این وجود به نظر می رسد هدف فیلم «اوپنهایمر» در بازنمایی ماجرای پشت پردۀ ساخت بمب هسته ای در سالیان پایانی «جنگ دوم جهانی» نه الزاما نمایش رویدادها و فجایع عینی (Objective) ناشی از انفجار این دو بمب در شهرهای ژاپن، بلکه به گونه ای دقیق مراجعه به فرآیند ذهنی (Subjective) یک دانشمند نابغه به اسم رابرت اوپنهایمر و بازیابی رگه هایی از «وجدان» در جریان ساخت بمب هسته ای و تبعات انسانی و اخلاقی پس از رویداد این انفجار در حیطۀ ذهن سازندۀ آن است.
چنانکه شاهد هستیم هنگامیکه صدای یکی از شخصیت ها در حال بازگویی جزییات انسانی فاجعه فروافتادن بمب هسته ای بر روی شهرهای ژاپن و تشریح سوختگی افراد بی دفاع در اثر انفجار بمب به گوش می رسد، دوربین آقای کریستوفر نولان برخلاف انتظار ما از این قبیل فیلم ها، به گونه ای مشخص به نمایش «عینی» و اوبژکتیو این فجایع انسانی نمیپردازد. بلکه دوربین بطور دقیق هنگام بیان جزییات فاجعه آمیز انفجار هسته ای در ژاپن به گونه ای مشخص و معنادار به چهره و اعماق «ذهن» آقای اوپنهایمر به عنوان پدر بمب هسته ای نزدیک و نزدیکتر می شود.
از این لحاظ هوشمندی معنادار فیلم اوپنهایمر در واکاوی رگه های وجدان و مسئولیت اخلاقی شخصیت رابرتاوپنهایمر به عنوان یک پدیدۀ «ذهنی» و سابژکتیو نمود پیدا می کند. همچنانکه هنگام نمایش انجام انفجار آزمایشی این بمب در بیابان های نیومکزیکو هم صدای تنفس انسان به گونه ای مشخص و معنی دار درست بر روی صحنۀ این انفجار آزمایشی به گوش می رسد. در واقع این تمهید بازهم در جهت نمایش «ذهنی» رویداد و درونی کردن مفهوم انفجار و از دست رفتن جان انسان ها مورد بازنمایی قرار می گیرد.
همزمان پرهیز فیلم از نمایش «عینی» و اوبژکتیو انفجار دو بمب در شهرهای ژاپن به صورت نمایش تصویر مهیب قارچ هسته ای و سوخته شدن افراد در اثر این انفجار به منظور تحت تاثیر قرار دادن احساسات بینندۀ فیلم نیز رویکردی است که در جهت پدیدارشناسی ذهن گرایانه و سابژکتیو فیلم قرار دارد. ضمن اینکه تصاویر مربوط به عمق فاجعه هسته ای در شهرهای ژاپن به صورت عینی در بسیاری از فیلم های پیش از این از جمله فیلم های مستند پیرامون بمب های هسته ای بارها و بارها به نمایش درآمده است.
بهرشکل آنگونه که در فیلم مشاهده میکنیم پس از فروافتادن دو بمب هسته ای بر شهرهای ژاپن و چاپ شدن عکس اوپنهایمر بر روی جلدِ مجلۀ «تایم» به عنوان پدر بمب هسته ای، شاهد دیدار اوپنهایمر با رئیس جمهور وقت ایالات متحده آقای هَری. اس. ترومن (سی و سومین رئیس جمهور ایالات متحده) هستیم. در همین دیدار، اوپنهایمر به طور مشخص خطاب به ترومن بیان می کند که با وجود مشهور شدنش به عنوان «پدر بمب اتمی» و محبوبیت او به عنوان عامل پایان دادن به جنگ دوم جهانی، رابرت اوپنهایمر دستِ خودش را آلوده به خون مردم هیروشیما و ناگاساکی می داند.
نکته جالب دیگر اینکه شاهد هستیم چگونه در تمام طول فیلم، اغلب صحنه های حضور لوییساشتراوس به صورت سیاه و سفید ظاهر شده است. این شیوه نمایش «سیاه و سفید» صحنه ها به هنگام حضور این شخصیت با توجه به کینه ای که اشتراوس از اوپنهایمر در ذهن دارد، به احتمال زیاد می تواند تداعی کنندۀ بخش «عذاب وجدان» و یا ذهنیت بدبینانۀ شخصیت و ضمیر ناخودآگاه اوپنهایمر باشد که در انتها به خشم و عصبانیت این شخص نسبت به نتیجه رای دادگاه منتهی می شود.
اگرچه در ابتدا همین شخص اوپنهایمر را برای تدریس فیزیک کوانتوم به کشور ایالات متحده دعوت کرده، اما در ادامه راه و روش او از اوپنهایمر جدا شده و مسیر بدبینانه و کینه توزانه ای در پیش می گیرد. به هرشکل آنگونه که توضیح داده شد، برگزاری جلسه غیرعلنی بازپرسی از رابرت اوپنهایمر به منظور سلب موقعیت امنیتی این شخص به عنوان پدیدآورندۀ بمب اتم نکته ای است به توصیه همین شخص یعنی لوییس اشتراوس در واقع به نمایندگی از جهان سیاست به منظور لکه دار کردن موقعیت این شخص انجام می پذیرد. ضمن اینکه بعدها مسئولین سیاسی و امنیتی کشور در ادامۀ اهداف سیاست بازانه خود و بنا به پیش بینی آلبرت انیشتین از رابرت اوپنهایمر دلجویی کرده و در یک مهمانی تشریفاتی از این شخص دلجویی می کنند.
با این وجود انیشتین مدت ها پیش از این در گفتگوی خود با اوپنهایمر این نکته را یادآور می شود که برگزاری این مراسم نه الزاما به دلیل دلجویی و گرامیداشت شخصیت اوپنهایمر به عنوان سازندۀ طرد شدۀ بمب اتم و عامل پایان دهندۀ جنگ، بلکه به دلیل بزرگنمایی و منزلت بخشیدن به موقعیتِ سیستم امنیتی کشور و در نهایت پاسداری از آبروی سیاستمداران انجام خواهد شد. این پیش بینی عالمانه (شهود محور) البته عملی است که از یک دانشمند کهنسال و دنیادیده مانند آلبرت انیشتین انتظار می رود که در همان گفتگوی مهم میان این دانشمند فیزیک و نابغۀ جوان و بلندپرواز همچون اوپنهایمر به او بیان می شود.
هرچند ما سکانس این گفتگوی کلیدی و پیش بینی عالمانه انیشتین خطاب به اوپنهایمر را در انتهای فیلم مشاهده می کنیم، اما در راستای جا به جایی زمانی فیلم در تمام قسمت های آن، این گفتگو مدت ها قبل یعنی در همان دوران اوج فعالیت های اوپنهایمر به منظور آغاز پروژه لسآلاموس و پروژۀ ساخت بمب اتم انجام گرفته است.