جامعه سینما: فرزاد موتمن | «با دست راستت گارد بگیر» (۱۹۸۷)، یک کمدی هزل گونه است که در آن سه تکه اساسی را می توان از هم تفکیک کرد. در خط اصلی داستان در انتهای قرن تلفن ابله (پرنس) زنگ می خورد و به او گفته می شود که گناهانش بخشیده می شوند اگر فیلمی را یکروزه آماده کند و شب هنگام به نمایش بگذارد!
او با چند بوبین فیلم با گروهی در یک پرواز همراه می شود که طی آن به نظر می رسد مقصد را گم کرده اند و باید آنرا جستجو کنند. در بخش «مستند» فیلم گروه تکنو-راک ریتا میتسوکو، دنبال صدای صحیح یا در واقع هارمونی درستی برای ترانه ای بنام « همینیست که هست »می گردند .
گدار با رندی تمام این جستجو را در میانه جهانی قرار داده است که اصلا فاقد هارمونی ست و در قطعه سوم، مردی که از او بعنوان یک «شخص» اسم برده می شود، طی صحنه هائی آبستره که احمقانه بنظر می رسند بدنبال جائی مناسب برای زندگی می گردد و در واقع بنظر می رسد که اصلا بر روی سیاره اشتباهی دارد زندگی می کند و بالاخره به جرم جاسوسی بازداشت می شود!
وجه اشتراک این تکه ها در این ست که در همه آنها آدمهائی در حال جستجوی جای خود چه به عنوان جایگاه و چه بعنوان جائی برای زندگی بر سیاره ای که در آن زندگی می کنیم می گردند اما اینجا داستانگوئی هدف نیست. «با دست راستت گارد بگیر» درباره اهمیت و تاثیر هنر در جامعه ایست که اصلا به هنر بی علاقه است.
اسم فیلم که پرنس آنرا ناخودآگاه به سوی مخاطب پرتاب می کند دلالت بر این دارد که کار خود را بکن و اهمیتی به آنچه فرهنگ عمومی به تو حکم می کند، نده. فیلم در آن واحد دوست داشتنی، مشکل و دیوانه وار است. برای تحلیل باز است، اما ایهام حاکم بر آن تفسیر ها را دشوار می سازد. اینجا سرگشتگی و گم گشتگی آدم ها چنان بر فرم فیلم نفوذ کرده که بنظر «راف کات»ی می آید که در اطراف ایده هایش می پلکد.
آنچه تکه های پراکنده فیلم را به هم نزدیک می کند، صدای گدار است که جائی به نقل از نویسنده ای آرژانتینی می گوید «نوشتن کتاب ها دیوانگی ست… گاهی یک سیناپس یا تفسیر کافی ست». فیلم همین کار را می کند. ما در انتها فیلم ابله را نمی بینیم اما صدای گدار را بر آن می شنویم که شعری از بودلر را می خواند: «نور از پشت سر به تاریکی خنجر می زند».
در جائی از فیلم کاراکتری که او را به نام «شخص» می شناسیم می گوید او باور دارد که گفتگو اساسا غیرممکن است. این وصف فیلم نیز هست که عامدانه و بطرز غیر قابل انعطافی، غیر قابل ارتباط گرفتن است، ما باید خود را به رویای فیلمسازی بسپاریم که خوشبختانه چشمانی نافذ و منحصر بفرد دارد. او اینجا غیر ممکن بودن معنا را به تصویر و صدا در آورده است .