جامعه سینما: م. گل خندان/کن لوچ را همه به عنوان یک کارگردان چپ سنتی میشناسند یک رئالیست اجتماعی. در این فیلم هم زندگی فردی از طبقه کارگر انگلیس- یک پستچی- نمایانده میشود که با مشکلات متعدد زندگی دست و پنجه نرم میکند و افسرده و سر خورد شده و بسیار نا امید است. روزی یکی از دوستانش به او پیشنهاد میکند برای بهبود اوضاع روانیش شخصیتی را که خیلی دوست داشته و دارد تخیل کند، کسی که فکر کردن به او بتواند کمی از بار فشار روانی زندگیش را کم کند و روحیه برای ادامه زندگی به او بدهد. ولی فردی که تخیل میکند کیست؟ یک روز که در اتاقش در اوج انزواست و دارد به عکسی نگاه میکند و با خودش حرف میزند در دکوپاژ و میزانسنی جذاب فانتزیش بدل به واقعیت میشه و اریک کانتونا وارد اتاق میشود. کاپیتان و اسطوره فوتبال منچستر یونایتد. نام هر دو اریک است.
کانتونا وارد زندگی اریک کارگر میشود و از زندگی و فوتبال برایش میگوید و اینکه فوتبال مثل زندگیست. خیلی کاریزماتیک گویی دارد مانیفست میدهد. لوچ فیلم خیلی خوش بینانه ای ساخته است، رئالیستی و در عین حال کمدی – فانتزی ای تلخ. کانتونا شمایلی اسطوره ای دارد ولی در ماتریالیستی ترین حالتش و بدون استعاره اسطوره است یعنی خودش شخصاً خداگونه از طریق تخیل یک کارگر به ته خط رسیده وارد زندگیش میشود (دهه نود به قول خود کن لوچ طبقه کارگر شهر منچستر فقط برای اریک کانتونا نعره و هورا میکشید و به وحدت و همبستگی نائل میشد)، با یقین دارد از امید و همبستگی میگوید، از اینکه “من بهترین گل ندارم، من یه پاس گل خیلی خوب به هم تیمی ام در فلان فینال دادم”. زندگی و مبارزه از طریق شمایل فوتبالیست و فوتبال بازنمایی میشود
از کانال:فیلوسوفی