مختص جامعه سینما:رضا کردبچه/۱)خودکشی خودنمایی باشکوه در برابر مرگ است برای شخصی که در زیستن خویش مقهور و به زیر کشیده است…کوتاه آمدن از زندگی خویش و به رخ کشیدن پایان خود خواسته آن در تقابل با اجبار زیستن نامرغوب و مضطربش…مرعوب زندگی خویش شدن ، پیش از مرگ را به فکر فرو بردن..خودکشی دهن کجی به مرگ است یا به تعبیری پیش دستی بر مرگ، پیش از آنکه فرد از زندگی خود دست بکشد در پایانی خواهنده و امضایی در پای پایان صفحات چروکیده زیستن نامربوط خویش..ترجیح شروع دیگری در خاک پذیرنده و یکی شدن با آن.
۲) ژان پل سارتر در کتاب “هستی و نیستی” خود می گوید: وقتی انسان به خود فرو رفت و به دنیای نیستی قدم گذاشت، آنزمان حقیقت نیستی را چنان که باید شناخته است.. حالت انسان طوری است که همیشه خود را با مسئله زمان مربوط می داند ، حال را می بیند درباره آینده فکر میکند وانتظار دارد برای خلاصی از چنگال این همه اضطراب خود را به آینده برساند و این حالت اضطراب و ناهنجاری یک نوع ترس و بیم دائمی برای او به همراه می آورد “حیطه مغموم هنر این مرز و بوم، هنرمندان بسیاری را به تعبیر سارتر به آینده موهوم و هراس آور زیستن و در نتیجه ورطه خودکشی کشاند که بیم ادامه دادن در لحظه لحظه اضطراب این سرزمین آدم کش و رنج پرور را برنتافتند: از صادق خان هدایت گرفته تا حسین پناهی، غزاله علیزاده ، ابراهیم منصفی زاده و دهها چهره و هنرمند شناخته شده دیگر که هریک امضا خاص خود را پای پایان زندگی خود زده اند..به گفته محمود دولت آبادی: ” براستی همه ما از تاریکخانه هدایت بیرون آمده ایم”
۳)بی تردید کیومرث پوراحمد راوی صمیمانه ترین قصه های بازیگوشانه کودکی در سینمای ایران بوده است. معتقدم اگر انسان در کودکی اش به اندازه کافی قصه نشنیده یا نخوانده باشد ، راوی زندگی بی شکل و قصه در حیات خویش خواهد بود و زندگی بی روایت و داستان در فراموشی محض فرو خواهد رفت….قصه گویی و کودک راوی، از شاخصه های سینمای او بود آنهم زمانی که خونِ پاشیده شده جنگ بطور کامل از ذهنِ کوچه پس کوچه های بازی خاطرات کودکانه پاک نشده بود..حال سوال اصلی این یادداشت اینست که چطور یک جامعه همه چیز کُش می تواند هنرمندی پرشور و راوی قصه های پرنشاط زندگی را به عزلت نشینی غریب و فرو رفته در خود مبدل کند و او را با رنج مرگ خویش روبرو سازد تا خود را از پای درآورد؟! هر باشنده ای رنجکش، ادامه حیات در رنج بی پایان خود را میتواند برنتابد که او نیز برنتافت. شوپنهاور خودکشی برای پایان دادن به رنج را بهسان بیدار شدن از کابوسی دهشتناک دانست.بیداری در مردن و زندگی نکردن به هرقیمتی حتی به قیمت از دست دادن جان، و رسیدن به این واقعیت که از مرگ هم چیزی هراس انگیزتر وجود دارد..زندگی به هر قیمت!