برای جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر /فیلم«ابلق» نگاهی جامعه شناسانه به دو پدیده تضاد طبقاتی و تعرض جنسی دارد و از بیعدالتی می گوید، وقتی میداند قضاوت عادلانهای در کار نیست و با نادیده انگاری زنان ،پاسخی به مسئله ی فقر و اقدامات پسا تعرض نمی دهد.
ابلق باردیگر اتهامات تجاوز جنسی، را با این پرسش نمایان می کند که چرا آسیب دیدگان لب بر دهان می گزند و فیلمسازخود پاسخی عیان می دهد: شرم، ترس از انتقام و این باور عمومی که خود آنان مقصر تحریک متجاوز بودهاند، از دلایلی که راحله را مجاب می کند تا تهدید یا آزار مرد متجاوز را زودتر فاش نکند.هر چند زن ابلق دلایل خودش را برای سخن نگفتن دارد، اما از منظر جامعه شناختی، به دلایل فرهنگی و اجتماعی منطقه مرتبط است که فقر اقتصادی و فرهنگی بیداد می کند ، فقری که در آن بافت و محیط اجتناب ناپذیر است .
« راحله» فشارروحی را برای برای حفاظت از زندگی و آبروداری اش متحمل می شود ،او و دیگر زنان همجوارش می دانند که گزارش دادن «جلال» ها دردی را دوا کند. چیزی که فیلمساز با چالش های متعددی که در زندگی کاراکتر زن مترتب می کند را به همین پاسخ سوق می دهد : برای او قربانی به عنوان قربانی ، مهم است که چهکاری را میتواند تصور کند و چهکاری را نمیتواند حتی به آن فکر کند .
تراژدی عمیق درجامعه ی فیلم در این است که حاضران هم انتظار ندارند قربانی مورد آزار قرار گرفته وتهدید شده، آن را عیان کند، آنها کتمان کردن را معادل امر و تصمیمی قهرمانانه می دانند.
در سکانسی که زنان فضا را برای همدردی و همذات پنداری مهیا می بینند از نادیده گرفتن تجربههای بس پرشماری شکوه می کنند که در حرف آنان تردید شده، یا باور نشدهاند، یا انکار شدهاند، یا اذهان عمومی قضاوت ناعادلانهای با آنان کرده و یا کسانی که مورد اعتمادشان هستند توصیه کردهاند که برای حفظ «آبرو » و مصلحت لازم است دم برنیاورند.
راحله فیلم ابلق و دیگر زنان آن مخمصه، در میانه گرداب تناقضاتیاند از سفیدی و سیاهی که مواضع اجتماعی و حتی غیرتنیمه خاموش مردان همچون «علی» را بیاثر میکند.اسف ناک ترین پیامد قربانیان تجاوز، رانده شدن از اجتماع است و فیلمساز به خوبی بر آن صحه می گذارد .
فیلم نشان می دهد پیامد قربانیان تعرض و تجاوز، رانده شدن از اجتماع است. در اذهان توده ،زن پس از تجاوز، کالای صدمه دیده بی کاربرد است و مردان به جای آنکه حامی و پشتیبان قربانـی باشند،ناعادلانه و غیر منطقی، رفتار می کنند. نگاه همه مردان ابلق از شوهر و پدر شوهر زن مورد تعرض تا مرد بیمار ویلچر نشین و دیگرمردان و زنان ماجرا از این رویکرد مصلحت اندیشی خود ساخته پیروی می کند .
آنها در کنار وقوف بر واقعیت مایلند راحله را سهل انگار، بی اراده، خیانت کار، اغواگر و ضعیف به شمار آورند.فرهنگ حاکم بر جامعه ی فیلم است که زنان مورد تعدی از ترس به خطر افتادن عزت و فروپاشی خانواده و قتل ناموسی شکایت نمیکنند و نماینده آنان حتی وقتی در موقعیتی اجباری تصمیم به افشا می گیرد در نهایت دیگران و نگاه های پیرامون از او می خواهند که خموش بماند و انکار کند و چنین زنی باز هم می خواهد حامی هم جنس خود شود
.از نظر جامعه شناسان برخی سوء رفتارها در این خصوص به اندازه تمدن انسان سابقه دارد .در درام پرابلماتیک فیلمساز ،جامعه حاشیه نشینی که در فاصله ای قابل دید «تضاد طبقاتی» ،صدای فقر و سلطنت نشینی را کودکان و زنان را ممتزج می کند از زندگی آنومیک و غیر عادی و روابطی که براساس دویدن برای زنده ماندن است حکایت می کندو طبعا در چنین ظرفی نمی توان شرایط نرمال رصد کرد در این میان که زن و کودک برای بقا پابه به پای مردان کار می کنند ، ارضا نیاز های انسانی کمرنگ است لذا آن کس که قدری قدش بلند باشد فضا را برای سواستفاده مهیا می بابد تا از فقر در جامعه طبقاتی -حتی در چنین جامعه ای -بهره برد.
جلیل مرد بی وجدان سادیستی است که از خشونت بیش از حد در تراژدی پنهان و اشکار استفاده میکند تا لذت خود را فروبنشانند و هر چه قربانی آشناتر باشد، امکان بهره گیری بیشتر است.پایه وعلت اصلی این بحرانهای دلخراش وخوفناک در جامعه در پی فقر و تضاد طبقاتی است که پیامد آن تجاوز و محرومیت های جنسی، بیکاری، عقده های روحی و روانی… است.
به زعم «رابرت مرتون» « هرگاه بین هدف و وسیله رسیدن به آن فاصله ای بیفتد جرم به وقوع خواهد پیوست»هیچ پدیده ای در جامعه یک مرتبه به وجود نمی آید و آنی نیز از میان نمی رود، زیرا در وقوع پدیده های اجتماعی عوامل فراوانی دخیل هستند و از یک علت خاص ناشی نمی شوند»نرگس آبیار ابایی ندارد از نتیجه نرسیدن مقاومت قهرمان در برابر جهان بیرحم و شکستناپذیر جهان پیرامون،چرا که شخصیتهای دورنگ،در عین اینکه سفیدند، سیاه هم هستند .
انها غیر قابل پیش بینی اند ،همانقدر که خشن هستند ، انسانهایی مهربان ، منفعت طلب و پر اشتباهند که روزگارشان همین است یکی پس از دیگری در دام خواهند افتاد .شکار بعدی جلال قطعا بابت حق سکوتی است که او دختر- دوست راحله – را با پسر مورد علاقه اش رصد کرده است. با همه نمایش های تلخی جامعه نگر ابیار ، او را نیز همسو با همان نگاه مردم جهت داده است .
در سکانس ازخودگذشتگی راحله، دکوپاژش را بر اساس اهمیت به دیگران و محیط معطوف میکند ،زن را نادیده می گیرد و چون می خواهد تاویل های فراوانی در لانگشات ها با بنرهای تبلیغاتی نشان دهد و در کلوزآپ واکنش ها ی اطراف را برجسته کند ،به دنبال پیام فرامتنی است و راحله را فراموش می کند مثل فراموشی و رها کردن فقر و پاسخ مسئله ها.