برای جامعه سینما:شاهرخ دولکو/برای من توقیف خانه پدری تعجببرانگیز نبود. راستش را بگویم انتظارش را هم میکشیدم. این را خودِ فیلم شهادت داده بود. همان موقع که در صحنهای از فیلم، بیگناهی را کشتند وجنازهاش را خاک کردند و برای پوشاندن آثار جرم، حاصلِ هنر و دسترنج خودش را بر گورش گذاشتند، فیلم داشت با نبوغی جنونآسا، از سرنوشت خودش میگفت.
وقتی آمرانِ پشت پردهی قتل، دستانِ قاتل را بوسیدند وبه او دستمریزاد گفتند، همان موقع که پدری برای کشتن فرزند خودش،از فرزند دیگرش بهره گرفت، همان وقتی که نسل به نسل دروغ گفت و جنازهی دختر را پنهان کرد،و هرگاه احتمال میداد رازِ این جنایت آشکار خواهد شد، بر محل اختفای جسد قفل و زنجیر میبست و جلویش دیوار میکشید؛
ما به عنوان تماشاگری باهوش باید میفهمیدیم چه بر سر این آشکارسازی خواهد آمد. باید میفهمیدیم که در این سرا کسی نمیخواهد که تصویر عریان و واقعیاش دیده شود و اگر آینهای این جُرم را مرتکب شود، بیمحابا شکسته خواهد شد.
واضح است که فیلم بر زخم هایی انگشت گذاشته که هنوز التیام پیدا نکردهاند. جایشان درد می کند. و آدمِ زخمی بیشتر پیِ آدمی می گردد که نوازشش کند تا درد را فراموش کند و تنظیفی به او بدهد تا زخمش را بپوشاند، نه آن که انگشت در زخمش فرو کند و استخوان لایِ آن بگذارد.
عیاری، بی هیچ پرده پوشی استخوان لایِ زخممان نهاده است. می توانیم با او همچون بیماری بی طاقت رفتار کنیم: به او حمله ور شویم و اعتراض کنیم که زخممان را به درد آورده است، یا همچون بیماری آگاه: کسی که میداند با پوشاندنِ زخم، جایِ آن هیچگاه خوب نمی شود. چرک می کند، به خون می زند و ناگهان تمامِ بدن را فرا می گیرد و مضمحل می کند.
به یاد داشته باشید که عیاری و عیاریها، می خواستند جایِ زخمِ رویِ تنِ این ملت را در طول تاریخ نشان بدهند تا دارویی برایش بیابند، تا یادشان نرود که اگر زخم را بپوشانی تا مغزِ استخوانت را فاسد می کند و آن وقت است که برای معالجه، دیر شده است. خیلی دیر.