برای جامعه سینما:سعید هدایتی/ کمتر کسی ست که بتواند ذهن شلوغ و خلاق سازندگان «رنگو »که حاوی نکات نغز و پر معنی بسیاری ست را منکر شود.این نوشتار بیش از آنکه تمایل به بررسی این اثر در جایگاه یک فیلم سینمایی و قضاوت در مورد آن داشته باشد سعی دارد نگاهی به دغدغه ها و پیام های ارزشمند سازندگانش برای جامعه آن روز خودش داشته باشد.
اولین چیزی که در خلال داستان به چشم می آید این است که در «رنگو» مرز بین صحنه و پشت صحنه در نوردیده شده به گونه ای که در بسیاری از مواقع شما بیش از آنکه احساس کنید با یک فیلم روبرو هستید می پندارید در حال دیدن یک برنامه اموزشی داستان نویسی و فیلم نامه نویسی روبرو هستید.این موضوع در آغاز به وسیله راویانی که همان جغدها هستند و فاعل موسیقی متن و حاضر در داستان دیده میشود و با صحنه ورود پروتاگونیست به داستان ادامه می یابند
درست وقتی واژه قهرمان شنیده میشود به تصویر رنگو ختم میشود کاملا بدیهی ست که داستان در مورد اوست،پیش از آنکه با نام رنگو در داستان روبرو شویم او خود را پروتگانیست می نامد،پروتگانیست رویا پردازی که خود را در نقش قهرمانان داستان های “فیری تیل”(fairy tale) که در حال نجات پرنسسی ست متصور میشود رنگو از گروهی صحبت می کند که میتواند قهرمان داستان را در مسیری قرار دهد و خود را بیابد و به نوع پالایش شده ای از خویشتن برسد،همین که این عبارت تمام میشود تصویر دوربین به عقب رانده میشود و در کسری از ثانیه چنین به نظر می آید که او در انتهای اکواریومی در عقب ماشین خانواده ای زندگی بسته ای دارد فی الفور گره وارد داستان میشود آکواریوم می شکند و رنگو به داخل طبیعت آزاد وارد میشود.
پرتوگانیست(رنگو) چه کسیست؟
همان جانور پر هیاهویی ست که بعد ها نام رنگو را روی خود می گذارد،رنگو جانوریست بلوف زن ،رویا پرداز که از بدو داستان در بحران هویت دست و پا می زند ،اولین مشخصه های داستان که مخاطب با آن روبرو میشود(اگر از تیتراژ صرف نظر کنیم.).مسائل روانشناسی ست.در آغاز چنین به نظر می رسد که با داستانی روانشناسی طرف هستیم،رنگو جانوریست سرکوب شده که چون یک شی با چند اشیای بیجان داخل آکواریوم خانواده ای زیست میکند.در آغاز داستان رنگو سمبل آزادی خواهی،هویت طلبی، رویا پردازی و بلند پروازی سرکوب شده در جبر ناتورالیستی که معمار آن انسان ها هستند می باشد.گرهی که پس از این فهم روانشناختی از رنگو روبروی ما قرار میگیرد رویدادی تصادفی- تقدیریست که به قهرمان سرکوب شده داستان این فرصت را می دهد که درون مسخ شده خود را آزاد کند و به بلندپروازی های خود بپردازد.بحران هویت رنگو مرتبا از سوی وی و دیگران با تکرار مونولوگ و دیالوگ “who am I”یا “who are u?”تکرار میشود.در ادامه تلفیق روانشناسی داستان با مسائل داستان نویسی رنگو نا امیدانه مونولوگی میگوید که می تواند خط بطلانی بر آرزوهایش مبنی بر بودن در یک نقش قهرمان باشد.
“قهرمان که نمی تواند تعریف نشده باشد”
اما همین تعریف نشدگی برای او میتواند یک مزیت باشد چرا که کسی که هیچ کس نیست قادر است تبدیل به هر کسی شود.او درست به مانند قهرمانان بی نام سینمای وسترن که یاد اور سه گانه مرد بی نام از سرجیو لئونه است که خود در آغاز تقلیدی از یوجیمبو کوروساوا بود فرصتی می یابد که بدون هر مانعی از پیش تعیین شده خواه هویتی و خواه جمعی توان خود را برای قهرمان شدن آزاد کند.این موضوع خود بیانگر فلسفه ایست که وابستگی به گذشته را چون زنجیری مانع پیشرفت در آینده میبیند. این آزادگی از وابسته سازهاست که مسیر پیشرفت را برای قهرمان هموار میکند.به همین دلیل است که پس از آزادی تمامی اشیای بی جان داخل اکواریوم که”استعاره” خوانده میشوند از دست میدهد.چرا که این اشیا وابسته ساز وی به جهان حقیر درون آکواریوم هستند
به محض ورود رنگو به داخل طبیعت که مصادف خروجش از جاده دست ساز انسانی است حال و هوای نمادین و روانشناسانه داستان کمرنگ تر میشود و وجوه وسترن آن بیش از پیش خودنمایی میکنند.اما این ورود به دنیای وسترن به ناگهان و عاری از پیش در آمد نیست،سوراخ شدن حرف Oرنگو به وسیله گلوله در تیتراژ و ارجاعات آن جانور زیر خودرو رفته به واژه های پر کاربرد دنیای وسترن و اصطلاحاتی چون adious amigo,spirit of the westسبب میشود مخاطب حال و هوای وسترن را تجربه می کند.
او وارد شهری میشود که تمامی مشخصه های یاد آورنده سینمای وسترن را دارد،شهری کوچک با معماری چوبی،در گیر بحران و هرج و همان سالن های همیشگی وسترن که ساکنان شهر در ان به قهقهه مشغولند و به وسیله چند قلچماق ششلول بند درگیر رعب و وحشت میشود.
حالا وقت آن است که رنگو سوالی را که بارها از خود پرسیده به دیگران هم جواب دهد”او کیست”رنگو پاسخ را یافته کسی که هیچ کس نیست میتواند هر کسی باشد.او از خود یک وسترنر خیالی به نام رنگو خلق میکند. و مردم ان را میپذیرند.جامعه شهری که رنگو به آن وارد میشود تجلی یک جامعه بازنده است.جامعه منفعل و غرق در بحرانی که آماده است از هر کسی قهرمانی بسازد،حتی از ناتوان بلوفی زنی که درگیر بحران هویت نیز هست،حالا وقت آن است قهرمان پروار شده داستان درست به مانند یوجیمبو و یک مشت دلار شهر را از بحرانی نجات دهد.
اما بحران چیست؟
در این جا ماهیت روانشناسانه داستان رنگ می بازد و فیلم با حفظ جلوه های وسترن خویش به مسائل زیست محیطی و بحران میان جامعه و سرمایه دار که میتواند تمثیلی از جامعه آمریکا در دهه اول هزاره سوم باشد میپردازد،اینجا فیلم به یک فیلم کارآگاهی سطحی مبتنی بر رئالیسم سوسیالیستی بر علیه بد منی که نماد سرمایه دار و سیاست مدار محافظ آمریکاییست تبدیل میشود.بحران زیست محیطی آب در حوالی دقیقه ۴۰ و با خلق بد منی چون “شهر دار” آغاز میشود.در اینجا فیلم ساز تقابل کاپیتالیسم افسارگسیخته ماتریالیستی بر علیه محیط زیست اصیل را هدف می گیرد.
اما شهردار کیست؟لاک پشتی پا به سن گذاشته که تجربیات بسیاری از تاریخ آمریکا را دارد و میتواند نماد تاجران سودجو برای چند نسل در تاریخ آمریکا باشد.شهردار نگاه ماکیاولیستی به سیاست دارد.این را در چند جا میتوان دید مثلا او میگوید”آب را کنترل کن تا همه چیز را کنترل کنی” یا”باید برای کنترل مردم آن ها را به چیزی معتقد کرد”از این رو او تصویری قهرمان گونه از رنگو میسازد تا در آینده با تخریب وی در نقش سپر بلا در مقابل خشم مردم از او استفاده کند و خشم را از خودش منحرف کند،او رنگو را کلانتر میکند به مردم امیدی کاذب میدهد تا بعدها از او در منحرف کردن سر چشمه بحران ها که خودش است استفاده کند این را میتوان از آن دیالوگ وی فهمید که:
“او(رنگو) مشکل نیست.او راه حل است.کودکی که در صف آب قرار گرفته میتواند توضیحی کلی از جامعه داخل داستان به ما بدهد.”تو شاهین را کشتی،شاهین که برود مار غاشیه می آید،او از ترس شاهین به اینجا نمی آمد”
این دقیقا تلقی طرز فکر یک جامعه بازنده،منفعل و ترسو است در جامعه بازنده با حذف ظالمی ظالم دیگر بر آنها مسلط میشود از این رو از ظالمی به ظالم دیگر پناه می برند.ظالم ها میروند اما آنچه باقیست ظلمیست که بر سر جماعتی مظلوم قربانی و منفعل آوار میشود.
در ادامه نماد پردازی های سیاسی اجتماعی داستان، لوله های آب در نقش پرستشگاه هایی که مردم برای دستیابی به آن باید مراسماتی بی معنی انجام دهند تصویر می شود.در پایان مراسم رنگو که مسئول آوردن آب است با لوله هایی خالی روبرو میشود. این موضوع باز هم نماد تفکر ماکیاولیستی شهردار است که ریاکارانه رنگو را مسئول و مسبب بحران آب نشان میدهد تا این قهرمان کاذب را در آینده قربانی کند.
یک موضوع مهم سیاسی اجتماعی دیگر که در داستان خودنمایی میکند لحظه حمله مار غاشیه است.رنگوی شکست خورده در یافتن آب مشغول سخنرانی برای مردم است.
“تا زمانی که این تابلو(تابلوی کلانتری)اینجاست ما امید داریم”در واقع در اینجا تابلوی کلانتری نماد قانون است.فیلمساز در اینجا پاسخ شهردار را میدهد.”اگر قرار است مردم به چیزی برای کنترل باور داشته باشند آن چیز قانون است”مار که در آغاز مزدور شهردار به نظر می رسد توسط شهردار تهدید به قتل میشود. دلیل این اقدام روشن است.”در آمریکای جدید جایی برای ششلول بندها نیست”.درست مانند وسترن مشهور جان فورد “مردی که لیبرتی والانس را کشت” که حضور تام داناوان و لیبرتی والانس هر دو کم رنگ میشود چرا که در امریکای جدید ششلول بند ها جایی ندارند (به زعم فورد) این حقوقدان ها هستند که آمریکای جدید را می سازند.اما تیم سازنده بر خلاق نگاه دست راستی جان فورد ازمنظری چپ گرایانه که پیشتر هم نشانه هایش در فیلم آشکار بود به جای حقوقدانان سیاست مدار ، سرمایه دار، شارلاتان و ریاکاری چون “شهردار” را وارث امریکای جدید میداند.
حالا میتوان با توجه به سال ساخت داستان و بحث پر اهمیت مسببین بحران اقتصادی آن دوران شهر وسترن را تمثیلی از جامعه آمریکا در آن دوران و شهردار را نمادی از سودجویان مسبب بحران اقتصادی دانست.جامعه ای ترسو و منفعل که علیه این مسببین سود جو باید به قهرمانانی تخیلی از آرشیو سینماهای کلاسیک برای حل مشکلشان پناه ببرند.در این داستان قهرمان های تخیلی دنیای وسترن وارد میشوند تا جامعه ای منفعل را از دست مسببین بحرانی اقتصادی نجات بدهند.
فیلم رنگو داعیه طنز بودن دارد اما طنز آن بسیار پر رنگ نیست،فیلم گاهی چون یک پارودی فیلم های وسترن علمی میکند”صحنه افتادن کمربند هفت تیر از پای رنگو”یا اشاره طنز داستان در آخر آن به این موتیف ادبی “که قهرمان وسترن باید شهر را ترک کند تا به یک جاودانگی به دست آورد.”
رنگو بر خلاف آنکه فیلمی پر ملات و حاوی نماد پردازی های زیرکانه است فیلم بدی است چرا که حرف هایش را از داخل داستان نمی زند.بلکه چون گوینده ای آن را به داستان تحمیل کرده و میخواند.افزون بر این سیر منطقی داستان بسیار ضعیف ،پوچ و وابسته به تقدیر است،به جز در اخر داستان رنگو کاراکتر منفعلیست که با چاشنی شانس از مهلکه های متعدد می گریزد گویی که فیلمساز ابر و باد و مه خورشید و فلک را در کار گرفته تا رنگو را به سرمنزل مقصود برساند و پیام هایش را انتفال دهد.این موضع در مورد ضد قهرمان داستان “شهردار “پر رنگ تر هم هست اقدامات عملیش هیچ تطابقی با زیرکی ترسیم شده از وی ندارد و او هم از حد نماد فراتر نمیرود.
در رنگو وجوه ناتورالیسی هم حضور دارند اما این حضور به چند جمله ” حیوانات پس از میلیون ها سال رموز زیستن در طبیعت را یاد گرفتن اما این مارمولک ….او میمیرد” محدود است.جا دارد در ادامه ارجاعات به هنر نوستالژیک امریکای دهه شصتی یادی کنیم از بخشی از شعر “پایان” از جیم موریسون که توسط رنگو به طنز بیان میشود”غرب بهترین است”