جامعه سینما: وحید بهروزیان/هر سکهای دو رو دارد و روی دیگر سکهی رونق گرفتن خوانندگانی مثل«محمد رضا شجریان»و«شهرام ناظری» و بعدتر نسل«علیرضا افتخاری»و جایگاه و تثبیتشان؛ محرومیت و حذف انبوهی هنرمند و خوانندهی نامدار و درجه یک بود که بی هیچ دلیل خرد ورزانه و پسندیدهای پس از انقلاب از کار بازداشته شدند.
اکنون ساده است که بگوییم؛ شجریان و ناظری کارنامهی پربار و ارجمندی دارند و ما با صدا و یادگارهایشان خاطرات بسیار داریم و دوستشان میداریم، اما سوال اینجاست که مگر از اساس چند گزینه ی پیش رو و چقدر حق انتخاب داشته ایم؟! پس این بهره و سرسپردگیِ ما به تنها گزینههای در دسترس و شدنی؛ نباید بازدارنده و پنهانکنندهی حقیقت تلخِ پس پشتِ بر کشیدنِ به یکبارهی نورسیدههایی شود که اگر چه گاهی خوب و خلاق و اثرگذار بودند؛ ناموَری و یکهتازیشان در زمینی بدون رقیب بوده و برآیند و در امتدادِ خانه نشینیِ برخی از بهترینهای تاریخ هنر ایران در شاخههای گوناگون.
«اکبر گلپایگانی» همواره یکی از دو سه نام اول آواز نوین ایران بود که پس از حذف فرمایشی و سلیقهایِ پس از انقلاب؛ به ناگاه، گویی اصلا وجود خارجی نداشت، انگار که هیچوقت نبوده، همچون «ایرج» و بسیاری دیگر! یک یا چند رجاله، پاککُن دستشان گرفتند و ناروا و دلبخواهی روی هر نامی که به آن کینه یا عقده و حسد داشتند؛ کشیدند.
گلپا به جهت مداومت در فراگیری و یادگیری تکنیکِ خواندن و با چیزی نزدیک به ده سال شاگردی در مکتب «دکتر نورعلی خان برومند»، یکی از نوآوران تاریخ آواز ایرانیست (کمتر هنرمندی پیش از ابراز وجود و ورود به دنیای حرفهای به اندازه او شاگردی و صبوری کرده است).
او با شیوه ای که در خواندن خود، ساخته و برپا کرد؛ مردم را با آواز آشتی داد. دقیقتر بگوییم او از مهمترین کسانی بود که آواز ایرانی را نجات داد! به قول مشهور؛ آواز مثنوی شور گلپا با مطلع «مست مستم ساقیا دستم بگیر» (همراه با پیانوی «مرتضی خان محجوبی») باعث شد که مردم کوچه و بازار دوباره با آواز ایرانی که به حاشیه رفته بود؛ دوستی و الفت پیدا کنند و آنرا مانند یک ترانه در حال دوچرخهسواری زمزمه کنند! شیفتگان آواز و مشتاقان آموختن ردیفهای ایرانی خیلی زود پی میبرند که کارهای گلپا شبیه به هم نیستند و او هر بار با وسواسی غریب؛ دستگاه را به شکل غیر معمولی شروع میکند و ادامه میدهد (فرضا اگر پانزده تا ابوعطا خوانده، هر کدام با دیگری متفاوتاند)…
شاید به لحاظ سلیقهی شنیداریِ جهت داده شده و شکل گرفته در مخاطب امروز که عموما آواز شجریان پدر یا نهایتا «علیرضا قربانی» و «همایون شجریان» را شنیده؛ آوازهای گلپا چندان به گوش مأنوس نباشند (اگر که اساسا اهل آواز گوش دادن باشیم)، اما فراموش نکنیم که گلپا وارونهی شجریان هرگز مجالی نیافت تا خود را روزآمد و بهتر کند.
با این همه، خلاقیت گلپا با تحریرهای سوزنی منحصر بهفرد و طولانی و آن پیچ و تابهای شگفتانگیز و البته جنس ویژه و کم نظیر صدایش، آواز آن روزگار را دگرگون و او را به یکی از محبوبترین آوازه خوانان معاصر بدل کرد. او حتی وقتی به تصنیف خوانی و ترانه روی آورد؛ سختگیر و حسابشده گزینش کرد و ترانه و آواز به اصطلاح “مبتذلی” در کارنامهی پُر و پیمانش وجود ندارد…
اندیشیدن به اینکه خوانندهی خوشفکر و نوآور و کوشایی چون او؛ در چهل و چندسالگی و در اوج پختگی، با نهایت بیخردی و غرض ورزی نزدیک به نیم قرن خانهنشین شد؛ نه تنها قلب هر مشتاق هنر، که اساسا دل هر آدم سالم-عقلی را به درد میآورد (بیاندیشیم چه تعداد آدم حسابی و هنرمند تراز اول در این چند دهه نادیده گرفته شدند و چگونه اندک اندک موسیقی و هنر ایرانی از دردانه ها و آیندهای که می توانست داشته باشد تهی شد)…
گلپا رفت اما هنوز هم صدای او و آوازهایش برای اهل دلان؛ التیام بخش دقایقیست که این زندگی غیر قابل زیست نکبتبار را تحملپذیر میکند. سزاست که ما از این ستمها و نامردمیها بگوییم تا زشتی آن نمایانتر شود و از دوباره کردنشان جلوگیری کنیم. از این ننگی که بر پیشانی همه کسانیست که در حذف و خاموشی دیگران (با هر مسلک و مرامی) دست داشته، سکوت کرده و یا از آن سود برده اند…