مختص جامعه سینما: محسن سلیمانی فاخر/فیلم »جنگ جهانی سوم» یک گروتسک امروزی است، یک مسخ کافکایی است، یک مسیر ساده «الینه» شدن آدمی است . به واقع یک جنگ جهانی خاموش در عصر کنونی است .(امکان اسپویل)
شکیب (محسن تنابنده) همان« گرهگوار» مسخ شده است. تنها فرقش این است که شخصیت رمان کافکا یک روز صبح هنگامی که از خواب برمیخیزد به سوسک تبدیل می شود اما او در پروسه ای که حرف و خواسته و زورش به جایی نمی رسد به یک هیلتر زمان تبدیل می شود .
او حتی اشتباه خود در مرگ معشوقش را نمی پذیرد و در عوض آنکه از این تغییر حیرت کند به عنوان یک شخصیت مانوس شده میپذیرد و تلاش میکند همسوییای میان زندگی انسانیاش و این مسأله که او فرمانده ای جنایت کار است ایجاد کند. در عین حال او باید نفرت انسانها نسبت به خودش را هم بپذیرد بعد از آن تصمیم غیر انسانی و جنایتکارانه تبدیل به موجودی جانی میشود و این مسئله عجیبی برای او نیست.
«جنگ جهانی سوم» روایت همزمان رئالیته و نمادین وضعیت انسان در شرایطی است که روزمرگی و شدائد زندگی و مواجهه با کسانی که وجوه انسانی تنها در منفعت مادی و شخصی شان است از او موجودی در مختصات دیگر می سازد.
بیش از هفتاد سال از جنگ جهانی دوم می گذرد اما هنوز هم شنیدن کلمۀ “اردوگاه آشویتس” خاطره تلخ مرگ میلیونها نفر را آنهم به وحشیانه ترین شکل ممکن زنده می کند. تاریخ نشان می دهد هستند کسانی که هنوز در این «شبه اردوگاه»ها در سراسر دنیا زیست و کار اجباری می کنند و هنوز هم شبه نازیانی وجود دارد که جان آدمی را ناچیز می شمارند.
سوال اینجاست که آیا آنها که شاهد این حوادث تلخ بوده اند،توانسته اند به یک انسان معمولی تبدیل شوند ؟شکیب نمونه ای که این ادعا را رد می کنند .هستند آدمهایی که از ظلم پذیری به ظالم مبدل می شود و فرآیند تبدیل شدن به هیتلر درون آنها در جریان است .
شکیب ناظر اتفاق وحشتناک و درد ناکی است. او قوه تحمل و کنار آمدن با جنایتی که خود اصلی ترین عامل آن هست را ندارد و فقط در طول ایفای نقش هیلتر فهمیده که زور گویی و قساوت را از آن شخصیت به عاریت بگیرد .
او اتاق های گاز تصنعی در فیلم را که به دستور او برپا شده و خود زمانی نقش یک از آدمیان در انتظار مرگ را بازی کرده و بازی روزگار یکباره -به دلیل بیماری بازیگر نقش اصلی فیلم -سناریویی دیگر برایش می نویسد و حالا او از سیاهی لشگر به رل هیتلر می رسد .
این نقش برای او بسیار گنده است .در اندازه تن و فهم و درک او نیست . حالا دیگر دیر است او یک جانی واقعی است .اتاق گاز موجود در فیلمنامه را به «اتاق سم» در حقیق مبدل می کند .او حتی به قتل رساندن عوامل بی گناه فیلم را با قساوت تماشا می کند .شکیب هنگام باز کردن واگنی که زندانیان را به سوی اتاق های گاز انتقال می دهد دیگر همان هیلتر است با همان هیبت و تفکر !
دیگر برای شکیب یک زندگی معمولی معنایی ندارد. اینکه مجدد یک آدم معمولی و یک کارگر ساختمانی باشد دیگر از دورن او رخت بربسته است . در تن و روح او چیزی شکسته و فروریخته است و جایگزینی برای آن کارگر مطیع و آرام وجود ندارد. او به عنوان یک «قربانی»یاد میگیرد از کسانی که به او ظلم کردهاند پیروی کند و جا پای انها بگذارد.
رهایی از اردوگاه آشویتس زندگی و راهروهای باریک سختی ها ،کوهها و موانع اطراف این اردوگاه ها و انبوه ستم به کسانی است که جان خود را در کوره های آدم سوزی از دست می دهند برای هیتلرها هیچوقت عادی نخواهد شد .
اردوگاه آشویتس بزرگترین اردوگاه کار اجباری در زمان جنگ جهانی دوم بود و در مجموع، یک میلیون و پانصد هزار نفر در این اردوگاه به اتاقهای گاز یا کوره های آدم سوزی سپرده شده و یا تیرباران شدند و جنگ جهانی سوم «هومن سیدی» روایتی است که نشان می دهد این نعداد کشته ها به صورتی تصاعدی رو به افزایش است .تاریخ به شکلی فجیع تر تکرار می شود.