برای جامعه سینما: محسن سلیمانی فاخر /«عشق» مشاییل هانکه راوی هزاری توی تلخ و شیرین عشق است .عشقی که با تغییر روال زندگی و ترس انسانها از پیری وعجز وبیماری همراه است .فیلم به دنبال پرسشهای قبل از مرگ حقیقی زندگیست و تلاشی برای بازگشتن به حیاتی دوباره است و نمودی از یک عشق متعالی وحاصل فهم هم در زندگی ،عشقی که حتی اجازه حضور ثمره زندگی – فرزند مشترک -را به مراودات ،تنگناها،دلبری ها وسختی ها نمی دهد.
هانکه این زوج عاشق را در تقلای بازگشت به روال عادی زندگی به تقابلی از عشق وشرم قرار می دهد و محبت وعشقی را ترسیم میکند که در نهایت ناتوانی وبیماری و«وظیفه گرایی»شرم را به جنون وعشق مبدل می کند تا جایی که مرد عاشق پیشه همسرش را با بالش خفه میکند تا به زجر او و خویش پایان دهد و رهاوردش در وانفسای عشق و جنون و ایثار به یک مالیخولیا مبدل می شود که سرچشمه اش عشق به یکدیگر در زندگی مشترکشان بوده است .
پیرمرد بازنده ازعشق درهنگام نگارش وصیت نامه وخاطراتش از زمان کوتاه بدون همسرش ،شکستگی و درماندگی اش را از درون به مخاطب عرضه می کند ودرآخر این مالیخولیا و جنون دلدادگی به همسرش که خود قاتل اوست چیزی جز قصه مکررعشق نیست.از سویی دگر فیلم نشان میدهد که عشق جلوه های متنوع و گوناگونی دارد تا آنجا که گاهی عاشق بخاطر عشق مجبور میشود عشق را به مسلخ ببرد. هانکه تلخی عشق را با همه وجود به مخاطب پرتاب می کند و در عین حال شکوه وعظمت عشق را یادآوری می کند که سکه عشق بیش از دو رو دارد .
فیلمساز این واقعیت را به هر بیننده ای که تجربه ای از عشق دارد با بهت یأس آوری تاکید می کند که ماهیت تلخ هزار توی دلدادگی چون تکه نانی بیات است که آدمی نه جرأت خوردن آن را دارد و نه آنقدر بی نیاز است که از خوردنش امتناع ورزد.«عشق »مرگ و بیماری را با ما بیگانه نمی داند،مایی که تن به عشق زناشویی داده ایم و نه واپسین سالیان زندگانیمان مرگ را انتظار می کشیم.محتوا آنقدر درهم تنیده است که نمی توان از یکی بدون دیگری سخن گفت. عشق فیلم بزرگی ست که مالامال از احساس است و درست درلحظه ی کشمکش بالش و رهایی می توان احساسش کرد.