جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر/«درمانگر»یک«سوژه دستاوردی»معاصر است که شخصیت زن آنتاگونیست برخود خشونت وارد می کند،علیه خود می جنگد چرا که چنین سوژه هایی به دنبال کارهای تکلیفی نیستند.اصول او اطاعت و ادای تکلیف نیست.رهایی سرکشانه ای است که گاه به افسردگی مزمن می رسد و گاه به آزادی لذت و میل .
جامعه دستاوردی همان جامعهای است که بخشی از مردم را زیر لوای خود به فرسودگی و افسردگی میکشد و بخش بزرگتری از مردم را طرد میکند.«باران» مدتی است به دلیل افسردگی به صورت مخفیانه دور از چشمان همسرش با روانپزشک «اتابک مسعودی» دیدار می کند،اما این بار اتفاق عجیبی روی داده که از روانکاوی می خواهد برای کمک به دیدارش بیاید اما او در عمل همه را به بازی گرفته است .
باران زنی است سواستفاده گر، مانند شخصیت فیلم های expioitation ظاهر امر هر خشونت و بی بندباری جنسی را تقبیح می کند اما در عمل خود مروج و عامل چنین اعمالی است .او انسانی است دارای اگاهی که پیوسته خود را رصد و تهدید می کند تا با خیانت به همسرش و با پول هایش به زندگی مطلوب خود دست یابد.
باران تباهی را می بیند،رستگاری را نه،عنصر آگاهی جایگاه سوپراگو ی او را اشغال کرده تا به اِعمال قدرت،بر زندگی و همسرش غلبه کند اما نمی داند که «درمانگر»ش چونان جاسوسی متعهد،روزی حبابش را می ترکاند .
او زنی زیرک است که برای رسیدن به معشوقش،به پذیرش دروغین درد،خشم و خشونت به منزله یک راهکار پناه می برد تا ضمن حذف همسرش در آغوش دلبرش قرار گیرد ولی آنجا مقهور هوش و دانش و البته زرنگی درمانگرش می شود .
این کاراکتر عصیانگر، تنها چیزی که در وجودش به درمان نیاز دارد،فهم ش از جایگاهش در زندگی زناشویی و زندگی است.درمان بدکاری و نابکاری بدون داشتن حس تعلق به دنیای انسانی.او در مزبله تجارب زندگی سرک می کشد تا در رویدادی مهیب و دهشتناک همسرش را حذف کند.
فهم این رابطه ترسناک توسط درمانگر و پیشنهاد بی شرمانه و منفعت طلبانه او پایانی بود بر جهان بیمار و خطرناک و ملتهب و تَب دارِ باران.بارانی که دیگر بارش «باران» هم نمی تواند ذهن موهوم و جنایت را از تن و روحش بشوراند.
باران زندگی اش را تحت سیطره تجارت بُرد.تجارتی از نوع« ژویی سانس» وسوداگری .او نه شرافت اخلاقی دارد نه شرافت فکری و زیرکی مفرطش به خودفریبی نوینی مبدل شده بود. او می خواهد با قصه ترحم برانگیز خود تصادم ها و لغزش های اخلاقی خود را کتمان کند اما در عمل به موجودی ناجور و موهوم تبدیل می شود .خیالی که به ملال تبدیل می شود.
تحلیل درمانگر را می توان با این جمله«زیگمونت باومن»به پایان برد. اینکه«ما ساکنان زمین با یکی از دو موقعیت روبرو هستیم،دست های به هم پیوسته یا گورهای مشترک» و در «درمانگر» این باران است که گور مشترکی را برای خود ومحذوفش فراهم می کند…و این مخاطب است که در می ماند از فهمیدن این تکانه هایی که بر جموش می نشیند،می تواند مشغول تامل و واکاوی آدمیانی شود که تا کجا می توانند به صرافت و ناتوانی در حفاظت از انسانیت خویش برسند.