جامعه سینما:مهدی تدینی / چقدر میتوان تاریخ را بر اساس «امر جنسی» خواند؟ نفس این پرسش بیتردید ما را بیدرنگ به یاد فروید میاندازد و هر چه بگوییم در بافتی است که او پیشاپیش سرشته است.
حتی بدون باور به نظریههای فروید هم نمیتوانیم انکار کنیم که نگرشهای جنسیِ متفاوت به طرز لجوجانهای خود را در ساختار قدرت و صفبندیهای سیاسی بازتولید میکند. شاید یکی از روشنترین صفبندیهای جنسی را اتفاقاً در ایران خودمان بتوانیم بیابیم.
دو نگرش جنسی متفاوت در برابر هم صفآرایی کرده و تضادشان آشکارا ساختار سیاسی را شکل داده است. اگر فروید ایران ما را دیده بود شاید به وجد میآمد از اینکه بسیاری از انگارههایش را اثباتشده و عینی پیش چشم خود مییافت. در این باره در نوشتار دیگری صحبت خواهم کرد و این را تنها مقدمهای میگیرم برای اینکه نگاهی به فیلم «سنگ صبور» ساختۀ ستایشبرانگیز عتیق رحیمی بیندازیم.
«سنگ صبور» روایت سلطهگری دین و سنتهاست. زنی تیماردار مردی است که در پی نزاعی ناموسی گلولهای به گردنش خورده و به اغما رفته است. این مرد شوهر آن زن است و از او دو فرزند دارد.
میدان جنگ میان مجاهدان و طالبان لحظه به لحظه به خانۀ زن نزدیک میشود و جنگ سرانجام به کوچه و حیاط خانۀ او میرسد. گلولهای که مرد را زمینگیر و بیهوش کرده، باعث شده است زن پس از سالها بتواند با مردش حرف بزند و بدینسان مرد ناخواسته «سنگ صبور» زن شده است.
قدرت فیزیکی مرد نابود شده و سلطهاش به خاک افتاده و در این «خلأ قدرت مردانه» زن میتواند لب به سخن بگشاید و رازهایی را فاش کند که با تصورات و باورهای مرد، جهانی فاصله دارد و ضد تمام ارزشهای مردسالارانه و سنتگرایانهای است که در ظاهر امر بر آن زندگی حکمفرماست.
مسئلۀ فیلم سلطۀ سنتهاست، اما نشان میدهد، درست در لحظهای که سنتها به شکلی کاملاً مردسالارانه چکمه بر گُردۀ زندگی میفشارد، لابلای شیارهای کفِ چکمهاش اتفاقاتی رخ میدهد که همۀ آن نظام سنتی حاکم را ناپیدا به سخره میگیرد. سنت، با زور فیزیکی و خشونت، همۀ امور نامطلوبش را در هم میکوبد، اما این ظاهر امر است، در پسِ این جلوۀ سنتی، در زیر این ظاهر مقتدر، اتفاقاتی رخ میدهد که اربابان سنت از آن بیخبرند.
نمیتوان گفت فیلم «سنگ صبور» مردستیز یا فمینیستی است. اتفاقاً فیلم به خوبی نشان میدهد که سنتسالاریِ زورمدار هم مرد را قربانی میکند و هم زن را. پسر جوان فیلم به اندازۀ زن «دردمند» است؛ تن او هم پر از سوختگی است، تن او هم مجروح دشنۀ زورمداران است و دیگر مردها با او هم هر چه خواستهاند کردهاند. اما چرخۀ خشونت در جایی بریده میشود؛ درست همانجا که زن و مرد جوان هر دو نیازمند نوازشند. زن در جایی از فیلم برای اینکه طالبان کاری به او نداشته باشند، خود را روسپی معرفی میکند و این آغاز رابطهای جدید است.
حقایقی که در فیلم برملا میشود در جای خود تکاندهنده است. گویی عتیق رحیمی با این داستان میخواسته از سنتهای جامعۀ موطنش انتقام بگیرد. مردِ سنتگرا و زورمدار و متعصب را با چشمان باز در وضعیت اغما قرار داده تا در مرز میان زندگی و مرگ همه چیز را ببیند و بشنود، اما هیچ واکنشی نتواند نشان بدهد! مانند مردهای که از آن دنیا میبیند پس از مرگش نزدیکانش چه میکنند. مرد تازه درمییابد از چه مسائلی خبر نداشته و انگار که این وضعیت برزخی برای آن مرد، انتقامگیری از سنتی است که نمایندگانش چنین مردانیاند.
شباهتها و حتی در جاهایی همسِرشتی تاریخ ایران و افغانستان در عصر جدید بسیار بیشتر از آن چیزی است که تصور میکنیم. یقین دارم درنگ در تاریخ سیاسی افغانستان نکات مهمی دربارۀ ایران روشن میکند.
افغانستان یک ایران کمبُنیه است (به رغم تفاوتها). ایران اگر فقط چند عنصر خود را نداشت (مثل نفت، طبقۀ اشراف نیرومندتر و در نتیجه بورژوازی نظامی و مدنی پروردهتر) دقیقاً همین مسیر افغانستان را طی میکرد.(از صفحه شخصی نویسنده)