جامعه سینما به نقل از ۷ صبح: قریب به سه دهه از آن روزی میگذرد که در فیلم «سیالهای خاکستر» ساخته مهدی صباغزاده، از رادیوی آن پیرمرد مسئول ایستگاه قطار و در میان همهمه شخصیتهای فیلم با یکدیگر، ترانهای پخش شد که میخواند: «ستاره امشب/ کسی ندیده/ مگر ستاره/ کجا دمیده؟» و با آن، تمام سروصداها و بگوومگوها فروکش کرد تا لحظهای زیبا در سینمای آن سالها شکل بگیرد. سالها بعد از آ«، در فیلم «زادبوم» هم پیرمرد فیلم، در لحظاتی از فرورفتگیهایش در خود، ترانهای را زیرلب زمزمه کرد که میگفت: «لا لا، لالا، لالایی …/ ببار این نمنم باران/ زمین خشک را تر کن …» و از پی آن صدای خود ترانه هم در اتاق طنینانداز شد یا آن ترانه سکانس ابتدایی «شب یلدا» که حامد با آن اشک میریخت. خواننده هر سه این ترانهها صدایش در ذهنیت عمومی مردم ایران، به عنوان نمادی از «تهران قدیم» ثبت شده است!
در واقع این صدا را میتوان شاخص دقیقی برای یک خواننده دانست که در تداومی بیانقطاع در فعالیت حرفهای هنریاش، و البته، با حفظ نسبی کیفیت و اصالت در انتخاب ترانههایی که میخواند، توانست ضمن درک جایگاهش در این عرصه و وفاداری نسبی به آن، به نسبت دیگر خوانندگان داعیهدار در این مورد خاص، جایگاهی در تاریخ موسیقی ایران برای خود دست و پا کند. از همین منظر میتوان درک کرد که انتخاب یکی از ترانههای کارنامه کاری او، برای فضاسازی از نوع «فضای خوب گذشته» یکی از سرراستترین، موجهترین و موجزترین و بهترین انتخابهاست.
در فیلم «سیانور» هم یکی دیگر از ترانههای محبوب این خواننده، یعنی «سوگند»، دستمایه بازساخت فضای قدیم تهران شده است. جدا از جایگاه مهم این ترانه در روند تاریخنگاری «ترانه فارسی»- به عنوان یکی از اولین ترانههای تولید شده در بخش خصوصی (استودیو طنین) که رادیوملی ایران اقدام به خریداری و پخش آن نمود- کارکرد آن در این فیلم خاص نیز حائز توجه است. از سویی و بنا بر آنچه گفته شد، این ترانه، مؤلفهای برای بازسازی فضای «تهران قدیم» است و از سوی دیگر، درون متن فیلم نیز یادآور عشق گذشته بین «هما» و «افسر جوان» است. شعر این ترانه روایتگونه، در تناسب کامل با داستان بر گذشته بر این عشق قرار میگیرد که عباراتی از شعر آن، همچون «عشق گنهآلوده»، «آتش بر هستی من»، «بگذشته بیتو شبها در حسرت و جدایی» «نشکفته، پرپرم کرد» به شکل دقیقی در انطباق با داستان این رابطه قرار میگیرد. حال جدا از هوشمندی صورت گرفته در این انتخاب، این نکته نیز جالب توجه است که در زمان پخش این ترانه در کافه تریای محل ملاقات این دو شخصیت، یعنی سال ۱۳۵۱ (زمان اکران فیلمهای صادق کرده و پستچی) هنوز جریان ترانههای مشخص و شناخته شده دهه پنجاه، با آن فضای امضادار و خوانندهها شناختهشدهاش، شکل نگرفته بود و ترانههای فارسی همچنان در فضایی بین ترانههای رمانتیک دهه چهل و ترانههای تازهپا گرفته به عنوان «ترانه معترض» قرار داشت؛ بنابراین پخش این ترانه خاص هم- که محصول سال ۱۳۴۸ است- در آن دوران بسیار محتمل بوده است؛ اما از این منظر و با همین دیدگاه موشکافانه که کیفیت بالای فیلم ما را به لحاظ کردن آن محق میکند، باید اذان کرد که پخش تصویر اجرای این ترانه از تلویزیون آن سالها، با بیدقتی همراه بوده است. چرا که آن تصویر، با موهای سفید خوانندهاش مربوط به دهه شصت، یعنی یک دهه پس از زمان داستان فیلم است.
اما چه باید گفت وقتی که وسوسه ناصواب و نادرست بازخوانی ترانههای ماندگار و خاطرهساز قدیمی، اینجا نیز دست از سر عوامل گروه موسیقی این فیلم برنداشته است. زورآزمایی دن کیشوتواری که آهنگسازان نوکار با آثار ماندگار هنرمندانِ گذشته، دارند- که اتفاقاً جدا از حرمتشکنی، ثمرهای جز اثبات کارنابلندی و ناهنرمندی این تازه به دوران رسیدگان ندارد- در تیتراژ انتهایی این فیلم هم با بازسازی و بازاجرای موسیقی آن توسط بهزاد عبدی و بازخوانی آن با صدای محمد معتمدی تکرار شده است. شوربختانه اینکه عادت زشت سر سفره گذشتگان نشستن که این روزها به کاری روزمره در نزد کارورزان موسیقی ایران بدل شده است، اینجا یک قدم به جلو رفته و جدا از کارکرد ضدفرهنگیاش، کار را تا حد «جداسازی اجزا»، «تخریب شکل هر یک» و سپس «جاسازی مجدد» آنها پیش برده است. اگر فرض کنیم که دستدرازی به آثار دیگران، این روزها از فرط تکرار امری مصطلح شده و به اصطلاح قبح آن ریخته است، باز هم در این مورد خاص باید از آهنگساز پرسید که با کدام معیار زیباییشناسانه، ترانهای را که با ملودی روان و ساده و بیپیرایه و ارکستری کمحجم، در نسبت کامل با فضای شعری آن شکل گرفته و به درستی، با صدایی «شهری» و غمزده، اجرا و جاودان شده است، برای بازخوانی به صدایی با تربیت موسیقی دستگاهی ایران واگذار میشود تا رسم ناصواب «داد زدن» و «بالا خواندن» و «صدا به سر انداختن» را هم اینجا پیاده کند؟ واقعاً صدای محمد معتمدی که یکی از آخرین محصولات هموژنیزه کارخانه موسیقی سنتی ایران است، با ترانههای موسیقی پاپ، آنهم از نوع پاپ دهه چهل ایرانی، چه نسبتی دارد که همهچیز آن در فضایی رمانتیک و فرمی موجز و خلاصهوار شکل گرفته است؟ محصولات این کارخانهها که همچنان در بند به رخ کشیدن قدرت حنجره خواننده و خواندنِ بدون میکروفن در کنسرتها هستند، چه بهتر که ردیفهای «میرزا عبدالله» و «آقا میرزا حسینقلی» را استادکار خود نمایند