کارگردان « سوگنامه ای برای یاشار» این فیلم را در زمان اقامت یکی، دوساله اش در لندن ساخته است. شاید او تجربه ای مشابه با یاشار دارد؛ پسری جوان درلندن به دنبال کار، تا روزنه ای بیابد برای متصل شدن به جامعه جدید .
شاید تفاوت کارگردان با یاشار این است که با وجود دشواری شرایط، یک فیلم از دل آن بیرون آورده ا ست؛ یادگاری شیرین یا تلخ، نمیدانیم. اما بارها شاید خود را به جای آن نوازنده های کنار خیابان، که یاشار به آنها زل میزند و بعد باوجود بی پولی چند سکه برایشان می اندازد، تصور کرده. فیلم در آن سمتی میایستد که مهاجرت نکرده ها ،یا « رفته وبرگشته»ها، ایستاده اند. آن تک افتادگی و بی اتصالی به دنیای پیرامون را در خود دارد که مثل لحظه بریده شدن ناف از مادر، ترسناک است. ترسِ لحظه بریده شدن ناف را به یاد نمی آوریم اما موقعیتهایی مانند مستقل شدن از خانواده نشان میدهند که آیااین ترس هنوز در ما هست یا در مراقبتهای کودکی ترمیم شده ا ست .
فیلم بابک خرم دین دراجرا فیلمی ساده است که مشخصا به دلیل شرایط تولید آن است.اما فیلمساز دقت خود را در قصه و بازیگری و تدوین نشان میدهد. مهم این است که « سوگنامه ای برای یاشار» تجربه یک هنرمند است درباره پسری جوان که نمیتواند در لندن بماند. دوره زبانش تمام شده، کار پیدا نمیکند و پولش در حال اتمام است، زبانش هنوز چندان روبه راه نیست، احساس غربت دارد، و حتی شاید به این فکر می کند که اصلا برای چه آمده است. چیز خاصی که یاشار در لندن به سمتش جذب شود و حولش بگردد و برایش آرزوی وصل کند در فیلم وجود ندارد. به بنگاه کاریابی میگوید عکاس است اما بیشتر وقتش را به دیدن ویدئوهای اینترنتی میگذراند. شاید احساس غربت آن قدر شدید است که حتی مجاب نمیشود عکاسی کند، یا به نمایشگاههای عکاسی برود. چرا فقط به آن مغازه خرت وپرت فروشی سرمیزند؟ چرا دوست خارجی پیدا نمیکند؟ آیا احساس ناخوشایند او فقط به پول نداشتن و کارنیافتن مربوط میشود؟
به نظر نمیرسد یاشار بتواند و بخواهد از پیله خود روزنه ای به دنیای بیرون باز کند. فیلم هم، فضای لندن را چندان در نظرنمیگیرد و معرفی نمیکند؛ رفت وآمد یاشار از خانه به فضاهای تکراری و محدود است وبرای رفع اولین نیازهای زندگی، مثل خوراکی خریدن و کار پیداکردن .
مهاجرت برای جوانان ایرانی اغلب به معنای اولین تجربه مستقل شدن آنها از خانواده است و گاهی به همین دلیل، ناموفق. وابستگی یاشار به پدر و مادرش و ارتباط نگرفتن او با پیرامون به نوعی به این مسأله ا شاره میکند .هنگام تماشای فیلم، او را خیلی کودک می یافتم. وقتی جوانی سی ساله وارد محیطی میشود که نمیتواند غیرازنیازهای اولیه اش به چیزهای دیگری فکر کند گویا دوباره در موقعیت کودکی قرارمیگیرد که چشم به جهان باز کرده و باید در درجه اول زنده بماند؛ با خوردن و آشامیدن و برداشتن دیوار زبان که بین او و دنیا ایستاده است؛ در حالی که حالا بزرگسال است و میتواند به مسائل رده دوم، یعنی نیازهای رشد فکری و شناخت جهان رسیده باشد. اما وقتی در جامعه ای جدید قراربگیرد که دوباره دیواری به نام زبان را در وسط ببیند و به سختی غذا تهیه کند، دیگر نوزاد نیست و مجبوراست این را به تنهایی تاب بیاورد و نیازی به خانواده نداشته باشد. یاشار در پلان های داخل خانه به کنج کاناپه سرمه ای رنگش چسبیده و نوزادی است که نمی خواهد بند نافش بریده شود؛ گویا بیتابانه تمنا میکند که به درون رحم بازگردد. این رحم برای او «بیرونی» است؛ کشورش، مادرش ، خانواده اش. به این فکرمیکردم که چند درصد از ما پدر و مادر درونمان رشد یافته است و در ما حضور دارد؛ در مراحلی از زندگی که بایداز پدر و مادر بیرونی فاصله بگیریم، مستقل شویم و روی پا بلند شویم .
تربیت کودکی و زندگی اجتماعی در ایران اغلب به شکل دیگریست. در عین حال ما در ایران زندگی ذهنی قوی ای در باب «جایی دیگر» داریم. یاشار در ذهنش مهاجرت میکرده است، ویترینی از چیزهای دوست داشتنی اش را در ذهن درست میکرده و حظ می بردها ست،اما در لندن او همچنان ذهنی باقی می ماند و زندگی بیرونی ندارد. حالا برای جایی که قبلا بوده پرپرمیزند. صحنه خریدن کتاب خارجی حاوی نقاشیهای غربی ،صحنه خوبی برای نشان دادن همه چیزیست که گاهی با عنوان «مهاجرت» در ذهن ما شکل میگیرد؛ ساختن دنیایی با آثار هنری اعلا و شور زندگی کردن دراین دنیا برای جبران امکاناتی که برای رسیدن به قله هایمان نیاز داریم، یا فکرمیکنیم که نیاز داریم.
فیلم « سوگنامه ای برای یاشار» با این که یک فیلم بلند است، نسبت به فیلمهای کوتاه فیلمسازش فضای ساده تری دارد واین حسنش است.او دراین فیلم روشی را پیداکرده که در فیلمهای بعدی اش میتواند روی آن حساب کند. در فیلمهای کوتاهش با آن که نوید فیلمساز خوبی را میدهد اما حرفه ای گری در تصویربرداری و نورپردازی هایی که به چشم بیایند در نهایت برای گفتن حرفی است که چیز تازهای نیست. در حالی که در فیلم اخیرش با طراحی پلانهای ساده رسیده است به چکاندن تصویری از آن چه بر روح و روان یک فرد میگذرد .
نسیم نجفی
برگرفته از نشریه هنر و تجربه