جامعه سینما به نقل از اعتماد: الکساندر سوکوروف، یکی از بزرگ ترین فیلمسازان روسیه است که این روزها برای حضور در جشنواره جهانی فجر به ایران آمده است. انگار قرار نیست که او هیچ وقت دست از سر تاریخ بردارد و خودش هم به این موضوع اذعان دارد چرا که بر این باور است هیچ چیز بدون حضور تاریخ وجود نخواهد داشت. در فیلم فرانکوفونیا تازه اش هم دوباره سراغ یک موضوع تاریخی رفته او دلیل اینکه لوکشین فیلمش را موزه لوور انتخاب کرده می گوید: «موزه ها تنها چیزی هستند که می مانند، گونه های سیاسی مختلفی مانند سوسیالیسم و کاپیتالیسم در راستای عقایدشان نابودی به بار می آورند و فرهنگ تنها چیزی است که برای مان باقی می ماند. همین طور موزه ها!»
الکساندر سوکوروف در ۱۴ ژوئن ۱۹۵۱ در پودورویخا در روسیه به دنیا آمد. او از دانشگاه گورکی لیسانس تاریخ و از مدرسه استیت سینما VGIK فوق لیسانس فیلمسازی گرفت. فیلم سال ۲۰۱۱ او به نام «فاوست» شیر طلایی ونیز را به دست آورد. او در کارنامه اش فیلم هایی چون«فاوست»، «مرثیه ای برای زندگی»، «مادام بوواری»، «تورس»، «کشتی نوح» و… را دارد. گفت وگوی «اعتماد» را با این فیلمساز می خوانید.
حضور شما در ایران باعث خوشحالی است. هنوز فرصت تماشای تازه ترین فیلم تان «فرانکوفونیا» را نداشته ام، ولی از قرار معلوم، با این فیلم باردیگر به مساله تاریخ پرداخته اید.
من هرگز مساله تاریخ را رها نکرده ام چراکه هیچ چیز بدون حضور تاریخ وجود نخواهد داشت. همه ما همواره در چارچوب تاریخی حضور داریم. نمی دانم که این چیز خوبی است یا بد، ولی به هرحال وضعیت به این منوال است.
اخیرا جایی از شما خواندم که برای تان سینما، برخلاف ادبیات و موسیقی، آنقدر گونه هنری جدی ای نیست. ولی شما پیش تر به سراغ اقتباس های سینمایی از آثار ادبی مانند «مادام بوواری» یا «فاوست» رفته اید. نظرتان درباره ارتباط میان سینما و ادبیات چیست؟
به نظرم ارتباط میان این دو باید تا جایی باشد که ادبیات را مختل نکند تا تماشاگر درک کند ادبیات بهترین جایگاه را دارد و سینما نه و برای مخاطب این مجال را فراهم آورد تا پس از تماشای فیلم برود و کتاب را بخواند. این یک ارتباط بسیار ساده است و هیچ جنبه رازآمیزی ندارد.
می توان گفت که یکی از شناخته شده ترین فیلم های تان، «کشتی نوح روسی» است. شما تصمیم گرفتید که فیلم را صرفا با یک برداشت بگیرید: گویی که تاریخ امری پیوسته بدون هیچ وقفه ای است. درباره «فرانکوفونیا» چه رویکردی اتخاذ کردید؟
تنها چیزی که «فرانکوفونیا» و «کشتی روح روسی» را با یکدیگر متحد می سازد، فقط مولف آن است. ولی از وجوه دیگر، این دو فیلم یکسره از همدیگر متفاوت هستند. به لحاظ موضوع متفاوتند: با قهرمان هایی متفاوت که برای مولف فیلم جذاب هستند ولی مولف این دو فیلم، فقط یک نفر است.
یکی از جنبه های دیگر فیلم های شما، روابط میان اعضای خانواده است که گاهی ممکن است خصلتی کنایی داشته باشد. فیلم هایی نظیر «پدر و پسر» یا حتی «الکساندرا» که تصویری است از رابطه یک مادربزرگ با نوه اش… و همچنین فیلم «مادر و پسر…»
به نظرتان روابط خانوادگی و تاریخ، در آثارتان چگونه به یکدیگر پیوند می یابند؟
بسیار سوال جالبی است. پیش از هرچیز، هر خانواده ای یک تاریخ است و تجسمی از تاریخ. هر خانواده ای گذشته خودش را دارد، اکنون خود و نه لزوماً همواره آینده ای. همچنین زمان همه چیز را تحت پوشش قرار می دهد. ما درون پوسته ای از زمان زندگی می کنیم و هرآنچه هستیم و داریم همین پوسته زمانی است. فصل ها تغییر می کنند. روزها از پس شب ها می آیند. به دنیا می آییم، پیر می شویم و سرانجام می میریم. همه نیروی زندگی مان را از دست می دهیم. این سرشت زمان است و از دید من، زمان اصلی ترین دشمن سینما است. همه چیز زمان است. متاسفانه!
حال که درباره خانواده و تاریخ گفتیم، به عنوان عضوی از خانواده سینمای روسیه و تاریخ آن، موقعیت خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
بازهم سوال جالبی پرسیدید. من یک کودک سرراهی هستم و یک فرزند ناخلف [می خندد]. گهگاه حتی برخی افراد حتی از وجود من آگاه نیستند.
نظرتان درباره سینمای ایران و سینماگران ایرانی چیست. آیا کارگردان یا فیلم خاصی را دوست دارید؟
سینماگران ایرانی، یکی از قوی ترین گروه های سینمای جهان هستند با بلندپروازی ها و ظرفیت هایی عظیم که چیزی از دیگران نمی گیرند و روی پای خودشان می ایستند. این تضمینی است برای اینکه از ظرفیت های هویت ملی خودشان بهره بگیرند و این مهم ترین مساله ای است که پیشرفت و توسعه سینمای ایران را تضمین می کند. به طور مثال، سینمای امریکا فاقد هویت ملی است و این مساله ضمانتی برای عظمت آن نیست و کمکی به توسعه سینمای امریکا نمی کند. پس اگر از من بپرسید که آیا سینمای امریکا آینده ای دارد؟ پاسخ من این است که: نه! مگر صرفاً در صورتی که سینماگران جوانی ظهور کنند. از این روست که ایران حتماً باید سینمای بزرگی داشته باشد ولی ایالات متحده نه!
گفتید که برخی افراد حتی از وجود شما آگاه نیستند. به باورتان جشنواره های سینمایی، مانند همین جشنواره فجر، تا چه اندازه قادر هستند در شناساندن شما و فیلم های تان به مخاطب تاثیرگذار باشند؟
مهم ترین مساله برای من، دیدن مردم است. من هرگز به ایران نیامده بودم و این رویای من بود که مردم اینجا را ببینم، چهره به چهره با شما دیدار کنم و صدای تان را بشنوم. تفاوتش با آنچه پیش تر تصور می کردم، جذاب است. فیلم هایم می توانند بدون حضور من نیز اکران بشوند، این مساله برای من اهمیت خاصی ندارد. نکته مهم درباره جشنواره ها این است که کمک می کنند ما همدیگر را ملاقات کنیم. از این بابت سپاسگزارم.
پروژه تازه ای در دست دارید؟
به مرور داریم برایش برنامه ریزی می کنیم، ولی پروژه ای درباره جنگ جهانی دوم را شروع کرده ایم که فرمی بسیار پیچیده و صناعی دارد. فیلمی در رابطه با ایتالیایی ها، آلمانی ها، انگلیسی ها و روس ها.
یک موضوع تاریخی.
می شود گفت در ارتباط با افراد ولی بر بستری تاریخی. فارغ از اینکه آدم های فیلم تا چه اندازه افراد سرسختی هستند، مردم درباره آنها تصمیم خواهند گرفت.
شما همچنین سه فیلم دارید، «مولوخ»، «تورس» و «خورشید» که در قالب یک سه گانه به شخصیت های تاریخی پرداخته اید.
و همینطور «فاوست». می توانید به عنوان یک سه گانه به آن بنگرید، ولی از یک منظر این شخصیت ها یکسان هستند، با آنکه از زاویه ای دیگر تفاوت های خودشان را دارند. ولی به هرحال، از هرکجا آغاز کنید به «فاوست» خواهید رسید، مسیر هیتلر، لنین و امپراتور هیروهیتو همگی به فاوست ختم می شود.
منظورتان این است که تمام آنها، مانند فاوست، برای قدرت توسط شیطان وسوسه شده اند؟
بله همه آنها شبیه به فاوست هستند ولی شیطانی در کار نیست. اینها همه زاده شرارت بشر است و کار اشتباهی نیست که انسان از پس آن برنیاید. شیطان درون خود انسان است که خانه دارد.
بدین ترتیب با «فاوست» دیگر نمی توانیم در انتظار فیلم دیگری بر این سه گانه باشیم.
نه به نظرم این موضوع به پایان رسیده است.
بازگردیم به «فرانکوفونیا»، شما موزه لوور را به عنوان لوکیشن اصلی فیلم انتخاب کردید. پیش تر نیز برای «کشتی نوح روسی»، موزه آرمیتاژ را انتخاب کرده بودید و حال باردیگر در یک موزه به سرمی بریم.
اگر به این پرسش های اساسی ادامه بدهید، ممکن است جوابی برایش نداشته باشم [می خندد]. بله، متوجهم در ارتباط با یک فرهنگ است و ما هیچ چیز دیگری جز فرهنگ نداریم. فرهنگ مدام در دل سیاست جذب می شود و موزه ها تنها چیزی هستند که می مانند، گونه های سیاسی مختلفی مانند سوسیالیسم و کاپیتالیسم در راستای عقایدشان نابودی به بار می آورند و فرهنگ تنها چیزی است که برایمان باقی می ماند. همین طور موزه ها!
این سوال را همچنین به این دلیل پرسیدم که برای مثال تارکوفسکی از آندری روبلف الهام می گیرد. برای شما پیشینه هنرهای زیبا چقدر تاثیرگذار بوده است؟
به نظرم تارکوفسکی بیشتر متاثر از سینمای داوژنکو است و سپس از درون خودش دست به آفرینش می زند. در ارتباط با تارکوفسکی به نظرم الهامات او بیشتر از خود سینما می آیند و نه آندری روبلف، چون تارکوفسکی دلبستگی های کلیسایی نداشت ولی تحت تاثیر شمایل نگاری های باعظمت روسی بود و از آنها الهام می گرفت، شمایل نگاری روسی به لحاظ عاطفی همچون آثار دوره رنسانس حیاتی هستند. به تازگی از موزه هنرهای اسلامی در دوحه قطر بازمی گردم که بخش عمده آن به آثار ایرانی اختصاص داشت که باشکوه بودند. بی هیچ شمایلی که صرفاً با اشکال انتزاعی ساده ترسیم شده اند. برای مثال یک سطح سفید رنگ محض به همراه هارمونی [نقوش].
برای سوال آخر، از آنجا که شما از فرهنگی می آیید که از دیرباز تحت نفوذ نویسندگانی بزرگ همچون داستایوفسکی و تولستوی و سینماگرانی مانند یوگنی بائر، آیزنشتاین، ورتوف و دیگران بوده است، سینماگران جدید چگونه می توانند به نگرشی شخصی دست یابند؟ به واسطه تجربه زندگی یا آشنایی با سینما؟
به صورت تصنعی نمی توانید به آن برسید، با تظاهر به دست نمی آید. به یک نیروی ویژه فردی نیاز است. یک آمادگی است برای ایثار. اینکه حاضر باشید زندگی تان را فدا کنید تا به هدف تان برسید چراکه این تقدیر بشر است که برای دستیابی به چیزی ایثار کند.
به این معنا، اگر فردی خودش را از بسیاری چیزها منع کند به بسیاری چیزها می رسد. ولی متاسفانه، ساختن فیلم نیاز به مهارت و استادی دارد. حتی اگر یک هیولادرون خود دارید به او توجه کنید. خیلی ها می آیند و می گویند «آه اجازه ندادند، نگذاشتند، برای همین شکست خوردم». مسخره است. بیایید و بسازید. چرا شکست خوردید؟ برای اینکه آماده نبودید.
این «ایثار»ی که می گویید، من را باردیگر به یاد «فاوست» انداخت.
نه چون در آن صورت، زندگی تان را می بازید و لحظاتی که می توانستید داشته باشید را از دست می دهید و دیگر هرگز به دستش نمی آورید.