مختص جامعه سینما: علی احسانی/بی شک خانواده نخستین کانونی است که شخصیت فرد سلانه سلانه در آن تکامل یافته و شکل می گیرد تا در مرحله بعد در کانون بزرگتری چون اجتماع گام بگذارد و توانمندی های خود را محک زند. اسپیلبرگ در ۷۶ سالگی بعد از ساخت بیش از ۳۰ فیلم تأثیر گذار در وادی هنر هفتم، ذره بین روایت خود را به سمت زندگی شخصی و دوران بلوغ خود میزان کرده و با آگرندیسمان کردن زندگی والدین خود، حکایتی جذب، سرخوش و ایضاً نوستاژیک از اتصال خود به جادوی سینما را در معرض قضاوت بینندگان قرار داده است.
مسیر فن سالاری و احساس
از همجواری مادری هنرمند (میتزی) با پدری فن سالار (برت) فرزندی به سینما پیوند می خورد که هر دو شاخصه فن و احساس را در آثار اسپیلبرگ می توان رصد کرد. سمی Sami (گابریل لابل) در «خانواده فیبلمن» در نقش اسپیلبرگ ظاهر شده است. کشف حقیقت برای سمی نوجوان زمانی رقم می خورد که بین آنچه که جلوی دوربین اتفاق افتاده و او ثبت کرده و واقعیتی که پشت موویلا می بیند (رابطه غیرمتعارف مادرش با عمو بنی) نمی تواند بالانس برقرار کند. سمی زمانی که در انتهای فیلم به دیدار «جان فورد» می رود، به توصیه استاد در می یابد که در وادی سینما تعادل نیست که کارساز است بلکه سینما دروغی بیش نیست و بی تعادلی است که بر جذبه آن می افزاید.
سمی نوجوان در مسیر آبدیده شدن و فهم این موضوع که بین واقعیت موجود و حقیقتی که توسط هنرمند ساخته می شود، اندک اندک باید به درک و دریافت خود از واقعیت اتکا کند. همانگونه که دایی کریس (جاد هرش) که به نوعی مانند مادرش هنرمند است و در سیرک فعالیت دارد به او گوشزد می کند که بین هنرمند بودن و همسویی با خانواده هیچ قرابت و تناسبی وجود ندارد؛ باید مانند او سرش را در دهان شیر سیرک فرو ببرد تا رضایت مخاطبان را فراهم کند.
فیلمساز نوجوان، فیلم «گشت گذار پیک و نیک» را به گونه ای برش می زند تا هم کانون خانواده را از خیانت مادر حفظ کند و با تکنیک سینما، دروغ مصلحتی را به سایرین نمایش دهد، و هم احساسات جریحه دار شده اش را با ارائه راش های مادر و عمو بنی در اتاق تاریک به میتزی کمی آرام کند.
برت (پل دینو) پدر سمی آن قدر در وادی صنعت و تکنیک غرق شده که همان تصاویر سرخوشانه پسرش از پیک نیک را عین واقعیت تلقی کرده و از حقیقت مناسبات میتزی و عمو بنی آگاه نیست و شاید اهمیتی برای او ندارد، چون بنی (ست روگن) در جایگاه همکار و بهترین دوست او به قول میتزی از اعضای خانواده آن ها محسوب می شود؛ هر چند که مادر میتزی پیش از مرگش چند بار به برت می گوید از بنی دلخوشی ندارد و بیش از حد در کانوان خانواده به او توجه می شود.
جایگاه دوربین در تمام مناسبات و کشمکش های اهالی خانواده و انتخاب زوایا توسط اسپیلبرگ بسیار هوشمندانه است. لول دوربین فیلمساز با فاصله، بدون هیچ پستی و بلندی و فراز و فرودی است و از هر نوع قضاوتی و دادن کُد و نشانه ای سازنده اثر پرهیز می کند. زمانی هم که ما از زاویه دوربین سمی وقایع و ایضاً راش های خام را رصد می کنیم، زاویه نگاه سمی آماتور، بشدت مشهود است.
ملاقات با جادوگر
در نگاه واقع بین «خانواده فیبلمن» به دو تکه تقسیم شده است. بخش نخست فیلم رخداداهایش در آریزونا رقم می خورد و فیلمساز بذرهایی که برای قهرمانش در زمین روایت پاشیده در تکه دوم که خانواده به کالیفرنیا مهاجرت می کند به برداشت محصول نهایی می پردازد. سمی در دبیرستان روابط پنهانی همکلاسی خود را نزد دوست دختر لوگان افشا می کند، و تاوان این افشاگری با مشتی که توسط نوچه لوگان نصیبش می شود با گوشت و پوست خود لمس می کند.
سمی این بار پی می برد افشا کردن هر واقعیتی تاوان دارد و با دوربین خود در سفر تفریحی دانش آموزان با جادوی سینما با دو همکلاسی قلدر خود به گونه ای تسویه حساب می کند. لوگان را به گونه ای افسانه ای و حماسی به تصویر می کشد تا مقبول نظر دوست دخترش واقع شود و نوچه لوگان را به گونه ای دیگر با اهرم تصویر به لجن می کشاند تا قدرت و توانمندی خود را به سایرین اثبات کند.
سمی مناسباتی با همکلاسی متعصب و مسیحی خود «مونیکا» رقم می زند. که در این وادی رمانتیک هم به توفیقی نمی رسد و دوباره حقیقت گفته دایی کریس که بین روابط احساسی و خانوادگی و وادی هنر موازنه و تناسبی وجود ندارد بشدت برای او عیان می شود. او گمشده خود را در نامه ای که از شرکت فیلمسازی برای او ارسال شده پیدا می کند و برای نخستین بار به کارخانه رویاپردازی (هالیوود) گام می گذارد.
اسپیلبرگ در فصل پایانی فیلم، قهرمان خود را به دیدار اسطوره و جادوگر سینمای کلاسیک – جان فورد – می فرستد. شیطنت و شوخی کنایه آمیز اسپیلبرگ در قرار دادن «دیوید لینچ» فیلمساز نامتعارف و پست مدرن سالیان اخیر در نقش «جان فورد» از آن غافلگیری هایی تلقی می شود که به عقل جن هم نمی رسید. جان فورد داستان پرداز که سینما برای او قصه گویی صرف است، هیچ قرابتی با دیوید لینچ و آثار نامتعارفش ندارد، اما به هر روی اسپیلبرگ با این گزینش زیرکانه و نمای پایانی و حرکت سرخوشانه قهرمانش اذعان می کند سینما گستره اش پهناور است و به هر دو کاراکتر که از نخبه های این حرفه هستند نیاز دارد.
«خانواده فیبلمن» در میان آثار متعددی که اسپیلبرگ در سینما به ثبت رسانده، فیلم مهمی در کارنامه او تلقی می شود. این سینماگر سختکوش، در این فیلم ارادتش را در درجه نخست به خانواده اش و در مرتبه بعد به هنر هفتم اعلام می کند و این موضوع مهم را در دوران پیشتازی تکنولوژی در هزاره سوم برای دوستداران سینما و اهل فن به اثبات می رساند که : «دود، هنوز از کنده بلند می شود.». اسپیلبرگ در ۷۶ سالگی اثری اتوبیوگرافیکی ساخته که بشدت جذاب و خوش ریتم درآمده است. بی شک در مراسم اسکار آینده، عوامل کاربلد و حرفه ای «خانواده فیبلمن» دست خالی به خانه نخواهند رفت.