مختص جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر| به زبان «ژیژک» خشونت همواره وجود و حضور دارد و هدفی ندارد جز تثبیت وضعیت موجود و تداوم بخشیدن به نظام امتیازات موجود، درست مثل خشونت و خودخواهی پدر در «پیر پسر»! پدر، ضحاکوار دنبال ستم به زنان پیشین و فرزندان خود است. موجود خشنی که جز عیاشی خود به هیچ چیز فکر نمیکند. فیلم در غایت واژه پدر را به چالش عمیقی میکشد. «گر آمدنم به خود بُدی نامدَمی»
در انتهای فیلم هم که مبرهن و سرنوشت محتوم و مختوم است: «هر گونه خشونتی ریشه در خشونتی دیگر دارد» که برای حفظ وضع موجود به کار گرفته می شود. پسران راهی جز شوریدن ندارند، تنفری که احساس محرک بسیار قوی برای جنگیدن است و حالا جز مقابله به مثل، با پدر، رهی ندارند، پدری که هم زندگی را می گیرد و هم عشق را، هم معنای پدرانگی را! زن در پیر پسر، نماینده همهی زنان تنهاست که در رصد و شکارند، گاهی شکارچی مثل پدر است و گاهی مانند پسر ماخوذ به ادب و فرهنگ.
گاهی عشق است که آدم ها را از جهان خموده خود بیرون میکشد و گاهی شهوت، این پارادوکس به خوبی از درون آدم های پیرپسر بیرون زده است. کشته شدن یا از دست دادن زندگی فقط مردن حیاتی نیست. اصولا مرگ چیزی نیست جز همان زندگی بی رنگ. زندگی عاری از امید و نشاط در پیرپسر، زیست دو فرزند را تبدیل به یک زندگی مرده یا همان زندگی بدون زندگی ساخته است.
پدر به فرزند رحم ندارد، جامعه به جوانان، صاحبانکار به کارگر و گاهی فقط «زن» است که نقطه امید و جریان زندگی می شود. و آنچه باقی می ماند از معنا تهی است و پر؛ فاتحانی بر بقایای اجساد یکدیگر و دیگر حتی کسی نیست که برایت هورا بکشد.
فیلم «پیرپسر» اکتای براهنی سینماست، یک سینمای کامل، دراماتیک و نمایشی. سینمایی که در جایجای فیلم با مخاطب همراهی نفسگیری دارد و نبض مخاطب راتا انتهای جنگ زندگی رها نمیکند.