جامعه سینما: بهمن فرمان آرا فردی از گروه اجتماعی هنرمندان و نویسندگان قبل از انقلاب است که در جریان انقلاب از عرصه ی فیلم و سینما خارج شدند، ولی پس از سال ها امکان بازگشت و انجام فعالیت هنری در جامعه را پیدا کردند. همین طور فیلم های پس از انقلاب این فیلم ساز با استقبال منتقدان مواجه شده و دارای ارزش زیبایی شناختی تلقی شده است. بنابراین می توان وی را فردی استثنایی، به معنای فردی دانست که حداکثر آگاهی ممکن از گروه اجتماعی خود را دارد و نیز به دلیل تسلط بر قواعد زیبایی شناختی سینما قادر است این جهان بینی و آگاهی گروهی را در آثار خود منعکس کند. اگر گفتمان های اصلی دینی در جامعه ی ایران را شامل سه گفتمان روشنفکری، روشنفکری دینی و سنت اسلامی بدانیم، می توان گفت فرمان آرا به گفتمان اول تعلق دارد.
از سویی گفتمان روشنفکری با گفتمان روشنفکری دینی و گفتمان سنت اسلامی درباره ی دین، تفاوت های اساسی دارد ، فرمان آرا متعلق به گفتمان روشنفکری است. بنابراین طبیعی است که بازنمایی وی از امور دینی، در اینجا مفهوم مرگ و رابطه ی آن با معنویت، در سینما متأثر از باورهای روشنفکرانه ی وی و متفاوت از تفکرات غالب در جامعه ی ایران در این باره باشد. به همین دلیل همان وی مفهوم مرگ را بیشتر به عنوان امری این دنیایی و مرتبط با زندگی مطرح کرده است و اغلب با دنیای پس از مرگ ارتباطی برقرار نمی کند.
پس فرض بر این است که سه گانه ی بهمن فرمان آرا در موضوع مرگ، جهان بینی این گروه اجتماعی و گفتمان مسلط بر آن را متبلور کرده است و با تحلیل فیلم هایش می توان این گروه و مسائل و مشکلات آنها و نیز آمال و آرزوهایشان که در قالب دیدگاه های آنها در ارتباط با مسائل اجتماعی بازتاب شده، را شناسایی کرد. با این شناسایی در حقیقت به شناخت بهتر جامعه ی معاصر فیلم ها در کلیت خود و نیز از دیدگاه این گروه اجتماعی نائل خواهیم آمد. این یکی از اهداف مهم جامعه شناسی سینماست.
مرگ در سه چهره ی طبقاتی، اجتماعی و فردی
فرمان آرا با سه اثر خود تصویر متفاوتی از مرگ ارائه می دهد و سعی می کند تصویر تاریک و مبهم و شاید ترس آور آن را به تصویری دوست داشتنی چون یک بوسه ی کوچک تبدیل کند. به نظر می رسد نگرش او به مرگ که در هر سه اثر او غلبه دارد، نگرشی توأم با « آرامش » و شامل این اعتقاد است که مرگ « سفر به دنیایی آرام » است. از نماهای آرام و نورانی گورستان در « بوی کافور عطر یاس » و یا آن باغ بهشت مانند « خانه ای روی آب »، یا انتخاب فرشته ی مرگ در هیبت زنی زیبا در « یک بوس کوچولو »، به خوبی می توان به این نگرش پی برد.
نگاه فرمان آرا به مرگ بی شک در خلاء زمانی و مکانی شکل نگرفته است. او مرگ را در زندگی شخصیت هایی مطرح می کند که همگی حضوری مؤثر در جامعه داشته یا دارند و مرگ، موضوعی عادی در زندگی روزمره ی آنها نیست. اما فرمان آرا مرگ را برای آنها نوعی رهایی می داند و این رهایی بخش بودن مرگ برای شخصیت های اصلی فیلم، در واقع نشأت گرفته از شرایط بغرنجی است که جامعه و جریان زندگی برای آنها فراهم کرده است.
فرمان آرا در « بوی کافور، عطر یاس » که اولین فیلم او پس از سال ها دوری از فیلم سازی است به تغییرات اجتماعی در ایران پس از انقلاب اسلامی اشاره می کند و تأثیر این تحولات را آشکارا در زندگی قشر هنرمند پیش از انقلاب به تصویر می کشد. او نزول مرتبه ی اجتماعی این قشر را در سال های پس از انقلاب نشان می دهد و این طردشدگی را به واسطه ی مرگ برای این قشر به نمایش می گذارد، در واقع مرگ جسمانی، نمادی از مرگ هنری این قشر است.
او در « یک بوس کوچولو » نیز به سراغ قشر نویسنده می رود و با مقایسه ی زندگی دو نویسنده که یکی به واسطه ی همین تحولات وطن را ترک کرده است و دیگری در وطن مانده و به تولید ادبی پرداخته است، سعی دارد با نگاهی موشکافانه به بررسی موقعیت این قشر بپردازد و با تقدیر از نویسنده ی متعهد به وطن، دیگری را مذمت کند. او در این دو فیلم سعی کرده است با بهره گیری از مرگ های شخصی به مرگ هایی که به واسطه ی فراموشی رخ می دهند نگاهی دوباره بیندازد و مرگ را دستاویزی برای فراموش شدن و طرد شدن از جانب جامعه قرار دهد.
او در « خانه ای روی آب » به شرایط اجتماعی ایران اشاره دارد و با نگاهی به زندگی انسان مدرن و روزمرگی هایی که او را در ورطه ی فراموشی ابدی انداخته اند، سعی دارد زندگی افرادی را به تصویر بکشد که زندگی مادی، آنها را از توجه به معنویات غافل کرده و نشان می دهد که مرگ برای این افراد بهترین راه برای رسیدن به معنویات است. او در این فیلم با محور قراردادن زندگی یک پزشک، مسائل اجتماعی ایران چون اعتیاد، ایدز، فاصله ی طبقاتی، فحشا و مسائلی از این قبیل را به نمایش گذاشته و با این کار جامعه را همچون بیماری رو به احتضار نشان داده است.
در مجموع او مرگ را در سه چهره ی طبقاتی، اجتماعی و فردی در این فیلم ها به تصویر کشیده است .
نکته ی مشترک این سه فیلم و این سه نوع نگاه به مرگ، امید به آینده است. این امید در سطح فردی، امید به مرگی خوش و آرام است که پیامد ناگزیر یک زندگی فعال و مسئولانه است. در سطح طبقاتی، امید به بازگشت به زندگی اجتماعی با ادامه ی کار تلقی می شود که در پایان فیلم بوی کافور، عطر یاس جوانه می زند. سرانجام در خانه ای روی آب و در سطح اجتماعی، بارقه ی امید به واسطه ی همراهی با معنویات درخشیدن می گیرد.
فرمان آرا در فیلم هایش به عنوان نماینده ی گروه اجتماعی خود، با تأکید بر تکثرگرایی و پذیرش نگاه های گوناگون افراد به اعتقادات و به تغییر و دگرگونی طبیعت انسانی، سعی در غلبه بر ایدئولوژی دوگانه ی خوب یا بدی دارد که پس از انقلاب اسلامی تولید شده است. آدم های خوب او با معیارهای خودش یا بهتر بگوییم، گروه اجتماعی خاستگاه او، خوب هستند و آدم های بد او هم با معیارهای او بد هستند و ضرورتی ندارد که این معیارها با معیارهای فراگیر و هژمونیک جامعه برابر باشد.
منبع :بخشی از مقاله راودراد، اعظم و فرشباف، ساحل « مرگ و جامعه »، بررسی آثار بهمن فرمان آرا از منظر جامعه شناسی سینما »