برای حامعه سینما:مصطفی اعلایی/ «روزی روزگاری درهالیوود »نهمین فیلم «کونتین تارانتینو» است . روایت فیلم در دههی ۷۰ میلادی و در مورد ریکدالتون با بازی «دیکاپریو» ست که با پیشنهاد مدیر برنامههایش ماروینشوارتز با بازی «آلپاچینو» تصمیم میگیرد در فیلمهای وسترناسپاگتی ایتالیایی بازی کند. در کنار او نیز بخشی از روایت فیلم مربوط میشود به کلیفبوث با بازی بردپیت که در واقع بدلِ ریک دالتون در فیلمها است و همچنین صمیمیترین دوست او نیز هست.
اما در کنار دو خط روایت فیلم، روایت سومی وجود دارد که مربوط به شارونتیت با بازی مارگورابی-همسر رومنپولانسکی میشود که در واقع هدف این فیلم اشاره به داستان چارلزمنسون و پیروانش میشود که جریان معروف منسونیت در دههی ۷۰ میلادی در آمریکا را راه انداخته و عامل جنایت و قتلهای زنجیرهای زیادی از جمله قتل شارونتیت (همسر پولانسکی) بودند.
با تمام سر و صداهایی که این فیلم بهراه انداخته فیلم از ضعیفترین فیلمهای کارنامهی تارانتینو است. فیلمی که در اجزا شامل بازیگری، میزانسن، میزانشات و … نسبتا خوب است. ولی از نگاهِ استقرایی جزبه کل بهشدت ضعف دارد. از لحاظ تکنیک در حد خوب است ولی فرم، فرمی نیست که در خدمتِ محتوا باشد. یا حداقل از بس در فیلمهای تارانتینو تکرار شده، دیگر حالت آشناییزدایی برای مخاطبِ حرفهای ندارد.
بهزعم بنده، یکی از نقاط ضعفِ فرمی، مربوط میشود به ریتم نامناسب فیلم. روایتی که تارانتینو نوشته است، روایتِ فاقد ساختار سهپردهای است که تا اینجا موردی نیست؛ چون رعایت ساختار سهپردهای وحیِ منزل نبوده و در بسیاری از فیلمهای کارگردانهای بزرگ ما شاهد عدم رعایت یا گاها تغییر این ساختار هستیم.
ولی نکتهی بدِ ماجرا در این فیلم این است که تارانتینو این ساختار را حذف کرده و در کنار آن با ریتم بسیار کند، باعث شده که در بسیاری از دقایق فیلم ما شاهد این حس باشیم که بهتعبیری آب بر دلِ روایت بسته شده است.
نکتهی دیگر، اینکه روایت واقعا گیج است! روایت شبیه چرخهای دوچرخهای است که تاب دارد! دوچرخه راه میرود ولی تعادل ندارد .محتوا وضعیتی بدتر از فرم آن دارد! فیلمهای تارانتینو معمولا در ردهی فیلمهای عامهپسند و کالت قرار میگیرد که تا اینجا موردی با این موضوع ندارم و بنده هم از مکتب فرانکفورت نیستم که طرفدار رادیکالیِ هنر فاخر و نخبهپسند باشم! اما در فرهنگ عامهپسند بهقول گرامشی، ما باید ردپای هژمونی را پیدا کنیم.
نقد مرتبط:
جنسیت و خشونت ؛دو رفتاری که فقط در جامعه باقی ست/جهان بینی فیلم«عشق»
هژمونیای که گفتار طبقهی حاکم را بهصورت نرم در ادبیات و رسانههای عامهپسند اشاعه میدهد و آنگاه بهقول استوارت هال، ما (مخاطبان) خوانشهای سهگانهای (مسلط، جرحوتعدیلشده، تقابلجو) را نسبت به آن هژمونی اتخاذ کنیم. فیلم اخیر تارانتینو دارای یک هژمونیِ پارادوکسیکال دارد! از طرفی هژمونیِ طبقهی مرفه هالیوود یا بهتعبیری هالیوودیسم را نشان میدهد، از سویی دیگر میرود سراغ جریان منسنیت و رویکرد نژادپرستانه آن و در ادامه میخواهد بگوید که خشونت گروههای رادیکال، ناشی از خشونت در سینما است .
درنهایت خودش در سکانسهای آخر، خشونت عریان را که جزو تریدمارکرهای فیلمهای اوست، نشان میدهد! از این جهت میگویم که فیلم در سطح فرم و محتوا، واقعا گیج است! شاید اگر حضور ستارگان سینمایی در این فیلم نبود، نهمین ساختهی تارانتینو بزرگترین شکست هالیوود در سالهای اخیر را رقم میزد.
البته احساس میکنم تارانتینو خودش هم از این شکست احتمالی آگاه بوده است که از طریق شوهای رسانهای (مثلا در جشنوارهی کن امسال از رسانهها خواهش کرده بود پایانبندی فیلم را لو ندهند) این فیلم را در کانون توجه قرار داد.