جامعه سینما:شهرام اشرف ابیانه /مازیار میری کارنامه پرفراز و نشیبی دارد. فضاهای مختلفی را تجربه کرده. از فیلم ،در زمان خود غریب ،قطعه ناتمام به عنوان اولین تجربه کارگردانی تا سعادت آباد با فیلمنامه ای از امیرعربی یک فیلم آپارتمانی خوش ساخت که بهترین ساخته او هم تا اینجاست تا حوض نقاشی درباره زن و شوهری مبتلا به اوتیسم که با همه ایراداتی که درباره نحوه تصویر کشیدن یک بیمار اوتیسمی داشت ملودرام سرپا و قابل حس و در خور توجهی بود. همکاری جدید او با همایون اسعدیان و تشکیل یک تیم دو نفره سینمایی هم بخشی از این کارنامه است.
سارا و آیدا اما در کارنامه او نمیتواند فیلم مهمی باشد. فیلمنامه ای که هزار حفره دارد و روند شکل گیری داستان را از پیش میتوان حدس زد، دستمایه مناسبی برای فیلمسازی نیست که با کارنامه فیلمسازیش نشان داده علاقه مند تجربه مضامین جدید است. مضامینی که کمتر فیلمسازی سمتشان رفته باشد.
قصه مجبور شدن دختری برای برداشتن برگه های مناقصه از صندوق شرکتی که در آن کار میکند برای دادن شان به باج گیری که در پی سوء استفاده از موقعیت به خطر افتاده خانواده او است و اینکه بدمن قصه ، دوست پسر بهترین رفیق این دختر هم باشد چیز چندان تازه ای نیست که به فکر کسی نرسد. بدتر ازهمه آنکه بخواهی با چنین داستان هزار بار گفته شده ای ، پرداخت سردستی و بدون رویکرد خلاقانه هم داشته باشی.
سارا و آیدا از نبود بداعت در ساختار و مضمون رنج میبرد. فیلمساز ترجیح داده در این فیلم اهل خطر کردن نباشد و روی خط آشنای کلیشه ها حرکت کند. غافل از آنکه با پیمودن مسیرهای آشنا نمیشود به کشف و شهود و سینمایی شخصی رسید. چنین نگاهی به این قصد که داستان را به هر صورتی به فیلم درآوریم، فیلم را از معنا و زندگی خالی میکند.
نتیجه آنکه اگر کمی تیزهوشی داشته باشی و معیارهایت برای یک فیلم خوب ، بالاتر از حد معمول یک تماشاگر ملودرام بین صرف باشد آن وقت جریان پیشرفت قصه اذیتت میکند. چون که آدم های قصه را باور نمیکنی. فضاها برایت جعلی اند. بدمن ها و آدم خوب ها چون فقط بد مطلق یا خوب تمام و کمالند راضی ات نمیکنند. در برقراری ارتباط با دنیای درونی آنها مشکل داری. چون تصمیم های خلق الساعه و عدم انعطاف شخصیتی شان روزنه ای بهت نمیدهد تا آنها را بشناسی. آن وقت است که بین تو و دنیای آدم های قصه روی پرده فاصله میافتد. اول بی تفاوتی و بعد عصبی میشوی از این همه ترفند دروغ فیلمنامه ای برای پیش بردن قصه ای که حفره هایش از پیش دهان باز کرده.
غزل شاکری در نقش دختری که خانواده و مادرش بخاطر چک های بی محلی که برادر بی مسئولیت متواری اش کشیده اند به دردسر افتاده. دردسرهای او برای گرفتن وامی که به این مصیبت خاتمه دهد او را به دام فرصت طلبی میاندازد که چشمش پی برگه های مناقصه شرکت محل کار اوست.
اینکه دختر مجبور به دزدیدن برگه های مناقصه است و میتواند یا نمیتواند برگه ها را سر فرصت مقرر به صندوق بازگرداند آن قدر مهم نیست که بداعتی که باید مخاطب را از این فضای بسته بیرون بکشد اهمیت دارد. یک فیلمنامه نویس خوب این موقعیت داستانی را مجالی میبیند برای باز کردن روزنی به دنیای درون شخصیت ها. فرصتی برای نمایش تردیدهایشان و بیرون کشیدن قصه ای تازه از زیر پوسته این داستان هزار بار تعریف شده.
فیلمنامه امیر عربی، نویسنده فیلمنامه درخشان سعادت آباد، اما فاقد این رویکرد است. فیلمنامه نویس ترجیح داده مسیر مطمئن تری در پیش بگیرد. سوال اصلی فعلی فیلمنامه به ظواهر اکتفا میکند. اینکه مثلا پول به صندوق بازمیگردد یا نه. همه پیچش داستانی هم شده رفتن دوست آیدا، پگاه آهنگرانی با یک بازی متوسط ، پیش دوست پسر بدطینت و دزدیدن برگه ها و تصادف او حین برگشت پیش دوست در مخمصه گرفتار شده.
این همه گرفتاری این فیلمنامه نیست. بعد ماجرای تصادف، همه دغدغه فیلمنامه نویس شده نام دوست بیگناه از دنیا رفته که به ناجوانمردی به دزدی متهم شده بیش از این لکه دار نشود و قهرمان، غزل شاکری ، در یک حرکت اخلاقی خودش را تسلیم پلیس کند تا فیلم مازیار میری تبدیل شود به یک حکایت اخلاقی بی ثمر و بی رنگ و بو. اگر قرار به دیدن چنین قصه ای بود میشد پندنامه برداشت و خواند یا پیچ رادیو را باز کرد و آوار پیام اخلاقی را حس کرد که رویت سرازیر میشود.
برای چه به سینما پناه میبریم؟ برای آنکه رویایی را بجوییم غیرمتعارف تر آز آنکه در تصور بگنجد. برای آنکه در چیزی غرق شویم که در زندگی عادی نیست. با دیدن فیلم خوب و دلبستگی به سینمای غریب این کمبود رویای آرمانی مان را با دیدن قصه ای نامتعارف جبران میکنیم. اگر قرار به دیدن همان حکایتهای آشنای روزمره است چه نیازی به فیلم ساختن و دلبستن به پرده ای که جادویی نامش میدهند.
زمانی ژان لوک گدار فیلمساز و نظریه پرداز پرآوازه فرانسوی گفته بود زندگی عادی فیلمی است که بد تدوین شده. سارا و آیدا همان فیلم بد به هم دوخته شده است. آماده آنکه شاید از دل آن چیزی بیرون کشیده شود که زیر پوست روزمرگی عادی نهفته. فیلم مازیار میری فاقد این کشف و مکاشفه است