جامعه سینما: ایمان نمدیانپور/روایت کلی انیمیشن در باب مردی است که عاشق موسیقی و نواختن است. در هنگام رفتن به محل کار دچار سانحه ای می شود و به دورن چاه شهری می افتد و به کما می شود. در این وضعیت روح او به جهان متافیزکی وارد می شود و داستان از اینجا به نقاط عطف خود نزدیک می شود.
داستان دو شخصیت اصلی دارد،«جوگادنر» که از زمین به جهان متافیزیکی ورود می کند و دیگری «بیست و دو»که یک روح تازه خلق شده که قرار است بعد از مناسک ونظام تربیتی خاصی وارد زمین شود.آنچه برای من در این فیلم قابل تامل و به مثابه یک متن مورد تحلیل قرارمی گیرد،نشانه ها و خواست های هست که اصالت را از متافیزیک به فیزیک متمایل می کند.
اساسا افق فیلم بر خلاف تمام سنت های متافیزکی نه در آسمان و یا ورای این جهان، بلکه در زمین است. در سنت جامعه شناسی غرب به طور مشخص وبر کار تلاش فردی را برای امر اقتصادی و امر انضمامی را به مثابه احیاء صفات خدا می داند و دان کیوپیت در کتاب دریای ایمان تلاش می کند از یک الهیات ناواقع گرا دفاع کند.
در این نوع الهیات خدا به مثابه یک چکیده ارزش در وضعیت تجربه های بشری قابل خوانش و فهم خواهد بود. انیمیشن روح اما از زوایه ای دیگر و در همین پارادایم در حال بازتولید چنین ایده ای است. زمین دقیقا همین زمینِ پر از تناقض و آلوده به شر که آدمیان هر روز از آن می نالند در نگاه جوگاردنر همان بهشتی است که ما از آن غافل بودیم و تصور می کردیم بهشت جای دیگر و وضعیت دیگری است.
در نگاه متافیزیک باور و پارادایم غالب تفکر متافیزیکی از افلاطون تا متالهان معاصر، نمای بهشت با یک آسودگی و فارغ از تمام رنج هاست ولی برای گادنر به گونه ای دیگر است.گویا او وارد یک جهان کسل کننده و پر ابهام و فارغ از هر رنجی شده است. تمام نشانه های فیلم بیننده را به سمت و سویی می کشاند که در درون خود از عالم متافیزیک یا هر اسمی که برای آن می گزارید بیزار است و دقیقا آن را بی روح تکراری می انگارد.
در قسمتی از فیلم که گادنر در عالم متافیزکی قرار دارد،هیچ امید و میلی به زندگی ندارد،ما با یک انسان و یک شخصیت بی میل به معنای دقیق آن مواجه می شویم. گویا میل به زندگی در بودن در همین جهان پر تناقض طبقاتی و بشدت اداری ممکن است. جهانی که هیچ منتقد منصفی چه مومن و چه سکولار از آن دفاع نمی کند و گویا از بنیاد وارد جامعه ای رنچ آور شده ایم،جامعه ای افسار گسخته و فساد آلود.
گادنر سوژه اصلی فیلم بعد از ورود به متافیزک هیج چیز او را به زندگی ترغیب نمی کند انگار با رهایی از جسم اسیر روح شده و این روح با توجه به اینکه هیچ مانعی در برابر او نیست ولی خود روح به یک امر متصلب تبدیل شده است. نویسنده فیلم پیت داکتر اساسا به یک افق نزولی و یا همان ایدئال ساختن زمین و ماده تمایل دارد.
زمینی که در نگاه بسیاری از سنت های اجتماعی امری اضافی و دست دوم محسوب می شود و اساسا یک مرحله ای کوتا برای یک وضعیت ابدی است.جدال شخصیت اصلی فیلم دقیقا رفتن و فرار از بالا به پایین یا از وضعیت روح وار به وضعیت جسمانی است. در این وضعیت و موقعیت های زمینی او می تواند ببوید،حس کند،لمس کند و به معنای مشخص زندگی کند.
گویا گاردنر تمایل دارد از جهنمی بی روح و بی رنگ وارد بهشتی رنگارنگ و پر از تناقض شود. بهشتی که هیچ چیز آن از پیش معین و مشخص نیست و همه چیز یک امکان و تصادف صرف است. در نگاه گاردنر بنیاد همه چیز فیزیک است نه متافیزیک،زیرا این فیزیک و ناشناختگی آن است که میل به کنکاش و جستجو را در ما ایجاد و ما را وادار به کنش ورزی و امید به افق های مادی وادار می کند.
ولع جوگادنر برای بازگشت به زندگی یا همان بهشت دقیقا در همین امیدهای کوچک و نواختن موسیقی و امور جرئی است زیرا در جهان کما و متافیزیکی میل به زندگی به انتها می رسد و ما انگار در این بیکرانگی متافیزیک به انتها می رسیم و اتفاقا در کرانمندی و محدودیت های جهان مادی و سفت و سخت، آرزوها و تمایلاتی در ما ساخته می شود که ما را در هر لحظه به جنبش و حرکت ترغیب می کند.
از: شبکه جامعهشناسی علامه