مختص جامعه سینما:علی احسانی /جادوی هنر هفتم بی شک هر فیلمسازی را وسوسه می کند با محور قراردادن خودِ «سینما» در جایگاه کانون مرکزی رخدادها، گونه فیلم در فیلم را در کارنامه کاری خود به یادگار بگذارد. سالن سینما بسان عبادتگاهی است که زائران در آن با جادوی نور، آیه های درام را ستایش می کنند.
به هر روی نقطه آغاز برای هر سینماگری به عنوان خالق اثر از همین سالن ها، نشانه گذاری می شود تا با روایت خود زائرین هنر هفتم را جذب و یا ایضا دفع نماید. «امپراطوری نور» واپسین تجربه «سام مندس» فیلمساز مطرح انگلیسی با تمرکز بر خلقیات و منش گردانندگان یک سینمای محلی واقع در شهر ساحلی مارگیتِ انگلستان در دهه ۸۰ میلادی در یک روز برفی، انوار درام را بر ذهن تماشاگر گره می زند.
حس و حساسیت
هر چند در اثر ماقبل آخر مندس – فیلم جنگی« ۱۹۱۷ » – رخداد بر درام سوار بود و این حوادث بودند که قهرمان اثر را آبدیده و در نهایت به آرامش می رساند، در «امپراطوری نور» بده بستان و مناسبات گردانندگان سینما امپایر است به سازمان روایی قصه شاخ و برگ می دهد.
البته در این مسیر ، تمام تنه تناور درام بر روی قهرمان محوری اثر «هیلاری اسمال» و با نقش آفرینی هنرپیشه مطرح انگلیسی «الیویا کُلمن» استوار است. اگر بخواهیم در گام نخست نقطه ضعفی را برای «امپراطوری نور» نشانه گذاری کنیم از همین نقطه آسیب شناسی آن آغاز می شود.
بی شک بدون حضور قدرتمندانه «الیویا کُلمن» در جلد آدم روانپریش و بیماری چون هیلاری در کانون داستان و ترکتازی بی محابای او در کلیت اثر، سام مندس نمی توانست حفره های داستانی خود را با این حضور پوشش دهد. شاخه و برگ های جزیی و حواشی که مندس در مقام فیلمنامه نویس پیرامون هیلاری چیده بیشتر در چاق و فربه کردن درام کارایی دارد و از این شاخه به آن شاخه پریدن به واسطه شخصیت های فرعی و سایر کارکنان سینما امپایر بجای تنوع در روایت ، بیشتر نشانگر سردرگمی مندس در مسیر روایت است.
مندس با اهرم «توبی جونز» در نقش نورمن آپارتچی سینما ، نوستالژی سینمایی خود را در مرور فیلم هایی که به آن تعلق خاطر دارد به ذهن مخاطب سنجاق می زند. در فرجام کار نیز با یک نسخه باسمه ای که نورمن برای هیلاری می چیند و او را دعوت به تماشای تک نفره فیلم در سالن سینما می کند، به نوعی درمان قهرمان روانپریش خود را با جادوی هنر هفتم نشانه گذاری می کند.
ورود استفان (مایکل وارد) به سازمان قصه و اتصال او به هیلاری و آلام او در همان بدو امر تیر خلاص را با سکانس گل درشت دوا درمان پرنده مجروح بر ذهن مخاطب می زند. با اهرم استفان – جوان سیاه پوست – مندس نقبی به مسائل نژاد پرستی و ایضا تبعیض نژادی و عشق مرد سیاه پوست و به زن سفید پوست را رونمایی می کند.
هیلاری میانسال به نوعی فقدان عواطفی را که از او دریغ شده در استفان جوان می جوید در حالی که استفان را می توان در مقام فرزند او ارزیابی کرد؛ این دلدادگی غیر متعارف هم لایتجسبک است هم در مسیر درام کشدار و بی منطق؛ به نظر می رسد شیمی رابطه استفان و هیلاری که مندس بر آن تمرکز کرده به نوعی کلاهبرداری عاطفی است که فیلمساز می خواهد توجه تماشاگر را با فلش بزرگ نشانه گذاری کند. از سوی دیگر همانطور که چندین مرتبه در فیلم می بینیم ، هیلاری مشکلات جنسی خود را با مدیر سینما (کالین فرث در نقش آقای الیس) به بهانه های مختلف حل و فصل می کند.
قاب های طلایی
در زمانه ای که حضور در سالن سینما و همگون شدن با جادوی نور بر پرده ای نقره ای اهمیت و اعتبار خود را از دست داده، و فیلم بین های حرفه ای و تماشاگران عادی ترجیح می دهند در منزل با توجه به فناوری ها تازه، محصولات هنر هفتم را دنبال کنند. بازی سایه و نوری که «راجر دیکنز» فیلمبردار کارکشته و کاربلد در قاب های «امپراطوری نور» تدارک دیده، بسیار وجد آور و پسندیده است. هنرنمایی راجر دیکنز را بی شک باید بر پرده عریض سالن های سینما رصد کرد و لذت برد.
شمایل بصری «امپراطوری نور» بی شک یکی از عوامل اساسی در جذب مخاطب به واپسین اثر مندس است که از فقدان داستانی منسجم و گیرا رنج می برد. منصفانه اگر حضور الیویا کولمن در ردای هیلاری و راجر دیکنز با قاب های استانداردش که در خدمت اثر و شخصیت اصلی و جغرافیای اثر است را کلیت اثر حذف کنیم به واقع مندس دستش خالی است و برگ برنده ای برای ارائه دادن به تماشاگر پیگیر سینما ندارد.
فضایی که در سکانس آغازین فیلم با نوع قاب بندی و نورپردازی دیکنز به ثبت رسانده در معرفی جغرافیای سینما امپایر بسیار تاثیرگذار است. طراحی صحنه و قاب بندی اثر مانند دو بازوی همگون به داد شمایل تصویری و روایی «امپراطوری نور» رسیده اند. نوع نورپردازی و چیدمان اشیاء در خانه هیلاری از هر دیالوگ و اشاره ای که مندس در مقام فیلمنامه نویس به عنوان دستاویز برای شکل گیری شخصیت اصلی خود بهره برده ، تأثیرگذارتر است.
جغرافیای آپاراتخانه سینما امپایر و حس نوستالژیکی دیکنز با قاب بندی و رنگ بندی خاصی که تدارک دیده اثر خود را انتقال می دهد هر چند که در بخش هایی که مندس به واسطه نورمن آپارتچی سینما با اهرم کلام می خواهد این نوستالژی را انتقال دهد، آنچنان به توفیق نمی رسد. چون تصاویر خود گویا هستند. سکانس آموزش کار با آپارات برای استفان در عمل هیچ کارکردی در سازمان اثر ندارد، چون دغدغه استفان اصلاً از جنس سینما نیست و فیلمساز با نقل چند خاطره استفان از «پیتر سلرز» فقید بزور می خواهد او را به وادی هنر هفتم سنجاق بزند.
«امپراطوری نور» را اگر بخواهیم با آثاری که در گونه «فیلم در فیلم» در تاریخ سینما ساخته شده و خاطره خوشی از آنها به یاد مانده، مقایسه کنیم اثر مندس جایگاه نازلی دارد. روایت فیلمساز انگلیسی از دلدادگی اش به جادوی هنر هفتم به قوت و انسجام «سینما پارادیزو» ساخته تحسین شده تورناتوره ایتالیایی نیست. چون تصنع، اتوکشیدگی و عصاقورت دادگی فیلمسازان انگلیسی که ریاضی وار به سینما و هنر نظر دارند با ایتالیایی های همیشه عاشق و مفتون هنرهای هفتگانه بسیار فاصله دارد.
One Comment
ن- نادری
سپاس از نقدتان.