مختص جامعه سینما : وحید فرازان، منتقد سینما نگاهی کوتاه به فیلم های دوره ۴۲ فیلم فجر دارد.
“دروغهای زیبا”؛ مرتضی آتشزمزم
ترانه “پرسون پرسون یواش یواش” در فیلم ضعیف بنگلادشی-ایرانی “دروغهای زیبا” به جای موسیقی هندی رقصآور؛ انگار در پاسخ به ترانه جمال جمالو فیلم هندی “انیمال” بود. چیزی که عوض داره گله ندارد!
“شکار حلزون” ؛ محسن جسور
فیلم بیرمق “شکار حلزون” با تاخیر یک ساعته در سالن همایشهای برج میلاد اکران شد. انقدر در طول سال فیلمها وسریالهای خوب سینمای جهان را میبینم که معمولا طاقت پیگیری یک فیلم تخت و تلویزیونی و ترسخورده و سانسورشده و…را ندارم. ترجیحام استفاده از هوای برفی زمستان تهران است تا چشم و اعصاب خسته کردن با فیلمی ضعیف.
“دو روز دیرتر” ؛ اصغر نعیمی
دو تهیهکننده پولدار و قدر “روایت فتح” و “بنیاد سینمایی فارابی” پشت فیلم ایستادهاند. فیلم در نقد مهاجرت زوجین به خارج از کشور و تشویق به بچهدار شدن آنهاست به زبان طنز مثلا. “فرهاد آئیش” در نقش غلامحسین با لهجه ترکی غلیظ، سعی دارد تا فیلم را بامزه کند؛ بقیه عناصر فیلم هم همین سعی را دارند، ولی مسئله این است که هیچکدام از این موضوعات در حال حاضر شوخیبردار نیست. مهاجرت ایرانیها ریشه در نابسامانی عمیق اجتماعی-اقتصادی دارد و ناامیدی یا بهتر بگویم قطع امید از بهبود شرایط کنونی.
جوانان و زوجهای جوان این روزگار باهوشتر از زوجهای دهه شصت هستند تا به راحتی دم به تله “فرزندآوری” جهت تحکیم پای “دیگران” بدهند. هر چه تلاش مسئولین دلسوز در انصراف از مهاجرت جمعیت بسوی جهانِ آزاد بیشتر میشود، مردم هم بیشتر تلاش میکنند تا از این “دلسوزان” بیبرنامه و… خودشان را برهانند. بدون شک فرزندآوری در ایران با ساخت طنز بیمزه وطنی بی در و پیکر حل بشو نیست که هیچ؛ بلکه بیشتر در راه جلوگیری از این اتفاق، زوجین محترم متفق میشوند. همه ملت که بابا “غلامحسین” (روایت فتح و فارابی) ندارند تا با وعدهی زمین مفت درندشت و پول درشت، به “فرزندآوری” اقدام کنند.
تابستان همان سال؛ محمود کلاری
طرح و داستانِ سومین فیلم کلاری در مقام کارگردان، گرچه لاغر است و کشش قوی برای پیگیری تماشاگر ایجاد نمیکند؛ اما همین داستان نچندان جذاب وقتی در قالب خاطرهگویی کلاری از اواخر دهه ۳۰ خورشیدی قرار میگیرد و قاب زیبای درست و دقیق کوهیار کلاری (فیلمیردار)؛ به همراه تدوین خوب، از آن فیلمی قابل تحمل تا دقیقه آخر میسازد. موسیقی حسام ناصری و بازی بازیگران، بخصوص دو کودک حاضر در فیلم، هم در این جذابیت بسار موثر است.
بیبدن؛ مرتضی علیزاده
پرونده جنجالی غزاله و آرمان، مایه اصلی داستان فیلم است. کاظم دانشی، فیلمنامهنویسِ آن هم سابقه ساخت فیلم تحسین شده «علفزار» را دارد و سوژه «بیبدن» هم مثل فیلم «علفزار» پرونده قضایی واقعی است که دراماتیزه شده است. گرچه عجله برای رساندن فیلم به جشنواره فیلم فجر در تدوین فیلم و حتی طولانی بودن بیهوده آن موثر است و این نکته منفی آن است؛ ولی «بیبدن» فیلمی کنجکاویبرانگیز است و تا آخر تماشاگر را با خود همراه نگه میدارد.
بازی الناز شاکردوست و گلاره عباسی (در نقش دو مادر دلسوخته) بقیه بازیها را محو کرده و موسیقی زیرِ فیلم بخوبی شنیده میشود. نمیدانم چرا فیلم در بخش مسابقه نیست؛ ولی بوی یک ظلم آشکار در این حرکت شنیده میشود و اعتراض خانم شاکردوست هم در این چند روز نمایش فیلم بیدلیل نبوده است…شاکردوستی که حالا میتوان گفت از فیلمهای عامهپسند و بدنه فاصله گرفته و خود را در فیلمهایی با سوژه ملتهب اجتماعی و صاحب دغدغه تثبیت کرده است.
صبح اعدام؛ بهروز افخمی
انتخاب کادر مربع یا به قولی آکادمی (۳:۴)؛ منوکروم بودن تصاویر، شنیدن چند ترانه در فیلم، و…به صحنهسازی برای ایجاد حال و هوای شصت سال پیش ایران – تهران کمک کرده است. اعدام دو لوطی تهرانی در یازده آبان ۱۳۴۲، به بهانه مشارکت در اتفاقات ۱۵خرداد همان سال و گزارش مفصل خبرنگار کیهان با جزییات، بهانه ساخت فیلم است: طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی. سراسر فیلم با نریشن و گزارش دو خبرنگار کیهان و اطلاعات همراه است.
حضور چند خبرنگار و روزنامهنگار در صبح اعدام این دو نفر، حضور یک سید معمم برای شنیدن وصیت این دو، چاپ گزارش مفصل و بیپردهٔ گزارشگر صفحه حوادث کیهان (بدون این که دودمان کل روزنامه و گزارشگر و…بعد از چاپ آن به باد رود و تئوری توطئه باعث داغ و درفشهای بعدی شود) و جانباختگی این دو نفر (با این که از میدونداران قدیم بودند و لهجه تهرونی و پایینشهر داشتند و به نوعی از عوام) نشان از تفاوت اعدامهای روزگار ما، کار سخت گزارشگران امروز ما، و بسیاری از بیمعرفتیهایی که امروز بر مبارزین و معترضین سیستم میرود را بیشتر آشکار میکند.
البته میدانیم که فیلم «صبح اعدام» هم مثل سرانجام «سرزمین مادری» با قصد دیگری ساخته شده است و مقصودشان نوعی آنگراندیسمان مبارزین قبل از انقلاب ۱۳۵۷ است؛ ولی دست روزگار و تاریخ حالا محل قیاس را باز گذاشته و این هر دو تلاش تاریخی را به نعل وارونه زدن تبدیل کرده است. به قول حضرت مولانا: ای بسا سرکنگبین صفرا فزود.مثل سرنج عفت» که در اسفند ۱۳۱۴ به مناسبت رفع حجاب گفته شده، که با این مطلع شروع میشود:زن در ایران پیش ازین گویی که ایرانی نبودپیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود…
آسمان غرب؛ محمد عسگری
دیدنِ فیلم «مجنون» – به علت شعارزدگی شدید و صحنههای سانتیمانتال – را نتوانستم بیشتر از نیمساعت تحمل کنم. ولی «آسمان غرب» با این که باز هم با شعار و …شروع شد؛ ولی در ادامه جان گرفت و توانستم تا آخر آن را ببینم. در آسمان غرب بر خلاف مجنون – که شکل کاریکاتوری از حضور مردم مثل اخراجیها را نشان میداد و باز هم سوءاستفاده از لهجه آذری – عشایر غرب کشور و بخصوص زنان و حضور محسوسشان دقیق و درست است.
در فیلم به غربتِ غریب سربازان حاضر در جنگ هم به خوبی توجه شده بود. با این که محور فیلم بر اساس رشادت و جانباختگی شهید علیاکبر شیرودی و همراهان ایشان در هوانیروز ارتش است، ولی نویسنده یا کارگردان از توجه به مردم حاضر در جنگ هم غافل نبوده است. البته بازیهای خوب بازیگران، جلوههای ویژهٔ دقیق و هدایت درست امکانات و تجهیزات، همراه با تدوین مناسب میثم مولایی هم در تاثیر فیلم بر تماشاگران دخیل بودند. علیاکبر شیرودی در اوج جوانی – ۲۵سالکی – و تخصص در هدایت چند نوع هلیکوپتر، در اردیبهشت ۱۳۶۰ در آسمان غرب کشور به درجه شهادت نائل شد.
صبحانه یا زرافهها؛ سروش صحت
همراهی چند دوست خمار از مواد و مشروب و اتفاقات غیرمنتظره بعد از آن و…، بلافاصله یادآور سری فیلمهای «خماری» (تاد فلیپس) است؛ که البته فیلم ایرانی دیگری هم بخت خودش را با بازسازی آن سری فیلمها قبلا آزموده بود: «همه چی آرومه»(۱۳۸۹، مصطفی منصوریار). اما کارگردانی سروش صحت و جمع بازیگران تقریبا همه کاربلد، فیلمی را به تماشاگر ارائه میدهد که قابل تحمل است و شوخی و جدی آن خوب از آب درآمده است.
آغوشباز؛ بهروز شعیبی
فضای متفاوتِ فیلم نسبت به دیگر آثاری که تا به حال در جشنواره فیلم فجر دیدم، مهمترین خصیصه فیلم است. تقریبا سه داستان با محوریت زندگی زناشویی در سه مقطع مختلف زندگی، که سر آخر بهم میرسند، سوژه اصلی فیلم است. داستان دو زوج مسن با نقشآفرینی قابل تقدیر احترام برومند و مهدی هاشمی از بقیه داستانها جالبتر است؛ منتهی در دقایق اولیه لو میرود که داستان یک زوج آلزایمری است که شوهر باید با ایفای نقشهای مختلف در دل زن آلزایمری جا باز کند. نمونه چنین داستانی را میتوان در دو سه فیلم خارجی هم دید و مثال آورد؛ ولی به هر حال در سینمای ایران سابقهای از آن سراغ ندارم. اینجا بد نیست به بازی خوب دختر خردسال فیلم هم اشاره کنم که نقش «نفس» را بازی میکند و نمک و نفسِ فیلم «آغوشباز» است.
بهشت تبهکاران؛ مسعود جعفری جوزانی
«کشوری که دادگستری مستقل نداشته باشد، بهشت تبهکاران است.» این جمله ابتدایی فیلم است و در آخر فیلم هم از زبان «حسن جعفری» در دادگاه میشنویم. حسن جعفری کسی که به اتهام ترور و قتل احمد دهقان محاکمه و اعدام میشود و داستان فیلم در باره این ترور است. همچنین تکرار آن جملهٔ درخشان را در جلسه پرسش و پاسخ از زبان کارگردان میشنویم و ایشان در ادامه میگوید: «در هر جایی که امنیتیها به قوه قضاییه دستور دهند بدون تردید آنجا بهشت تبهکاران و جهنمِ انسان است.»
این همه بیشک هر تماشاگر منصفی را متوجه حال کنونی کشورمان و «بهشت تبهکاران» و «جهنم انسانی» ایران میاندازد. همانطور که در باره فیلم «صبح اعدام» بهروز افخمی نوشتم، ساخت و ساز این گونه فیلمها و سریالهای تاریخی مثل «سرزمین مادری»، بخصوص از تاریخٍ پهلوی، در شرایط حساس کنونی! تبدیل به «نعل وارونه زدن» و «خودزنی» شده است؛ چرا که به علت درجا زدن و بلکه پسروی شرایط سیاسی-اجتماعی، ایرانِ امروز با سندروم «تکرار تاریخ» مواجه است و تشدید شرایط اسفبار اعدام مخالفان و…
آپاراتچی؛ علی طاهرفر
فیلم برگرفته از کتاب «خاطرات یک آپاراتچی» است که در اوایل انقلاب و دهه شصت در تبریز و روستاهای اطراف به نمایش فیلم میپرداخته و بالاخره خود و دیگران را راضی میکند تا فیلم بلندی درباره یک شهید بسازد. در آداپته کتاب، این شخص به نقاش ساختمانی تبدیل شده که عشق به سینما و ساخت فیلم بلند او را از زندگی اصلیاش انداخته است؛ اما باز هم تصمیم دارد تا فیلم خودش را بسازد. فیلم کمدی سبکی است که تا نیمههای آن باید آن را تحمل کرد تا بازیگر خوبی مثل «هومن برقنورد» کار فیلم را به سامان برساند و به قولی جمع کند. با حضور این بازیگر خوب، فیلم کمدی «آپاراتچی» جان تازهای میگیرد و میشود آن را تا پایان نگاه کرد.
نپتون؛ محمد ابراهیم غفاریان
فیلم در باره بحران خانوادگی و…است؛ ولی هم فیلمنامهی آن، هم کارگردانی، بیجان و پراکنده و بحرانی است. حضور مسعود کرامتی در سکانسهای پایانی هم کمکی به فیلم نمیکند. فیلم بدون شک کمبیننده و کمفروش خواهد بود.
پروین؛ محمدرضا ورزی
فیلم در باره زندگی پروین اعتصامی است. اگر کسی در باره این شاعر نامآشنا هیچ اطلاعات جنبی نداشته باشد، این فیلم برایش چند سکانس پراکنده از زنی است که شعر میگوید، اسیر دست همسری نظامی میشود و بعد طلاق میگیرد و به کمک پدر خود، دیوانی هم از او چاپ میشود و سر آخر در ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ بر اثر حصبه، در سن ۳۵ سالگی فوت میکند.
انگار پروین هیچ کنش و واکنشی به ملتهبترین برهه تاریخی ایران یعنی سالهای ابتدایی قرن گذشته شمسی – ظهور و سقوط رضاشاه – نداشته و به قولی فقط مناظره سیر و پیاز و نخود و لوبیا و…در دیوانش یافت میشود. یک نمونه از واکنش ایشان به وقایع اطراف در دیوان او موجود است. البته این شعر در چاپ هفتم که بهمن ماه سال ۱۳۵۵ منتشر شده موجود است و گویی در چاپهای بعد از انقلاب حذف شده است. قطعه «زن در ایران» یا «گنج عفت» که در اسفند ۱۳۱۴ به مناسبت رفع حجاب گفته شده، که با این مطلع شروع میشود:زن در ایران پیش ازین گویی که ایرانی نبودپیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود