جامعه سینما :امیر حسین بابابی از منتقدین سینما در سالروز تولد بهرام بیضایی نوشت:
مگر می شود فراموش کرد قلبی را که برای صفحه صفحه تاریخ و آئین این کشور به یغما رفته می طپد….مردی که هر اثرش خطی از حماسه و شور است….؛نوارهای بی جان سلولوئید زیر دستان هنرمندت جانی دوباره میگیرند و دهها فریم تازه سر بر میکشد از آن نگاه نافذ و استوار… در روز میلادت خاطراتم را جستجو میکنم و هر بار مواجه با دنیای پیچیده ات چه غوغایی بوده است…از نگاه های مستاصل پرویز فنی زاده در رگبار و یا چهره سرگردان عدنان در باشو…یاد ایران دفتری می افتم در خاطره کودکی گمشده لابلای تهران قدیم و آن گزارش آلودگی هوا…!!!!رمزگان هزار تویت در چریکه تارا هنوز هم در مواجه میخکوبم میکند و حیران!!!!!…از آن آینه در مسافران چه بگویم و آن حس غریب پایانبندی “شاید وقتی دیگر”… بازی صورتک ها در آن مواجه تاریخی تلخ در “مرگ یزدگرد” حیرانی بود و آشوب ذهنی بس عظیم… یاد چشم کبود گلرخ کمالی افتادم و آن رمز چمدان که سال تولدت بود ۱۳۱۷ …و فیلمنامه ایی که در سطل آشغال افتاد در وقتی همه خوابیمریا،شاید همانها که از ساختنش مایوست ساختند…حکایت بغضی نهان که با فریادی که غرش میخوانمش خواب بسیاری را آشفته کرد و از همین رو بر تو تاختند…هر چند که غرش تو فغان شیری شرزه بود و صدای آنان زوزه گنگ سگان شکاری..!!!!نمی دانم فیلم های نساخته ات را خواهی ساخت و کتابهای چاپ نکرده ات رنگ پیشخوان را خواهد دید و اندیشه هایی که در سلولهای خاکستری مغرت نهان است مجال بروز خواهد یافت یا نه؟…اما می دانم که تو بزرگترین خاطره جمعی نسلی هستی که با تو اندیشیدن را آموخت و پایداری بر عقاید و مولف بودن در مفهوم واقعیش را….فیلم هایت در نیم قرن تلاش به تعداد انگشتان دو دست است و اثرت به اندازه یک تاریخ ….گفتن از تو سخت است،چرا که هر چه بگویم نمی توانم حق مطلب را ادا کنم،تنها آرزو دارم که روزی صد ساله شوی و در آن سالها باز هم یادداشت دیگری بنویسم و شاید از کارهای دیگری بگویم که ساخته ایی و به مددش برگ زرین دیگری به خاطره جمعی و آرشیو ذهنیمان افزوده ایی.