مختص جامعه سینما: حمیدرضا توکلی| فیلم Small Things Like These(چیزهای کوچکی مثل اینها) به کارگردانی تیم میلانتس و با بازی درخشان کیلین مورفی، اقتباسی از رمان کلر کیگان است که درونمایههایی همچون گناه، رستگاری، سرکوب مذهبی، سکوت جامعه، و مقاومت فردی را بررسی میکند.
این مقاله با بهرهگیری از نظریات فلسفی (لویناس، کانت، سارتر، فوکو)، روانشناختی (فروید، یونگ، بالبی)، جامعهشناختی (دورکیم، آلتوسر، بوردیو)، و نقد سینمایی، به تحلیل ابعاد گوناگون این فیلم پرداخته است.
چیزهای کوچکی مثل اینها نه تنها نها یک درام تاریخی است، بلکه بازتابی از مسائل معاصر مربوط به قدرت، اخلاق، و مسئولیت اجتماعی محسوب میشود.
۱. مقدمه: روایت سکوت و ظلم در تاریخ ایرلند
فیلم Small Things Like These در فضای سرد و مذهبی ایرلند دههی ۱۹۸۰(سال ۱۹۸۵) جریان دارد، جایی که کلیسای کاتولیک نقش پررنگی در کنترل اجتماعی دارد.صدای ناقوس کلیسا در ابتدا در ابتدای فیلم سلطه و استیلای مذهب را طنین انداز میکند. بیل فرلانگ(با بازی خیره کننده کیلین مورفی)، کارگر زغالفروش، با کشف حقیقتی تلخ دربارهی صومعههای مگدالن (Magdalene Laundries) به دوگانگی میان پذیرش وضعیت موجود و مقاومت در برابر آن گرفتار میشود.دوگانگی و تعلیقی که در سکانس های مختلف فیلم مضاعف و زیادتر میشود.
مواجهه با دختر در انبار ذغال،برخورد با خواهر مری(امیلی واتسن) در صومعه و ….و بازتاب های آن در روح و روان بیل.شستشوی مدام و سخت تر دستها برای رهایی از پلیدی و آلودگی جامعه و چه بسا در پوست اندازی گذشته ی ناخوشایندش باشد.
-شست و شویی که یادآور نمایشنامه ی مکبث شکسپیر هم میباشد؛”این دست ها چیست؟ آه، این دست ها،چشم های مرا برمیکند.همه ی اقیانوس نپتون بزرگ( خدای دریاها) آیا میتواند خون دستم را بشوید و بزیاید؟!-البته در کانتکسی دیگر. این فیلم، تصویری از مبارزهی فرد با قدرتهای سرکوبگر ارائه میدهد که از منظر فلسفی و روانشناختی قابل تحلیل است.
۲. نقد روانشناختی: درونیسازی سرکوب و تروما
الف) دیدگاه فرویدی: نبرد میان اید، ایگو و سوپرایگو
زیگموند فروید در The Ego and the Id (1923) سه بخش اصلی ذهن را معرفی میکند:
اید (Id): غرایز و خواستههای ناخودآگاه، مانند تمایل به فرار از مشکلات.
ایگو (Ego): میانجیگر بین خواستههای اید و محدودیتهای اجتماعی.
سوپرایگو (Superego): نمایندهی وجدان اخلاقی و درونیسازی ارزشهای جامعه.
در فیلم، بیل فرلانگ در برابر دو نیروی متضاد قرار دارد:
اید: وسوسهی چشمپوشی از حقیقت برای حفظ آرامش زندگی خود.خواهر مری به او هشدار میدهد در صورت مداخله ،دخترانش از تحصیل محروم میشوند.و دوستش که مسئول بار آن محله است به او میگوید سگ وحشی را کنارت نگه دار تا سایر سگها به تو حمله نکنند.
سوپرایگو: الزام اخلاقی برای مداخله در سرنوشت دختران مگدالن.با وجود ایجاز و مینیمالیستی بودن فیلم، وضعیت مخاطره آمیز دختران رختشویخانه ی مگدالن قابل تشخیص است.
ایگو: تلاش برای ایجاد تعادل میان این دو، که سرانجام به غلبهی سوپرایگو منجر میشود.و زایش قهرمانی اخلاقی را داریم که در فضای سکوت و سرکوب ایرلند قد علم میکند.
ب) نظریهی یونگ: مواجهه با سایه و فرآیند تفرد
کارل گوستاو یونگ در نظریهی Individuation معتقد است که فرد باید با “سایه” (Shadow) خود روبهرو شود تا به تکامل برسد.
سایهی اجتماعی: بیتفاوتی مردم ایرلند در برابر ظلم. سایه ای که نمادش همسر بیل است که مدام او را به انفعال و بی تفاوتی سوق میدهد و میگوید این مشکلات هیچگاه برای دختران ما پیش نمی آید.
سایهی فردی بیل: ترس از پیامدهای ایستادن در برابر کلیسا.فضای انتقام جو و کینه ای ایرلند در بسیاری از نمایشنامه ها و فیلمهای آن قابل مشاهده است.
فینتن اوتول(Fintan O’Toole) نویسنده و منتقد سرشناس ایرلندی در مقاله ی مفصل سایه هایی بر فراز ایرلند به بررسی روند داستان های ایرلندی میپردازد و خشونت و کینه و عداوت موجود در آثار نسل سوم و متاخر نمایشنامه نویسانی همچون مارتین مک دونا و مک فرسن را “سوگواری اصالت جامعه میداند”:”آن ها وارثان سنت عظیمی به نظر میرسند ، اما در حقیقت هر دوی اینان بیشتر سوگوار اصالت این جامعه اند”
جامعه ای سنتی که فضولی و سرک کشیدن، کینه توزی ارزش قلمداد میشود.
تفرد (Individuation): بیل با پذیرش مسئولیت، به خود واقعیاش نزدیک میشود.
ج) نظریهی دلبستگی بالبی: تأثیر تجربیات کودکی
جان بالبی در Attachment Theory تأکید دارد که تجربههای کودکی بر رفتارهای آتی تأثیر میگذارند. بیل که فرزند مادری تنها بوده، بهطور ناخودآگاه با قربانیان مؤسسات مگدالن همذاتپنداری میکند.
نام دختری که نجات میدهد همنام مادرش سارا است.
البته در ابتدا هم دختری به مگدالن آورده میشود که نام او هم سارا است و قیافه اش با دختر دوم متفاوت است. گویی تمام دختران مگدالن برای بیل همان مادر سارا هستند. طعنه و کنایه ی خواهر مری به بیل برای نداشتن وارث که نام او را زنده نگه دارد به دفاع جانانه از مادرش می انجامد که نشان دهنده ی اهمیت مادر بی پناهش در عمق جانش است. این بازتاب حافظهی دردناک او، انگیزهای برای ایستادن در برابر بیعدالتی میشود.
۳. نقد فلسفی: آزادی، مسئولیت و قدرت
الف) اخلاق کانتی: وظیفهی اخلاقی فراتر از مصلحت شخصی
ایمانوئل کانت در Groundwork of the Metaphysics of Morals (1785) معتقد است که عمل اخلاقی باید مستقل از پیامدها انجام شود.
و به امر مطلق اشاره میکند.
تعریف امر مطلق (Categorical Imperative)
امر مطلق در فلسفه کانت یک قانون اخلاقی بیقید و شرط است که مستقل از پیامدها، همواره و برای همه الزامآور است. این اصل مبتنی بر عقل عملی و وظیفهگرایی است و به ما میگوید که باید صرفاً بر اساس اصولی عمل کنیم که ذاتاً اخلاقی و قابل تعمیم باشند.
سه فرمولبندی اصلی امر مطلق:
۱٫ فرمول قانون کلی (Universal Law Formula) «فقط بر اساس آن اصلی عمل کن که بتوانی اراده کنی که آن، همزمان یک قانون جهانی شود.»
۲٫ فرمول غایت بودن انسان (Humanity as an End Formula) «با انسانیت، چه در خود و چه در دیگران، همیشه بهعنوان یک غایت رفتار کن، نه فقط بهعنوان یک وسیله.»
۳٫ فرمول خودآیینی و قانونگذاری عمومی (Autonomy & Kingdom of Ends Formula)
«هر فرد باید چنان عمل کند که گویی او یک قانونگذار جهانی در قلمرو غایات است.» بیل، مانند یک شخصیت کانتی، اصول اخلاقی را بالاتر از منافع شخصی قرار میدهد.و بدون توجه به آثار و نتایج عملش، کاری که به نظرش صحیح است را انجام میدهد.
ب) سارتر و اگزیستانسیالیسم: محکوم به آزادی
ژان پل سارتر در Being and Nothingness(هستی و نیستی) (۱۹۴۳) بیان میکند که انسان “محکوم به آزادی” است و باید مسئولیت تصمیماتش را بپذیرد. بیل، با انتخاب مقاومت در برابر بیعدالتی، استقلال خود را به نمایش میگذارد.
ج) میشل فوکو: کلیسا بهعنوان یک نهاد قدرت
میشل فوکو در Discipline and Punish (1975) نشان میدهد که چگونه نهادهای مذهبی کنترل بدن و روان را در اختیار میگیرند. مؤسسات مگدالن نمونهای از “قدرت انضباطی” هستند که زنان را از طریق شرم، کار اجباری و انزوای اجتماعی سرکوب میکنند. فوکو معتقد است سنتزهای اخلاقی از طریق سه ساز و کار اصلی انجام میگرفت:سکوت، باز شناخت[خود] در آینه و قضاوت دائمی [خود]. فوکو معتقد است تیمارستان فرآیند نامحدود مراقبت، قضاوت و تنبیه را اعمال میکند:
محاکمه ای که در آن هر خلافی در زندگی بر اساس تقوا و پرهیزگاری خاص زندگی در تیمارستان، به جرمی اجتماعی بدل میشود و مراقبت ، محکوم و تنبیه میشود؛ محاکمه ای که سرانجامی جز از سرگیری دائمی آن به شکل درونی شده ی ندامت ندارد. فوکو درباره ی تیمارستان بحث میکند ولی به نظر میرسد این بحث ها درباره ی رخت شوی خانه هم مصداق داشته باشد؛ چه آنکه بر سکوت و قضاوت و ندامت و تنبیه افراد به شدت تاکید و تکیه میشد و همچنین خطایی اخلاقی را به جرمی اجتماعی مبدل می ساختند.
فوکو همچنین در نخستین جلد از تاریخ سکسوالیته به “فرضیه ی سرکوب” اشاره میکند.این فرضیه دلالت دارد بر داستان زاهدمآبی سلطنتی که به سکسوالیته هجوم میبرد و در مورد مسئله ی سکس، سکوت و خویشن داری و سرکوب را به قاعده بدل میکند. وی با بررسی سیر تاریخی این گفتمان، معتقد است بین اواسط سده ی هفدهم تا اواسط سده ی هجدهم به واسطه ی ورود “زندگی انسان های بدنام” به درون گفتمان، “پچ پچه ای فراگیر ” آغاز شد که هیچ جنبه ای از زندگی فرد از آن گریزی نداشت.
با سده ی نوزدهم، این بازگویی نمایشی زندگی روزمره تغییر کرد و شبکه ای متفاوت با محوریت پزشکی و روان پزشکی ، زبانی را تکوین و توسعه داد که ادعای مشاهده و بی طرفی داشت.
این انگاره ی علیت عام و منتشر متداول شد که به کمک آن میشد سکس را ” علت همه چیز و هر چیز” دانست. فوکو میگوید سکسوالیته را میتوان بر اساس مختصات اعتراف و ساز و کارهایی برای اداره ی زندگی خصوصی افراد فهمید.در این معنا، سکسوالیته محور روابط قدرتِ سرشت نمای جوامع غربی است.
این تصویر و تصور آشکارا ما را به یاد اردوگاه مگدالن می اندازد؛ جایی که دولت با دخالت های آشکار و پنهان نهاد دین را فربه میکند تا در خصوصی ترین روابط و احساسات و عواطف و هیجانات آدمی سرک بکشد تا غلیانات را شناسایی کند و با کنترل افراد قدرتش را روز به روز بیشتر به رُخ بکشد.
د) لویناس و مسئولیت در برابر دیگری
امانوئل لویناس در Ethics and Infinity (1985) تأکید دارد که مواجهه با دیگری، ما را به مسئولیت اخلاقی سوق میدهد. بیل، پس از دیدن رنج دختران، نمیتواند بیتفاوت بماند و مسئولیت خود را میپذیرد.
امانوئل لویناس، فیلسوف پدیدارشناسی و اخلاق، یکی از برجستهترین متفکرانی است که مفهوم دیگری (Other) را بهعنوان بنیان اخلاق مطرح کرده است.
او برخلاف سنت هستیشناسی غربی که از افلاطون تا هایدگر بر خود(Self) تمرکز داشته، فلسفهای را بنیان گذاشت که در آن دیگری بهعنوان نقطهی آغازین تفکر اخلاقی مطرح میشود. فلسفهی او بهطور ویژه در تقابل با فلسفهی مارتین هایدگر قرار دارد که هستی را در مرکز تحلیلهای خود میگذاشت. اما لویناس معتقد بود که فلسفه نباید با هستیشناسی آغاز شود، بلکه باید اخلاق را مقدم بر هستیشناسی قرار داد.
فیلم «چیزهای کوچک اینچنینی» (Small Things Like These) بهگونهای دقیق، تصویری سینمایی از مسئولیت اخلاقی در برابر دیگری ارائه میدهد.
۱. دیگری بهمثابه چهره: مواجههی بیل فرلانگ با زنان تحت ستم
لویناس در کلیت و نامتناهی (Totality and Infinity) مفهومی کلیدی را معرفی میکند: چهرهی دیگری (The Face of the Other). او استدلال میکند که چهرهی دیگری ما را به یک مسئولیت بلافصل فرامیخواند، مسئولیتی که پیش از هر قرارداد اجتماعی و حتی پیش از هر انتخاب آگاهانه وجود دارد.
در فیلم لحظهای که بیل سارا را میبیند، همان لحظهی مواجههی او با چهرهی دیگری است؛ لحظهای که فلسفهی لویناس آن را مسئولیت نامتناهی در برابر دیگری مینامد. لحظه ای که به زیبایی هر چه تمام تر تصویر شده و تجلی یافته و از متن کتاب کیگان بسیار تاثیرگذارتر و متبلورتر است. از منظر لویناس، این لحظهی مواجهه با چهره، صرفاً یک رویداد شناختی نیست، بلکه یک تکلیف اخلاقی ایجاد میکند: نمیتوان به چهرهی دیگری نگاه کرد و از مسئولیت شانه خالی کرد.
۲. مسئولیت یکسویه: چرا بیل مجبور به اقدام است؟
لویناس مسئولیت اخلاقی را یکسویه (Asymmetrical) میداند، بدین معنا که دیگری از من طلب مسئولیت میکند، اما من نمیتوانم همان را از او طلب کنم. بهعبارت دیگر، مسئولیت اخلاقی، معاملهای دوسویه نیست، بلکه باری است که بر دوش فرد گذاشته میشود، بدون آنکه انتظار متقابل از دیگری وجود داشته باشد.
در فیلم، بیل دقیقاً در این موقعیت قرار میگیرد. او از لحاظ اجتماعی در جایگاهی نیست که موظف باشد به این زنان کمک کند، اما مواجههی او با آنها او را در جایگاه اخلاقی جدیدی قرار میدهد که گریز از آن ممکن نیست. این همان چیزی است که لویناس آن را اجبار اخلاقی در برابر دیگری مینامد؛ بیل نمیتواند بیتفاوت بماند، زیرا مسئولیت اخلاقی او از پیش بر او تحمیل شده است.
نکتهی مهم در اینجا این است که فلسفهی لویناس آزادی را مقدم بر مسئولیت نمیداند، بلکه مسئولیت را پیش از آزادی قرار میدهد. یعنی انسان آزاد نیست که مسئول باشد یا نه، بلکه همواره و از پیش مسئول است. در نتیجه، بیل نمیتواند انتخاب کند که آیا باید به این زنان کمک کند یا نه؛ بلکه او در یک موقعیت پیشینیِ اخلاقی قرار گرفته که او را مجبور به عمل میکند.
۳. خروج از کلیت: بیل و رهایی از نظام سلطه
یکی از کلیدیترین مباحث لویناس در کلیت و نامتناهی، تفاوت میان کلیت (Totality) و نامتناهی (Infinity) است. او استدلال میکند که فلسفهی غرب همواره کوشیده است که دیگری را در نظامهای فکری بسته، جذب و هضم کند. اما وظیفهی حقیقی فلسفه، شکستن این کلیت و گشودن راهی به سوی نامتناهی است.
در فیلم، جامعهی ایرلند تحت سلطهی کلیسا قرار دارد و نظام سلطهای که بیل در آن زندگی میکند، همواره تلاش کرده است که صدای قربانیان را خاموش کند. این نظام، دیگری (زنان زندانی در مؤسسات مذهبی) را در درون کلیت خود جذب و حل و هضم کرده و از هرگونه رهایی محروم کرده است. لحظهی تصمیمگیری بیل برای کمک به این زنان، لحظهی خروج او از کلیت است؛ لحظهای که او از چارچوب بستهی نظام اجتماعی خود عبور میکند و به سوی نامتناهی (یعنی مسئولیت اخلاقی فراتر از نظم موجود) حرکت میکند. در حقیقت، عمل اخلاقی در فلسفهی لویناس، همان لحظهای است که فرد از نظام بستهی کلیت خارج میشود و به نامتناهی، یعنی آزادی حقیقی، دست پیدا میکند.
۴. مسئولیت، آزادی، و مواجهه با شر
یکی از مهمترین پیامدهای فلسفهی لویناس، بازتعریف آزادی در نسبت با اخلاق است. برخلاف سنت فلسفی لیبرالی که آزادی را حق فردی میداند، لویناس استدلال میکند که آزادی حقیقی تنها زمانی معنا دارد که فرد، مسئولیت دیگری را بر عهده بگیرد.
در فیلم، بیل فرلانگ زمانی واقعاً آزاد میشود که مسئولیت سارا را میپذیرد. تا پیش از این، او صرفاً بخشی از نظام اجتماعی است، اما در لحظهای که او خودآگاهانه مسئولیت را بر دوش میگیرد، تبدیل به سوژهای آزاد میشود. این مسئله همچنین با مواجهه با شر در ارتباط است. لویناس در تحلیل خود از هولوکاست و تجربهی اسارت در جنگ جهانی دوم، به این نکته اشاره میکند که شر، زمانی امکانپذیر میشود که افراد از پذیرش مسئولیت سر باز زنند. سکوت و بیتفاوتی، بستری برای وقوع شر است.
در فیلم نیز، نظام کلیسایی با اعمال قدرت بر مردم، سعی در سرکوب حقیقت دارد. اما لحظهای که بیل سکوت را میشکند و علیه این نظام اقدام میکند، لحظهی شکست شر است. این همان لحظهای است که دیگری از وضعیت نامرئی بودن خارج میشود و به عنوان سوژهای اخلاقی به رسمیت شناخته میشود.
—
۴. نقد جامعهشناختی: سکوت جمعی و سلطهی کلیسا
الف) سکوت بهعنوان ابزار سرکوب
هانا آرنت در آیشمن در اورشلیم به ابتذال شر( The Banality of Evil) اشاره میکند که شر، نهتنها توسط افراد شرور، بلکه از طریق بیتفاوتی جامعه گسترش مییابد. مردم ایرلند، با سکوت خود، در ادامهی ظلم کلیسا نقش دارند.
ب) نظریهی ایدئولوژی آلتوسر
لوئی آلتوسر در Ideology and Ideological State Apparatuses (1971) توضیح میدهد که کلیسا، بهعنوان یک دستگاه ایدئولوژیک، ارزشهای سرکوبگر را در جامعه نهادینه میکند. مردم روستا تحت تأثیر آموزههای مذهبی، ظلم را توجیه میکنند.
ج) نقد دورکیمی: ضعف همبستگی اجتماعی
امیل دورکیم در The Division of Labor in Society (1893) توضیح میدهد که ضعف همبستگی اجتماعی باعث انفعال در برابر ظلم میشود. فقدان حمایت جمعی از قربانیان مؤسسات مگدالن، نشانهی این ضعف است.
امیل دورکیم دو نوع همبستگی اجتماعی را معرفی میکند:
۱٫ همبستگی مکانیکی – مبتنی بر شباهت، سنت و مذهب، که در جوامع سنتی دیده میشود.
۲٫ همبستگی ارگانیکی – مبتنی بر وابستگی متقابل و فردیت، که در جوامع مدرن رایج است.
📌 کلیسا و همبستگی مکانیکی:
جامعهی ایرلند در فیلم نمونهای از همبستگی مکانیکی است، جایی که کلیسا نظم اجتماعی را تعیین کرده و مردم بدون چونوچرا از آن پیروی میکنند. بیعدالتیهایی مانند خانههای مگدالن به بخشی از «عادیشدهی» جامعه تبدیل شده و افراد از ترس طرد شدن، سکوت میکنند.
📌 بحران بیل فرلانگ: گذار به همبستگی ارگانیکی
بیل در ابتدا بخشی از این سیستم است، اما مواجههی او با زنان زندانیشده باعث میشود که بهجای اطاعت کورکورانه، بر اساس وجدان فردی خود تصمیم بگیرد. این نقطهی گذار از همبستگی مکانیکی به ارگانیکی است، جایی که فردگرایی و مسئولیت اخلاقی جایگزین تبعیت از سنت میشود.
۵. تحلیل سینمایی: چگونه فیلم روایتگر این مفاهیم است؟
الف) میزانسن و نورپردازی: فیلم با نورپردازی مینی مالیستی- کمینهگرا- و قابهای بسته، فضای خفقانآور جامعه را به تصویر میکشد. استفاده از سایه و تاریکی، استعارهای از سرکوب و پنهانکاری است.
ب) تدوین و ریتم کند: تدوین آرام، تأکید بر لحظات تأمل شخصیتها دارد و به مخاطب اجازه میدهد وزن اخلاقی تصمیمات بیل را احساس کند.
ج) استفاده از سکوت: سکوتهای طولانی، نمادی از بیتفاوتی و سرکوب جامعه است. در مقابل، سکوت بیل پس از مواجهه با دختران مگدالن، نشانهی درگیری اخلاقی اوست. چیزهای کوچک این چنینی نمونه ای از فیلمهای زیباست که بی سر و صدا مخاطب را جذب میکند و به تفکر و چه بسا عملی اخلاقی سوق دهد.