برای جامعه سینما :سید محمد رضا فهمیزی /پیمان معادی در سالهای اخیر یکی از چهره های مطرح سینمای ایران_عمدتا بواسطه نقش آفرینی هایش در فیلم های اصغر فرهادی و چند کار هالیوودی_ بوده است و با وجود اینکه می توانست با تمرکز روی همین عرصه به یکی از نامهای ماندگار تاریخ بازیگری سینمای کشورمان تبدیل شود،در برابر وسوسه کارگردانی نتوانست طاقت بیاورد و وارد این عرصه هم شد که نتیجه آن اصلا قابل قیاس با فیلمهایی که در آن بازی کرده نیست بویژه این فیلم دومش ،”بمب” که از ضعف های گوناگون و آشکاری بویژه در زمینه فیلمنامه ،رنج می برد.
معادی در نشست مطبوعاتی پس از پایان فیلمش در جشنواره گفت: “من به دنبال شاعرانگی در سینما میگردم که این کندی را میطلبد.ضمن اینکه به عقیده من فیلم خوب صد الی صد و بیست دقیقه است اما در سینمای ما فیلم صد دقیقهای، خستهکننده میشود.”
اینکه “فیلم شاعرانه” (صرفنظر از اینکه چقدر این اصطلاح درست است یا نه) ریتم کندتری نسبت به بقیه گونه های فیلم دارد ،حرف نادرستی نیست اما اولا این ریتم کند وابسته به زمان نیست.چه بسا یک فیلم کوتاه هم حال و هوایی شاعرانه داشته باشد و از سوی دیگر دلیل بر این نمی شود که قصه را به کم رنگ ترین شکل ممکن تنزل دهی که بخواهی فیلم شاعرانه بسازی.اگر قرار باشد یک فیلم را(شاعرانه یا غیر شاعرانه) تماشاگر ببیند باید حتما قصه داشته باشد (مگر در سینمای مدرن و هنری). قصه ای که منطق و چفت و بست محکمی داشته باشد تا بتواند تماشاگر را نگاه دارد.اساسا چگونه ممکن است که بخواهی فیلمی درباره عشق بسازی و اینقدر قصه در کارت کمرنگ و ضعیف باشد؟بدون قصه چطور می شود از عشق سخن گفت؟
در “بمب” اساسی ترین مولفه ی یک قصه درست یعنی “شخصیت پردازی” آن هم در خصوص نقش های اصلی داستان ، لنگ می زند.شخصیت زن(لیلا حاتمی) بسیار برای بیننده مبهم است.بدترین عذاب برای هر زنی بی توجهی و سکوت است.او چطور این همه مدت قهر ایرج و فضای سرد خانه را ، آن هم در شرایط پر از استرس جنگ و موشک باران تحمل می کند؟ چه مولفه هایی از شخصیت “مینا” به تماشاگر داده شده که این رفتار و تحمل او برایش منطقی باشد؟ از سوی دیگر آنچه ما از ایرج در فیلم می بینیم، مردی فرهنگی ،کتابخوان ،با ظاهری متفاوت با جو غالب آن روزگار و همچنین رفتاری متفاوت ،بویژه در تقابل با تیپ ساختگی و کاریکاتوری مدیر مدرسه،است.چنین آدمی چطور می تواند اینقدر دگم و بسته باشد که صرف خوشحالی زنش از بازگشت برادر او تا مدتها زندگی اش را عملا وارد وضعیت طلاق عاطفی کند و حتی پیش از خبر زنده بودن برادرش هم نخواهد از کوچه ای که برادرش از آن رد می شد ، رد بشوند یا از ساندویچ فروشی ای هم که او ساندویچ می خورد چیزی بگیرند.اصلا اگر نسبت به وفاداری و احساس همسرش تردید دارد چرا از او جدا نمی شود یا دست کم باهاش حرف نمی زند؟
وقتی ایرج و مینا که شخصیت های اصلی قصه هستند اینگونه ناقص و دارای ایراد هستند طبیعتا بنایی که بر مبنای ارتباط این دو شخصیت ساخته می شود حکایت همون مثل معروف”خشت اول گر نهد معمار کج/ تاثریا می رود دیوار کج” می شود.در اینصورت دیگر شاید سکوت های خسته کننده و حوصله سر بر مینا و ایرج،تکرار رفتارهای تند و عصبی مدیر با بچه ها (که هرگز در آن دوره به این شدت افراطی و بیمارگونه ای که در این آدم می بینیم نبود) ،افراط بیش از حد بر شعارنویسی بر در و دیوار مدرسه و…چندان عجیب هم نباشد.
فیلم معادی متاسفانه نه در حد اعتبار نام خودش(بعنوان یک بازیگر توانمند و مطرح) بود و نه نام بزرگی که برایش برگزیده بود.بواقع این فیلم اگر که انفجاری هم داشت بیشتر در حد یک ترقه بود نه بمب.
One Comment
بازخورد: نقد فیلم بمب؛یک عاشقانه/روایت درعالی ترین«فاصله روانشناختی» - رسانه تحلیلی «جامعه سینما»