مختص جامعه سینما: سیده زینب موسوی| فیلم «موسی کلیم الله » به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا، که ظاهراً تلاش دارد روایتی مذهبی و تاریخی از زندگی حضرت موسی (ع) را به تصویر بکشد، در تحقق این هدف ناکام میماند و از افزودن هرگونه عمق یا لایهی تازه به این واقعهی شناختهشدهی دینی بازمیماند. آنچه در این اثر شاهد هستیم، نه یک بازآفرینی خلاقانه یا تفسیر بدیع از داستان رهایی موسی در نیل، بلکه تکرار مکانیکی و بیروح همان روایت آشنای تکخطی است که در متون مذهبی و روایات شفاهی بارها شنیدهایم. این سادگی بیش از حد در روایت، که میتوانست با استفاده از ابزار سینما به یک تجربهی چندوجهی و تأملبرانگیز تبدیل شود، در نهایت به یک ضعف اساسی بدل شده و فیلم را در حد یک بازسازی سطحی و بیجان فرومیکاهد.
از منظر بصری نیز، صحنههای فیلم بهطرز آزاردهندهای مصنوعی به نظر میرسند. این مصنوعیبودن نهتنها در جلوههای ویژه یا طراحی صحنه، بلکه در نحوهی کارگردانی و بازیگری نیز مشهود است. به نظر میرسد که حاتمیکیا، که در آثار پیشین خود توانایی خلق لحظات دراماتیک و تأثیرگذار را نشان داده بود، در اینجا نتوانسته تعادلی میان وفاداری به متن تاریخی-مذهبی و نیازهای دراماتیک یک اثر سینمایی برقرار کند. نتیجه این است که مخاطب با جهانی روبهرو میشود که نه باورپذیر است و نه احساسی عمیق برمیانگیزد. بهجای آنکه فیلم ما را به درون تجربهی انسانی و عاطفی شخصیتها ببرد یا پرسشهای تازهای دربارهی این رویداد کهن مطرح کند، صرفاً یک بازنمایی خشک و بیرمق ارائه میدهد که هیچ چیز به درک ما از این داستان یا جهان آن اضافه نمیکند.
شاید یکی از بزرگترین کاستیهای «موسی کلیم» این باشد که فرصت تعامل خلاقانه با میراث فرهنگی و مذهبی را از دست داده است. سینما، بهعنوان یک مدیوم هنری، این امکان را دارد که روایتهای کهن را از نو زنده کند، آنها را با مسائل معاصر پیوند بزند یا دستکم با زبانی بصری و روایی غنی، مخاطب را به تأمل وادارد. اما این فیلم در دام سادهسازی بیش از حد و فقدان جاهطلبی هنری گرفتار شده و به اثری ابتر تبدیل شده است؛ اثری که نهتنها در خلق یک تجربهی سینمایی موفق ناکام مانده، بلکه حتی نمیتواند بهعنوان یک روایت مذهبی الهامبخش یا معنادار، مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد.
در این میان، مقایسهی «موسی کلیم» با اثری کلاسیک مانند «ده فرمان» (The Ten Commandments) ساختهی سیسیل ب. دمیل در سال ۱۹۵۶، ضعفهای این فیلم را بیش از پیش آشکار میکند. «ده فرمان» با وجود قدمت خود، همچنان بهعنوان یک شاهکار در بازسازی داستان موسی شناخته میشود؛ فیلمی که با جلوههای بصری پیشگامانه، بازیهای قدرتمند و کارگردانی حماسی، روایتی چندلایه و عمیقاً تأثیرگذار خلق کرد. در مقابل، «موسی کلیم» با دسترسی به فناوریهای مدرن، نهتنها نمیتواند به سطح کیفی آن اثر نزدیک شود، بلکه در خلق یک جهان باورپذیر و احساسی نیز عقبتر میایستد. این عقبماندگی از یک فیلم دههی ۱۹۵۰ نشان میدهد که مشکل «موسی کلیم» صرفاً در اجرا نیست، بلکه در فقدان یک چشمانداز خلاقانه و جسورانه نهفته است.
در نهایت، «موسی کلیم» بهجای آنکه دریچهای نو به این داستان بگشاید، تنها تکراری بیجان از آن را پیش روی ما میگذارد و در این مسیر، پتانسیل عظیم موضوع خود را هدر میدهد. این فیلم نهتنها در برابر انتظارات مخاطبان امروزی کم میآورد، بلکه در سایهی عظمت پیشینیانی چون «ده فرمان»، بیش از پیش ناکافی و ناتمام جلوه میکند. اثری که میتوانست یک تجربهی سینمایی بهیادماندنی باشد، در نهایت به یک فرصت ازدسترفته تبدیل شده است.