حمید رضا صدر در کتاب «در آمدی بر تاریخ سینمای سیاسی سینمای ایران» دو گروه را که در اوائل دهه ی شصت در زمینه هنری فعال بودند، نام می برد. گروه اول افراد وابسته به حسینه ی ارشاد و از شاگردان و هواداران دکتر علی شریعتی بودند که دارای تحصیلات دانشگاهی بودند، مانند میر حسین موسوی، سید محمد بهشتی و زهرا رهنورد که «بنیاد سینمایی فارابی» و گروه دوم افرادی با بافت سنتی که فاقد تحصیلات دانشگاهی بودند و «حوزه ی هنری تبلیغات اسلامی» را بنا نهادند.
محسن مخملباف از فعالان گروه دوم و از اولین و تاثیرگذارترین چهره های ایدئولوژیک و اعتقادی «سینماگران اسلامیست» بود که نقش ویژه و منحصر به فردی در شکل گیری سینمای ایدئولوژیک داشت. مخملباف علاوه بر نقش بسیار مخربش در دو قطبی کردن فضای هنری، به لحاظ روانشناسی شخصیت نیز فاقد انعطاف پذیری در تحمل «دیگری» بود و از این لحاظ نماد مجسم «گفتمان غالب ایدئولوژیک» در سینما محسوب می شد. بطور مثال بعد از دیدن فیلم «اجاره نشین ها»ی آقای «داریوش مهرجویی»؛ در نامه ای که به یکی از مسئولین می نویسد، تاکید می کند که تصمیم داشته است، «مهرجویی» را در یک عملیات انتحاری با نارنجک منفجر کند، اما استخاره می کند و بد می آید، بنابراین منصرف می شود. (در فیلم مستند «مانی حقیقی» در مورد «داریوش مهر جویی» این نامه نشان داده می شود)
اگرچه «محسن مخملباف» به لحاظ سبک کار و مضمون آثار دوران اولیه اش جز سرشاخه ی «اسلامیست ها» و اولین قهرمان بی بدیل این سرشاخه به حساب می اید اما به لحاظ روانشناسی فردی و نگاه ابزاری به انسان و هنر متعلق به سرشاخه ی «اپورتونیست ها» و بنیان گذار ریاکاری رسمی تاریک اندیشان ایدئولوژیک سینما است.
فارغ از موضع گیری های هنری مخملباف در راستای تایید «گفتمان قدرت» و نقش مخرب ایشان در سرکوب سایر «خرده گفتمان ها»، نگاه ابزاری و تهوع آور مخملباف به عنوان تاریک اندیش ایدئولوژیک سینما و معتمد و متحد سابق جمهوری اسلامی اهمیت دارد.
به طور مثال در یکی از مصاحبه هایش، بعد از مهاجرت به خارج از کشور و تبدیل به اپوزسیون شدن، برای تئوریزه کردن زیرکی اش با افتخار و سربلندی می گوید (نقل به مضمون): که یک فیلمنامه ای را به وزرات ارشاد می داده اما فیلم دیگری می ساخته است» این عمل را مخملباف در دورانی انجام میداده است که از وفاداران صدیق جمهوری اسلامی و مبلّغ قلبی این نظام به عنوان بهترین نظام بوده است. (مسخ شدگی اخلاقی و ماکیاولیسم سیاسی)
طبیعتا این عمل برای فیلمسازانی که به جمهوری اسلامی اعتقاد نداشتند اما مجبور بودند مطابق قوانین جمهوری اسلامی فیلم بسازند، پذیرفته شده است و به دلیل اجبار بیرونی، حمل بر ریاکاری نمی شود اما نه برای فردی مانند مخملباف که به نظام اعتقاد داشت، مسئولین به او اعتماد داشتند، خودی محسوب می شد، از برکت سفره ی انقلاب نان و نام می خورد، و ابزار سرکوب مخالفان توسط نظام قدرت به حساب می امد اما همزمان با نظام مورد قبول خودش «ریاکارانه» برخورد می کرده است.
(بسیار به ندرت اتفاق می افتد که من فیلمی را در سینما تا پایان نبینم اما هنگام دیدن فیلم «سلام سینما» به دلیل توهین و تحقیر آشکار، و خشونتی که در فیلم به اسم هنر نسبت به انسان، مجاز و طبیعی نشان داده می شود، تحمل دیدن فیلم تا پایان را نداشتم و سینما را در نیمه ی فیلم به نشانه ی اعتراض ترک کردم)