جامعه سینما:عسل آذر پور /نیمه دوم دهه ۶۰ بود. دوره راهنمایی بودم. گوشهای از شهر همدان توپ بازی میکردم. جنگ هنوز تمام نشده بود. دوستم مجید مسلم، همبازی فوتبال و هممحلیام بود؛ همیشه دوربین دستش بود. یک روز از من دعوت کرد به مجموعه تئاتر فجر بروم. یکی از عکسهای مجید در نمایشگاه عکس جشنواره استانی سینمای جوان پذیرفته شده بود. مجید از مسافران مینیبوسی در حال حرکت عکس گرفته بود، دوربینش تکان خورده و عکس فولو شده بود. اتفاقا عکس مجید جایزه اول جشنواره را گرفت و برایم سوال شد که از بین این همه عکس چرا این یکی عکس برنده شد. نمایشگاه کنار در سالن سینما بود، مشغول تماشای عکسها بودیم که در سالن باز شد و صدایی مبهم و با کیفیت پایین شنیدم. داخل شدم، روی صندلی نشستم و فیلم هشت میلی تماشا کردم. فیلمها را که میدیدم، پیش خودم فکر میکردم که چقدر راحت است؛ من هم میتوانم فیلم بسازم. این آغاز آشنایی من با انجمن سینمای جوان و فیلمسازیام بود.
این سرآغاز داستان فیلمسازی مجید برزگر است. کارگردانی که از نظر خودش در یک حاشیه امن قرار گرفته، کسی منتظر فیلمهایش نیست و همین به او فرصت میدهد که هر سه سال یک بار فیلمی بسازد که خودش سوژهاش را پیدا میکند، مینویسد، میسازد و به آن اعتقاد دارد. او حالا بعد از ساخت سومین فیلم و نمایش آن، تازه به اکران نخستین اثرش رسیده است. «فصل بارانهای موسمی» که شبیه کار اول هیچ فیلمساز دیگری نیست. برزگر معتقد است این فیلم را زمانی ساخت که جهانبینیاش نسبت به سینما شکل گرفته بود. به همین دلیل است که اگر در این اکران نامنظم و سرگیجهآور سینمای ایران سه فیلم مجید برزگر را ببینید، جهانبینی فیلمساز را کشف خواهید کرد. دغدغه اصلی که از «فصل بارانهای موسمی» تا «یک شهروند کاملا معمولی» محور اصلی بوده است. اکران نخستین فیلم یک کارگردان بعد از هفت سال بهانه خوبی است برای مرور هرآنچه در این سالها بیان کرده. این گفتوگو مثل اکران فیلمهای مجید برزگر، نتیجه گپهای متعددی است که با کارگردان و به بهانههای مختلف زده شده.
هنرجوی انجمن سینمای جوان بودید. آشنایی با انجمن باعث شد فیلمساز شوید؟
آن زمان تفریحات و امکانات آموزشی کمی در شهر همدان بود. یک انجمن ادبی داشتیم که اساتیدی با سن بالا به شیوه قدمایی غزل میخواندند. کلاس نقاشی، داستاننویسی نداشتیم. درواقع انجمن یکی از معدود فضاهای آموزشی خارج از ساختار آموزش و پرورش بود، به همین خاطر بچههای زیادی جذبش میشدند. من هم در جشنوارهای از انجمن سینمای جوان تصادفی فیلم دیده بودم. همین فیلم دیدن باعث شده بود که پیش خودم بگویم چه کار سادهای است. میخواستم فیلم بسازم. پس رفتم انجمن و گفتم میخواهم فیلم بسازم، گفتند باید دوره ببینی. باید ثبتنام میکردم و آزمون ورودی میدادم. سوم راهنمایی بودم، یک روز جمعه رفتم کنکور دادم. قبول شدم و هنرجوی سینمای جوان در دفتر همدان شدم. اولین فیلمم را همان سال، وقتی دوره راهنمایی بودم، ساختم. یک فیلم هشت میلیمتری به نام «اکران زندگی» که بهترین فیلم جشنواره همان سال هم شد. جایزهام چند حلقه فیلم هشت میلیمتری بود. وقتی اولین فیلم را ساختم، دیگر ثبت و ضبط بر نوار فیلم، دوربین هشت میلیمتری، نور و صدا و داستاننویسی برایم جذاب شد. تصمیم گرفتم نقاشی یاد بگیرم، شعر و داستان بخوانم، پس در هنرستان رشته گرافیک ثبتنام کردم. در کل همدان پنج نفر علاقهمند این رشته بودند. تعداد کم باعث شد آموزش و پرورش این رشته را منحل کند و ما مجبور شدیم معماری را انتخاب کنیم. میخواستیم هرطور شده گرافیک بخوانیم، باید تعداد متقاضیان بیشتر میشد. پس چند نفر را گول زدیم که گرافیک رشته خوبی است، هشت نفری شدیم. یکی از آنها حمید جعفری بود، همکلاسیام در هنرستان که حالا فیلمبردار سینماست. دیپلم گرافیک گرفتم، طراحی میکردم، نقاشی میکشیدم، اما دغدغه اصلیام سینما بود.
پس آموزشهای انجمن باعث شد که این دنیا را بشناسید؟
ما آموزش جدی و بزرگی در انجمن ندیدیم. یکی، دو معلم خوب داشتیم، مثل بابک رضاپور که داستاننویسی درس میداد و ما را با جهان ادبیات آشنا کرد، یا مصطفی سماوات مدرس عکاسی و محمدعلی رهبر که فیلمبرداری درس میداد. آموزشها خیلی جدی نبود، تنها منبع ما کتاب بود یکی، دو کتاب هم بیشتر برای فیلمسازی نبود با فیلمهای VHS.
سال اول کنکور قبول نشدم. سربازی رفتم. نیمههای سربازی کارگردانی سینما قبول شدم و آمدم تهران. دانشگاه هم آموزشی نداشت. جز اینکه فضایی ساخت برای دانشجویان و بعضی اساتید تا درباره سینما حرف بزنند، الباقی آموزشهای تئوریای بود که خود اساتید در آن توانی نداشتند. حالا میتوانم تحلیل کنم که چقدر اشکال آموزشی وجود دارد و تنها کسانی که نمیتوانند در هنر کارهای شوند،استاد میشوند! هنوز بعد از ۲۰ سال از دوران دانشجویی تا امروز که خودم تدریس میکنم، متوجه شدم که نظام سادهاندیشی در آموزش وجود دارد. هنوز همان مفاهیم سالهای گذشته مثل اهمیت تداوم در فیلم، خط فرضی و… تدریس میشود. هنوز کشف خلاقیت دانشجویان اهمیت ندارد. اینکه استعداد و توانایی آنها را پرورش دهند، اهمیت ندارد. از بحث دور شدیم، بعد از اتمام دوره لیسانس برای فوق لیسانس ادبیات نمایشی خواندم.
از کی در سینما مشغول شدید؟
از همان اول درگیر بودم. ما خانواده شلوغی بودیم و خیلی انصاف نبود که فشاری بیشتر از این به آنها بیاورم، به همین خاطر از همان ابتدا کار میکردم، دستیار کارگردان بودم. این روحیه را هنوز هم دارم. کار میکنم، تا درآمد فیلمهایم را بهدست بیاورم. در ۱۵ سال گذشته هر کاری کردم، تیزر و آلبوم ساختم و کارگردانی مراسم سینمایی انجام دادم.
خوششانسیام این بود که هر کاری که میکردم، حتی کار مطبوعاتی به حوزه سینما مربوط بود. به همین خاطر ارتباطاتم زیاد شد، آشناییام با اهالی سینما زیاد شد. پایاننامهام یک فیلم ۳۵ میلیمتری بود، فیلم خیلی سختی هم بود، تقریبا یک ماه فیلمبرداری کردم. آن زمان حداقل در دانشگاه ما کسی فیلم ۳۵ میلیمتری نساخته بود.
از آن سالها تا ۸۸ و «فصل بارانهای موسمی» فقط فیلم کوتاه و مستند ساختید؟
سال ۷۹ من اولین پروانه ساخت سینماییام را گرفتم. همان دوران به خاطر تسلط بیشتر دولت بر سینما؛ هر فیلمی باید برای گرفتن دوربین، نگاتیو، وام و… در نوبت فارابی قرار میگرفت. فیلمنامه فیلم اولم، «مصائب مریم» قصه تند اجتماعی و زنانه داشت. محمود اربابی رئیس فرهنگی وقت بعد از خواندن فیلمنامه دستور لغو پروانه ساخت را صادر کرد. الان خوشحالم که این فیلم را نساختم.
چرا خوشحال؟
این اتفاق باعث شد که دلسرد شوم، حالم بد بود. دو فیلم کوتاه ساختم، اما بعدش دیگر نساختم. یک دوره طولانی نزدیک به هفت، هشت سال، هیچ کاری نمیکردم. دوستانم دیگر از فیلمسازیام ناامید شده بودند. همه این سالها درباره سینما مطالعه میکردم. یک جور پوستاندازی در سینما. آن زمان فقط فیلمسازی میکردم، اما بعدتر راجع به سینما تصمیمات جدیتری گرفتم. قبل از آن فقط تصمیم داشتم فیلمساز باشم. تفکری که امروز هم مرسوم است و خود من یکی از مخالفان و منتقدان اصلیاش هستم؛ یعنی فیلمساز به معنای کسی که فقط برای فیلمنامهای که هست تصویرسازی میکند. اما حالا میتوانم بگویم سینماگر شدهام و تکلیفم با خودم روشن شده. فیلمهای کوتاه پیش و پس از این دوره را ببینید. آشکارا تغییر تعریفم از سینما را خواهید دید. بعد از آن دوره سکوت به این سوال رسیدم که من کجای سینما میخواهم قرار بگیرم. مسئله برایم جدیتر شده بود. تا سال ۸۷؛ هشت سال بعد از اولین پروانه ساخت و سرخوردگی، حالا مصمم بودم که اولین فیلمم را بسازم. از هنرپیشهها نمیتوانستم استفاده کنم. چون نه شناخته شده بودم، نه پول داشتم. این شرایط کنار هم تبدیل شد به فیلمنامه «فصل بارانهای موسمی». سال ۷۸ پروانه ساخت گرفتم و سال ۸۸ فیلم را بهعنوان اولین فیلم بلندم ساختم.
اولین فیلم ساخته شد، اما اجازه نمایش پیدا نکرد.
آن سال، دوره خاص سیاسی بود. اتفاقات خاصی در سال ۸۸ افتاد. صاحبان قدرت در سینما و ارشاد آدمها را تقسیمبندی کردند، عده زیادی غیرخودی شدند. من هم یکی از آنها بودم. به همین خاطر فیلم دیده نشد، تا امروز که قرار است اکران شود. هرچند نمایش، جوایز و بازتابهای جهانی داشت، حتی فیلم بدون اینکه در ایران اکران شود یا دیده شود، جایزه بهترین فیلم جشن خانه سینما را گرفت. همین اتفاقات و دیده شدن باعث شد به راهم مطمئن و امیدوار بشوم و به آن ادامه بدهم. مصمم شدم فیلم بعدیام را به هر قیمتی بسازم.
«پرویز» هم سرنوشت مشابهی داشت.
بله. بعد از اتفاقاتی که برای «فصل بارانهای موسمی» رخ داد، با حامد رجبی مشغول نوشتن فیلمنامه بعدی شدیم. «پرویز» را هم ساختم، اما این فیلم غیرقابل نمایش شناخته شد. باز هم فیلم بدون نمایش در ایران، خارج از کشور موفقیتهای زیادی داشت. نمایشهای زیادی داشت و جوایز بسیاری برد. حتی کسانی که در ایران فیلم را دیده بودند، نقدهای مثبتی برایش نوشتند. تا اینکه دولت عوض شد و فیلم اکران شد و یکی از فیلمهای پرفروش و موفق مجموعه هنر و تجربه شد.
فیلم سوم «یک شهروند کاملا معمولی» را هم ساختید، با اینکه میدانستید این فیلم هم ممکن است سرنوشت دو کار قبلی را پیدا کند.
رویکردم تغییر کرده بود. جهانبینی در این فیلم نسبت به دو فیلم اول عوض شده بود، اما رویکردم به لحاظ سینماتوگرافی همان بود. فیلمنامه نوشتهشدهام را با جعفر پناهی بازنویسی کردم، ساختمش، اما باز هم به مشکل اکران برخورد. این پایان کارنامه لاغر و فشردهام بود.
کارنامه تان خیلی هم لاغر نیست، شما کارهای زیادی میکنید؛ چه در سینما و چه غیر سینما.
بله. من اصلا آدم بیکاری نیستم، مدام کار میکنم. نمایشگاه عکس انفرادی و گروهی گذاشتم، داستان مینویسم، نقاشی میکشم، تهیهکننده فیلم هستم. اما ترجیح میدهم در سینما کارنامه لاغر اما قابل توجهی داشته باشم.
قابل توجه از چه نظر، اینکه فیلمها توقیف میشوند، یعنی کارنامه قابل توجهی داشتید؟
سعی کردم در هر سه فیلم تصمیمهای سختی بگیرم و پایش بایستم. بعد از «فصل بارانهای موسمی»، پیشنهادهای زیادی داشتم؛ از سریال تا تله فیلم، ولی آنها متعلق به من نبودند. پس ترجیح دادم تیزر سفارشی بسازم، مستند بسازم و کارهای یدی سختتری بکنم، ولی فیلمی که در کارنامهام ثبت میشود، فیلمی باشد که به آن معتقدم. این اعتقادم خیلی ایدئولوژیک نیست، اینکه فیلمسازان هر فیلمنامهای را میسازند، تعجب میکنم که چطور یک نفر میتواند این طیف متفاوت از حرفهای مختلف را بسازد؛ البته گاهی هم به آنها غبطه میخورم. این برایم مهم است که فیلمی بسازم که چند سال بعد هم قابل دیدن باشد، یا قابل تدریس باشد و در دانشگاهها نشان داده شود. امکان ندارد با پرکاری و ساختن هر فیلمی به چنین موقعیتی برسید. من خودم را شاگرد کسانی مثل ابراهیم گلستان، فرخ غفاری، بهخصوص سهراب شهید ثالث، عباس کیارستمی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی میدانم. گرچه این بزرگان نگاه و ژانر متفاوتی داشتند، اما من تصمیم گرفتم در کنارشان و ادامه مسیر آنها باشم.
هر کدام از این کارگردانها، ویژگیهای منحصربهفرد خودشان را دارند. شما مسلما از همه آنها تاثیر گرفتهاید، اما نه اینکه بخواهید سینمای آنها را مشق کنید. بنا به گفته خودتان شما هم جهانبینیای خاص خود را دارید که بر آن اصرار میورزید، حتی اگر نتیجه توقیف و دیده نشدن باشد. بعد از سه فیلم بلند، ویژگی کارهای شما یا سینمایتان را چه چیزی میتوان دانست؟
راجع به ویژگی سینمای هرکدام از این کارگردانها راحت میتوانم حرف بزنم، اما راجع به خودم طبیعتا نه. درواقع اگر ویژگیای باشد، دیگران باید بگویند؛ که گفتهاند و وقتی درباره فیلمهایم و ویژگیهایشان میخوانم، میفهمم که حتما ویژگیای وجود دارد که ازش حرف زده میشود. شاید یکی از مولفههایی که برایم مهم است و میتوانم بگویم، خیره شدن به آدمهای بسیار معمولی اطرافم است. دقیق شدن به آنها برای پیدا کردن داستانی که تعریفشان برای دیگران جالب باشد. این مدل فیلمسازی من است. داستان آدمهای معمولی و حتما شهرنشین، نه فرودست، نه روستایی. طبقه متوسط، همان چیزی که به آن تعلق دارم. جز این آدمها را نمیشناسم، چون به آنها تعلق ندارم و اگر روزی بخواهم به آنها نگاه کنم، نگاهی توریستی بهشان خواهم داشت.
این یکی از مولفهها بود، بیشتر مقصودم همین مولفههاست. چیزهایی که از اولین فیلم کوتاه در همدان تا امروز شکل گرفته است.
مهمترین نکته این است که من همچنان متعلق به جهان فیلم کوتاه هستم. حتی اگر زمان فیلمها ۹۰ یا ۱۰۰ دقیقه شده باشد. ویژگی فیلمهای این جهان، این است که خطر میکنند، پیشنهادهای جدید میدهند، مطلقا نگران فروش نیستند، نگران اکران نیستند. همه مولفههایی را که یک فیلم کوتاه دارد، فیلم بلند من هم دارد. این اشتراکی است میان بزرگانی که نام بردم، مثلا سینمای کیارستمی هم این مولفهها را داشت، یعنی جهانش، جهان بازیگوش فیلم کوتاه بود.
فیلمهایتان ویژگیهای مشترکی دارند. داستانهای شما شخصیتمحور است، موسیقی در کارهایتان وجود ندارد، و اصرار به تصویر نماهای شهر که مشخصا اکباتان معرف فضای شهری است سه فاکتور اصلی فیلمهاست. همین ویژگیها باعث میشود فیلمها شبیه به هم و در ادامه یک دغدغه دیده شوند.
البته این شخصیتمحور بودن خیلی عمدی نبوده است. اما مطمئنم هر فیلمنامهای به دستم برسد و حتی خودم ننوشته باشمش، باز هم همینطور میسازم. درواقع دو فیلم اولم بیشتر تمرینی بود برای رسیدن به روایتی در سینما که پیش از آن نبوده است. روایت مقصودم روایت اول شخصی است که در ادبیات نمونههای زیادی از آن میبینیم، اما در سینما چنین چیزی وجود ندارد. درواقع میخواستم ببینم میتوان روایت اول شخص را در سینما بیاورم به جای روایت سوم شخص. به همین خاطر فیلمها شخصیتمحور شدند. از طرفی دیگر من شخصا آدم اهل قضاوتی نیستم. در زندگی شخصیام اینطورم، همین ویژگی را در فیلمهایم هم میبینید. ما جز شخصیت محوری داستان به شخصیتهای دیگر خیلی نمیپردازیم، دربارهشان قضاوت نمیکنیم. با این توضیحات باید بگویم فیلمهای شخصیتمحور را ترجیح میدهم، اینکه یک شخصیت دست مخاطب را میگیرد و او را با خود به درون زندگیاش میبرد.
ویژگی دیگر شهرنشینی است. من تا قبل از قبولی در دانشگاه اصلا در تهران زندگی نمیکردم، اما حالا بیش از نیمی از عمرم را در این شهر گذراندم. با این همه تهران هیچوقت شهر من نبوده، با اینکه شهر من شده. من غریبهای هستم که بیش از ۲۰ سال است در دل این شهر زندگی میکنم، پس فرصت خوبی پیدا میکنم که از نگاه همان غریبه به این شهر نگاه کنم. در تهرانی که دیگر هیچ محله یا حتی خیابانی را پیدا نمیکنید که بخواهید فضای تاریخی یک مقطع را نشان دهید، شهرکها تنها فضاهایی هستند که شمایل شهری را یکدست نشان میدهند. به همین خاطر شهرکها را به مثابه شهر و زندگی شهری میبینم که اتفاقا تهران تعلقی به آن ندارد. نکته جالب این است که دو فیلم «فصل بارانهای موسمی» و «پرویز» بدون قصد، شباهتهای زیادی به یکدیگر دارند. چه در صورت و ظاهر مثل انتخاب فضایی مثل شهرک و چه نگاه شخصیت محوری، پلانهای طولانی، دوربین روی دست که در فیلم سوم هم به نوعی دیگر تکرار میشود.
پس این فرم سینمای شماست؟
خیلی سخت است که بگویم این فرم من است. بیشتر شبیه مسیری است که در آن راه میروم. شاید روزی به این فرم برسم، زمانی مثل ۲۰ سال بعد.
شباهت دیگری هم در سه فیلم وجود دارد. بلوغ فردی شخصیت اصلی داستانهای شما. یک نوجوان بهبلوغرسیده در میانسالی دچار یک تحول دیگر میشود و در فیلم سوم یا فصل سوم زندگی کاراکتر اصلی شما باز هم دچار تحول میشود؟
بله. این سه کاراکتر دچار بلوغ میشوند. البته این ناخواسته اتفاق افتاد، اما بعد از ساخته شدن سومی، خودم هم شباهت این سه فیلم را پیدا کردم.
دنیای سینمای شما شاید از خیلی از کارگردانهای دیگر شخصیتر است، شما خودتان را در دستهبندی سینمای اجتماعی فعلی ایران قرار میدهید؟
بخش عمدهای از سینمای اجتماعی ایران، بار اصلی خود را از موضوعاتی میگیرد که تابو و غیرقابل بیان هستند؛ آسیبهای اجتماعی مثل طلاق، زنان خیابانی یا کودکان کار. هر فیلمی که به این نوع موضوعات که تبدیل به یکسری تابوهای دستنیافتنی و اسرار مگو شده است، میشود، نزدیک شود، بهعنوان فیلم مهم شناخته شده است. درحالیکه اگر کمی تلویزیون در برنامههایش به این موضوعات فقط نزدیک میشد، ۸۰ درصد سینمای ایران اعتبارش را از دست میداد. به همین خاطر است که خیلی از این فیلمها کیفیت هنری ندارند و بیشتر از یک موضوع خاص عکسبرداری کردهاند. از نظر من چنین فیلمهایی جزو آثار سینمایی به لحاظ دستور زبان سینمایی و قواعد سینما به حساب نمیآیند، اما ارزش مستندگونه یا ثبت تاریخ دارند.
شما از فیلمسازانی نام بردید که سرنوشتهای خوبی در ماندگاری در سینمای ایران به لحاظ پرکاری یا دیده شدن نداشتند. با توجه به اتفاقاتی که برای فیلمهایتان رخ میدهد، به نظرتان ممکن است به جایی برسید که لحن و نوع سینمایتان را تغییر دهید؟
امیدوارم مثل همان نمونههایی که گفتم، بتوانم تحمل کنم و به کارهایم ادامه بدهم. نمیدانم آینده چه میشود، اما چون میدانم هیجانهایم مثل هیجان دیده شدن، شهرت و جایزه برایم تمام شده، فکر میکنم این مسیر ادامهدار شود. حقیقت این است که من بهعنوان کسی که میخواهد کار هنری انجام دهد، یک فرد متوسط هستم. افرادی مثل کیارستمی، تقوایی، شهیدثالث و… نمونههای مهمی برای این اتفاق بودند و اگر آنها توانستند دوام بیاورند، من نیز میتوانم دوام بیاورم. من آدم حرفهای در سینما نیستم، خیلیها حتی منتظر فیلمهای من هم نیستند. این یک حاشیه امن برای من ایجاد کرده است. وقتی تو آدم مهمی نباشی، پس حساسیتی هم نسبت به تو وجود ندارد، پس میتوانی راحت کار خودت را بکنی.
با این وجود، در همین حاشیه امن شما هم مثل همه نیازمند دیده شدن و مخاطب هستید، پس امکان دارد خسته شوید.
قابل پیشبینی است. هنوز حوصله دارم، تازه شروع کردم و انرژی دارم. حالا میگویم توانش را دارم. شاید روزی رسید که من هم دیگر توان این اتفاقات را نداشتم.
همچنان دغدغه ساخت فیلم کوتاه را هم دارید؟
بله. من فیلم کوتاه تدریس میکنم، تهیهکننده فیلم کوتاه هستم، فیلم کوتاه مینویسم و تدوین میکنم. بیشترین کار صنفی در انجمن صنفی فیلم کوتاه را من انجام دادهام، بیش از ۱۰ سال. این توجه و علاقه و متعلق بودن به دنیای فیلم کوتاه بخشی از روحیه من است و شاید بزرگترین ویژگی فیلمهای بلندم هم همین باشد.
با همه این علاقه، شما هم سینمای کوتاه را تبدیل به بلند کردید. پس شما هم با این نگاه که فیلم کوتاه مرحله ورود به سینمای بلند است، موافق هستید؟
بله. برای من هم همین بوده. اصلا سبک فیلم کوتاهسازی مشخص میکند که هرکس میخواهد سینمایش را در چه زمینهای ادامه دهد. اکثر فیلمها به جریان اصلی منجر میشوند و به همان تناسب تجربه در فیلم کوتاه، یکی موفق و دیگری متوسط میشود. حتی نمونههایی که با بازیگران حرفهای، قصههای معمولی و ساختارهای از پیش تعیینشده ساخته میشود، فیلم کوتاهی است که مشخص میکند میخواهد به سریالسازی یا تله فیلمسازی ختم شود. من در هیچکدام از اینها اشکالی نمیبینم. از دل همین فیلمهای کوتاه، فیلمهای هنری، مهم، افتخارآمیز و حتی سینمای بدنه شکل میگیرد.
به نقل از چلچراغ