جامعه سینما:محمد پورفر/یک دختر، از جمع میهمانان یک جشن تولد مجزا شده، نه فقط به واسطۀ این که پشت به آنها در گوشهای نشسته و ساکت به نقطهای زل زده، بلکه به خاطر استفاده از تکنیک ”دالیزوم“، که اولین بار هیچکاک از آن در فیلم سرگیجه استفاده کرد؛ جایی که میخواست وضعیت ذهنی فردی مبتلا به بلندیهراسی را نشان دهد.
این تکنیک که در این صحنه، عبارت از حرکت به جلوی دوربین و زومبک همزمان میباشد، در مورد این دختر اما به نظر میرسد میخواهد نوعی از جمعهراسی را القا کند. دختر یکی از اجزای نخستین نمای این صحنه است، در کنار دخترهای دیگر در پسزمینه، برگ گیاهان تزئینی، بشقابها و لیوانها و کیک و وسایل پذیرایی، همگی جزئی از یک نما و یک قاب متحرک را نشان میدهند.
اما به نظر نمیرسد که این اجزا در این نما، همگی واجد ارزشی یکسان باشند. در اینجا مشخصاً دختر است که محوریت دارد، سایر اجزا، چه جاندار و چه بیجان، همگی محو و در حاشیه به نظر میرسند. یک جشن تولد، و یک رویداد به ظاهر واقعی به حاشیه رفته، و همهچیز از دریچۀ ذهن یک دختر عزلتنشین و درونگرا دیده میشود، گرچه این یک نمای نقطهدید نیست.
ولی یک نمای ذهنی، یا در اصطلاح سوبژکتیو است. نمای ذهنی چه کسی؟ نمای ذهنی یک سوژه، یا به عبارتی یک فاعل شناسا، یا حتی با استفاده از برابرنهادی سادهتر، یک «شناسنده». چون دختر در این نما موجودی است که چیزها را ”میشناسد“، ادراک میکند، پردازش میکند و با آنچه که از بدو تولدش تا کنون شناخته تطبیق میدهد.
چه چیزی را میشناسد؟ آن اشیائی را که به آنها خیره شده؟ برگ گیاهان و سپس چیزی که، ما نمیدانیم چیست، میتواند انسان باشد یا حیوان، یا یک موجودی که فیلم، یا به بیان دقیقتر، ”امر خیالی“، آن را تحت عنوان ”بیجان“ به ما میشناساند. اگرچه همین شیء به ظاهر بیجان هم، میتواند به واسطۀ ترفند دیگری از سوی کارگردان، به یکباره جان بگیرد، یا تبدیل به حیوان و انسان شود، و اگر این بازآفرینی دقیق و به جا باشد، ما هم به عنوان بیننده ممکن است فریب خورده و در دنیای خیالی فیلم آن را به عنوان ”واقعی“ بپذیریم.
اما اگر این اتفاق در این نما رخ دهد، از آنجا که این نمای ذهنی دختر است، ما هم به ناچار آن را به ذهن دختر منتسب میکنیم. به ذهن ”شناسنده“ منتسب میکنیم. پس آنچه دختر در این نما در حال شناختناش است، صرف نظر از ماهیتاش، چیزی است که قرینهای در ذهن خود دختر دارد، و دختر با نگاه به آن، به واقع دارد خودش را میشناسد. به زبان ساده غرق در عوالم خودش است. و چیزهای پیرامون هم همه برایش حکم اشیاءِ غیرشناسنده یا در اصطلاح رایج آُبژه را دارند.
حتی اگر حرف بزنند، حرفهایشان در این نمای ذهنی چیزی جز اصواتی نامفهوم نیست. اما بهتر است نمای ذهنی یا به اصطلاح سوبژکتیو را هم در اینجا دقیقتر ترجمه کنیم، و نام «خودشناسنده» را بر آن بگذاریم. خودشناسنده برای چه کسی؟ برای «خودِ» شناسنده که نگاه خیره را در اختیار دارد و در حال شناختن خودش است، یا برای ما به عنوان شناسنده، که نگاه خیره را در اختیار داریم و به او زل زدهایم؟
پاسخ میتواند هر دو باشد، مشروط بر آن که این نما قادر باشد نگاه خیرۀ ما را هم، متوجه دنیای درونی دختر، و متعاقباً دنیای درونی خودمان کند. به عبارتی مشروط بر این که ما در این نما، و نماهای بعد از آن، تا انتهای فیلم، بتوانیم با دختر همانندسازی کنیم، خود را با او یکی ببینیم، یا به عبارتی قرینهای را برای او در ذهن خودمان و آنچه تا کنون از زندگی شناختهایم پیدا کنیم.
اما تا جایی که به این صحنه و این سکانس ”جشن تولد“ مربوط میشود، در نمای بعدی که بر طبق زاویۀ دوربین، میتواند نمای معکوس قبلی هم باشد، و یا حتی محتملتر از آن نقطهدید دختر، دختر دیگری را که زادروزش است به همراه پدر و دختر همکلاسیاش میبینیم. و این بار بر خلاف پلان قبل، به محض آن که گفتگویی میان این افراد شکل میگیرد و ما همچنان در گمان هستیم که این نما، ادامۀ نمای خودشناسندۀ قبلی است، تصویر کات میخورد و از نقطهدید پدر، دختر گوشهنشین را میبینیم که باز هم پشت به آنها، اما این بار رو به پنجره ایستاده و با موبایلش صحبت میکند.
به عبارتی در اینجا جای شناسنده و شیء عوض میشود. و به نظر میرسد توأم با آن، سبک فیلم هم تغییر میکند؛ دختر گوشهنشین به شیئی تبدیل میشود که این سه نفر در موردش مشغول صحبت هستند. به طور خاص، دختری که زادروز و تولدش است، به عنوان شناسنده، میگوید صرفاً از روی ترحم آن شیء را به جشن زادروزش دعوت کرده، چون کل همکلاسیها را دعوت کرده بوده و نمیخواسته با دعوت نکردن او تنها کسی که در شبکههای اجتماعی نیست را، ”بیش از آنچه که قصد دارد“ ناراحت کند.
صرف نظر از این که نوع دیالوگها در اینجا تا حدود زیادی تصنعی به نظر میرسند و کارکرد اطلاعاتدهی برای توصیف شخصیت را دارند باید بگوییم: پس اینجا ما با یک شناسندۀ جدید، یا به بیان سینماییاش، یک شخصیت مواجه میشویم که علاوه بر ویژگی شناسندگی، فاعل و کنشگر هم هست. نه برخلاف قبلی که صرفاً منفعل در گوشهای نشسته و به نظاره مشغول بود، بلکه هم از قبل او را شناخته، هم با او همانندسازی کرده، هم به او حس ترحم داشته و هم قصد دارد با ترک کردن او در رستوران، پیش از آن که کسی دنبالش بیاید تا حدی هم او را ناراحت کند.
هرچند که این با مخالفت پدر دختر مواجه میشود، اما به راحتی میبینیم که فیلم به ما اجازه میدهد با دنیای واقعی برساختۀ خود و شخصیتهای آن هم همانندسازی کنیم. دنیایی که بر خلاف دنیای «ذهنی» نمای اول، کاملاً سطحی و ساختگی، همچون فیلمهای روزمرۀ هالیوودی به نظر میرسد.
اما به ما اجازه میدهد تا از دید ”آدمهای عادی“ هم قصه را ببینیم. بنابراین خیلی صریح و روشن مشخص میشود که برخلاف نمای اول، کلیت فیلم یک فیلم «خودشناسنده» نیست که تنها در ذهن یک فرد جریان داشته باشد.
این دختر، به عنوان فردی که احتمالاً بخش عمدهای از مخاطبین، امثال او را دیدهاند و نسبت به رفتار غیرطبیعیشان در جمع حس ناخوشایندی دارند، هدف ترحم و همزمان بیزاری دختر دوم است، که برای کلیت مخاطبین ملموستر به نظر میرسد. راحتتر او را میشناسیم، یا به عبارتی راحتتر به قرینۀ او در ذهنمان و عواطف و هیجاناتی که تاکنون تجربه کردهایم دسترسی داریم. کلاً این نوع از فیلمها را هم راحتتر میبینیم و درک میکنیم.
حتی بیزاری دختر دوم و آرزویش برای آزار رساندن و تنبیهاش او را نیز درک میکنیم. آرزویی که با این حال، به واسطۀ آرزوی پدر، آرزوی «دیگریِ بزرگی» که به نام قانون صحبت میکند، فرزند از آن دست میکشد. قانونی که در اینجا «دموکراسی» نام میگیرد در مفهوم این که هر کسی یک رأی دارد و رأی او با رأی هر فرد دیگری برابر است. گویا از قبل این موضوع را بین خودشان به رأی گذاشتهاند، و حالا که نام قانون را به خود گرفته، هیچ کس نمیتواند آن را زیر پا بگذارد، حتی کسی که به واسطۀ زادروزش مورد توجه ویژهای قرار دارد و خودش این موجود ”غیراجتماعی“ را که ”مدام در مدرسه تنبیه میشود، با معلمها دعوا میکند یا حتی از خانه فرار میکند“ به جشن تولدش دعوت کرده است.
از :کانال روانکاوی و سینما