مختص جامعه سینما:شاهپور شهبازی/ به لحاظ «روانشناسی طبقاتی»، «سینمایی ها» متعلق به طبقه ی متوسط و دارای خصلت های متناقض دوگانه هستند. از یک سو بنابر گرایش این طبقه به «آزادی»، بیش از هر چیز خواهان «استقلال» و میل به «تفرد» و «تشخص» دارند اما از سوی دیگر چون به شدت اسیر «شهرت» و «دیده شدن» هستند؛ به هر گونه «اسارت بی خویشتنی» و «دست آموز شدن» نظام قدرت تن میدهند. این پارادوکس ماهیت طبقاتی این طبقه تشکیل می دهد.
از منظر روانشناسی «جورجی اف» و بر اساس تیپ شناسی اناگرام (Enneagramm) اکثر سینمایی ها متعلق به تیپ «چهار» یعنی رمانتیک های تراژیک Tragischer Romantikerهستند. ویژگی های عمده این «تیپ» از شخصیت ها به طور خیلی کلی عبارتست از، دمدمی مزاج، متلون، شیدایی و افسرده، روح حساس و صدمه پذیر، بدبین، خلاق، انتقادی، احساساتی، عاشق پیشه، اهل تصمیم های آنی و قهرهای طولانی، ذهن پر از پرسش و….است.
اما با توجه به اینکه اکثر «سینمایی ها»ی ایرانی بیش از آنکه تحت تاثیر «روانشناسی شخصی» باشند از قواعد «جامعه شناسی طبقاتی» پیروی می کنند، متعلق به تیپ «سه» یعنی افراد موفقیت طلب Dynamiker هستند.
از مهمترین ویژگی های مهم تیپ «سه»، اپورتونیست opportunistisch,، فریب کار betrügerisch و موفقیت طلب karrieresüchtigبودن است.
نان به نرخ روز خور، توجه طلب، عاشق برنده شدن، شومن، عاشق برند و مارک، زبان باز و خالی بند، معطوف به منفعت و سود، اهل هدف وسیله را توجیه می کند، اهل رقابت و از قدرت حذف کنندگی بالا برخوردارند، اعتماد به نفس بالا، عاشق تعریف و تمجید، به شدت اهل حسادت هستند و توانایی بالایی در پوشاندن عیب هایش دارند، انتقاد ناپذیرند و به شدت خودشیفته هستند و بیش از اندازه اهل توجه و تمرکز بر منافع خویش هستند.
هر چه این تیپ شخصیت ها سطحی تر و مرفه تر باشند؛ بیشتر میل به شو و نمایش، مراسم ردکارپت، جشنواره، سلفی، مصاحبه مطبوعاتی و حاشیه های زرد دارند.
«سینمایی ها» یک «چاه ویل» پر نشدنی از میل سیری ناپذیر به «توجه» و در «کانون توجه بودن» هستند. به همین دلیل هم اکثر اعضای این گروه دچار بیماری «خودشیفتگی» و «اعتماد به نفس کاذب» هستند. پرمدعا اما کم سواد. بخش «فقیر» و «فرهیخته» ی این طبقه به جای شو و نمایش از انواع بزرگداشت ها و برگزاری مراسم های رسمی لذت می برند.
ماکیاولیسم حاکم بر بخش ناسالم شخصیت این طبقه موجب می شود که به خاطر رسیدن به هدف هر وسیله ای را توجیه کنند. اهل پذیرش مسئولیت و پرداخت بها نباشند.
بخش های «مرفه» و «میانی» این طبقه غالبا جهت توجیه همکاری های غیر اصولی با نهادهای امنیتی و دولتی، در مورد شرایط بد مالی شان، بیش از اندازه اغراق می کند و غالبا متوسل به دروغ می شوند.
در محافل رسمی به گونه ای از بحران مالی در زندگیشان حرف می زنند که انگار اگر همین قرارداد سریال یا فیلم را امضا نکنند، هلاک خواهند شد؛ در حالیکه در محافل خصوصی به شدت اهل چشم و هم چشمی و در بدترین شرایط مالی حتی از تفریحات جانبی، سفرها، مهمانی ها و غیره چشم پوشی نمی کنند.
مشکل بزرگ اکثر «سینمایی» ها، در بخش تاریک شخصیتشان، علی الخصوص در ایران و بدلیل سلطه ی حاکمیت تولتالیتر جمهوری اسلامی این است که محرک عمل آنها نه «جسارت» و «شجاعت» شخصیت در مطالبه گری بلکه «ترس ها» و «تردید های» آنهاست. چرا؟
به دلیل اینکه آنها از یک سو به دلیل ماهیت مدرنشان مدافع آرمان های لیبرالیسم علی الخصوص آزادی هستند و به خوبی می دانند که برای آزاد نفس کشیدن باید چیزی در ایران به طور بنیادی دگرگون شود اما از سوی دیگر با توجه به تمرکز انحصاری سرمایه در دست نهادهای دولتی و حاکمیتی آنها می ترسند در صورت بیان صریح مطالبات و خواست هایشان «موقعیت» و «منافع» شخصی شان به خطر بیفتد. این «ترس» و «تردید» علت دوگانگی این طبقه، و در تمام تصمیم گیری ها، رفتارها و روحیات آنها در صحنه های زندگی نمود دارد.
در واقع ترسی که بنابر «منافع طبقاتی» مجبور است عمل کند، از شجاعتی که بر اساس «آگاهی» و «ورای منافع» عمل میکند، دو چیز کاملا متفاوت هستند.
در عملی که محرک آن فقط «منافع» و «ترس» است، انسان به قول «هگل» مشابه «ولخرجی عمل می کند که مجبور می شود، خرجش را تعدیل کند اما به محض اینکه می خواهد از چیزی چشم پوشی کند، آن چشم پوشی به طرز غیر قابل تحملی برایش چشم پوشی ناپذیر می شود»، بنابراین به بهانه های مختلف از پرداختن بها، چشم پوشی کردن و محروم شدن از امتیازها سرباز می زند تا لحظه ای فرا می رسد که او را از همان حداقل ها نیز محروم می کنند.
بنیان قوانین و عملکرد نظام «جمهوری اسلامی»، نه فقط در «سینما» بلکه در تمام حوزه های اجتماعی مبتنی بر مجازات «غیر خودی ها» و پاداش به «خودی ها» است. مکانیزم عملی و روانی چنین رویکردی برای «غیر خودی ها» این است، یا باید به زور «خودی» شوند یا باید تظاهر به «خودی بودن» کنند وگرنه حذف می شوند.
در حالت اول «دروغ گویی» و در حالت دوم «ریاکاری» نتیجه ی اخلاقی چنین نظامی است. استمرار چنین رویکردی به عنوان یک نظام اجتماعی بتدریج موجب تغییر سائق های انسانی و «انحطاط اخلاقی و فرهنگی» جامعه در همه ی حوزه ها شده است.
«خواست» به عنوان «محتوی»، چه شخصی و چه سیاسی، چه به شکل علنی و آشکار آن، و چه به شکل پنهان و سرکوب شده ی ان، به مثابه ی «نیرو» و «انرژی» عمل می کند که نمی توان انرا از «نمودش» جدا کرد. این «محتوی»، اگر به شکل صریح و شفاف به بیان در بیاید، به این معنی است که میان «محتوی خواست» و «نمودِ خواست»، یعنی بیان اشکار و شفاف آن، هماهنگی وجود دارد.
بنابراین شخص به لحاظ «اخلاقی» در «یگانگی» زیست می کند. و «فردی که در یگانگی زیست می کند، وجود اخلاقی دارد.»
اما اگر این «خواست ذهنی» به عنوان «محتوی» سرکوب شود، «نمود» آن به شکل انحراف از «خواست» و در اشکال «متضاد» آن به بیان در می آید. این «تضاد» منشاء «دوگانگی» و علت هر گونه «بیماری اخلاقی، فرهنگی و شخصیتی» است. زیرا تا زمانی که انسان خودش را به شکل مستقیم یا غیر مستقیم بیان نکند، وارد قلمرو «واقعیت» و «قانون» نمی شود.
بنابراین به لحاظ «روانشناسی طبقاتی» یکی از علت های مهم انشقاق و انحطاط اخلاقی طبقه ی متوسط «سینمایی ها» این است که به عنوان «نمود»، در «محافل رسمی» چیزی را نشان می دهند که به عنوان «محتوی» در «محافل خصوصی» ضد آنرا به نمایش می گذارند. بنابراین به طور رسمی و به لحاظ اخلاقی مجبور به «دروغگویی» و «ریاکاری» می شوند.
در سپهر سیاسی، قوانین هر کشور به عنوان «خواست کلی» می بایستی تبلور نیازهای اساسی شهروندان آن کشور به عنوان «خواست ذهنی» باشد. این اصل، بنیاد «اخلاق اجتماعی» است. زیرا «کشور، مظهر واقعیت زندگی اخلاقی در زمان حال و حاصل یگانگی «خواست کلی» و «خواست ذهنی» است و همین «خواست ذهنی» است که «اخلاق اجتماعی» را پدید می اورد»
در ایران اما «خواست ذهنی» نه تنها مبتنی بر قوانین بسیار تبعیض آمیز میان ایرانی های شیعه با سایر مسلمان ها و اقلیت های مذهبی، قومی، سیاسی و…است بلکه در عمل حتی میان شیعیان رسمی، رویکرد کلی نظام از اصل «سیاسی»، پاداشِ «خودی ها» و مجازات «غیر خودی» تبعیت می کند.
در چنین شرایطی نه تنها اخلاق اجتماعی شهروندان ایرانی در معرض فروپاشی قرار می گیرد بلکه حتی به لحاظ روانشناسی؛ فروپاشی شخصیت انسان ایرانی نیز حتمی است، زیرا چنین شخصیتی برای ادامه ی بقا نمی تواند یگانگی «خواست ذهنی» را با قوانین کشور به عنوان «خواست کلی» حفظ کند.
مفاهیم کلی مانند وطن، استقلال، اخلاق، عدالت، شرافت، آزادی و غیره مفاهیم «انتزاعی» نیستند، به گونه ایی که این مفاهیم در تضاد با خواست ذهنی (شخصی) شهروندان ایرانی قرار بگیرد. «شهروندان» یک کشور «عناصر زنده» و فعال تمام این «مفاهیم انتزاعی» هستند؛ درست مانند عملکرد سالم اجزای یک بدن که به روی هم مفهوم انتزاعی «زنده بودن» را تشکیل می دهند. از این منظر هیچ کدام از اندام ها را نمی توان «غایت یا وسیله ی اندام های دیگر به حساب آورد». زیرا اجتماع به عنوان یک «پیکر ارگانیک» عمل می کند و «بنیاد زندگانی اخلاقی بر یگانگی خواست کلی (یا عمومی) و خواست ذهنی (یا شخصی) نهاده شده است.»
انشقاق اخلاقی و روانی، اگر فردی یا معلول زمان محدودی باشد، با تلاش های فردی و فرهنگی قابل درمان است، اما اگر این آلودگی به شکل «نظام» در آید و سال ها به طول بیانجامد؛ مشابه هوای آلوده ای که بر فراز شهر می ایستد، ماهیتِ «سلامت انسان ها» را از طریق رشد «بیمارهای سرطانی» دگرگون می کند.
«سرطان بی اخلاقی»، در شکل رایج و عمومی «دروغ گویی» و «ریاکاری» و در قالب انواع «فسادها»، «رانت ها»، «رشوه ها»، «دزدی ها»، «تبعیض ها» و…به عنوان «اخلاق اجتماعی غالب» در ایران بیداد می کند. به همین دلائل، هر گونه تلاش برای رفع «دیکتاتوری فرهنگی»، «دیکتاتوری اخلاقی» و یا «دوگانگی های شخصیتی»…در گام اول از کانال مبارزه برای رفع «دیکتاتوری سیاسی» محقق می گردد.
«سینمایی ها» اگرچه متعلق به طبقه ی متوسط هستند اما چون این طبقه دارای لایه های متفاوت است از نظر درآمد مالی افراد این طبقه در یک سطح نیستند، و از آنجا که به قول «مارکس»: «افراد نیروی اجتماعی خویش را در کنار قید و بندهای اجتماعی در جیب خودشان حمل می کنند». طبیعی است رقابت و حسادت میان لایه های مختلف طبقه شان غوغا می کند.
از این منظر بسیاری از درگیری ها و تضاد «سینمایی ها» با همدیگر و با نظام جمهوری اسلامی نه بر سر «منافع مردم» و توزیع ناعادلانه ی ثروت بلکه سهم خواهی بیشتر در توزیع ناعادلانه ی درآمد است اما اعتراضشان را در مناسبت های مختلف در پوشش دفاع از منافع مردم طرح می کنند.
در بسیاری از موارد نظام سیاسی موجود صدای مخالفت آمیز آنها را می شنود و به اشکال مستقیم و غیر مستقیم، مشروط بر اینکه خط قرمز ها را رد نکرده باشند، برای ساکت کردن موقتشان به آنها امتیازاتی هم می دهد و گاه نسبت به این اعتراضات بی تفاوت می ماند.
به همین دلیل کارنامه ی زندگی تعدادی از «سینمایی ها» پر از تناقضات غیر قابل هضم و درک است. علی الخصوص در شرایط بحرانی جامعه که فرصت ماهیگیری از آب گل آلود فراهم تر است؛ مانند قیام ابان ماه سال ۹۸، این ویژگی به مراتب بهتر آشکار می شود.
تعدادی از آنها، تحت تاثیر فضا و برای اینکه در رقابت از سایر همکاران عقب نیفتند، فورا استوری می گذارند؛ بیانیه می دهند، هشتک می گذارند، با مردم اعلام همبستگی می کنند و تاکید می کنند که دیگر در پروژه های دولتی و سریال های تلویزیونی و حاکمیتی مشارکت نمی کنند اما هنگامی که آب ها از اسیاب می افتد، کاملا مغایر با قول و قرارشان عمل می کنند. به همین دلیل برای این عده از «سینمایی ها» پایبندی به پرنسیپ های اخلاقی تا انجا ارزشمند است که با منافع شخصی و طبقاتی شان در تضاد قرار نگیرد؛ وگرنه در نقض اصول اخلاقی هیچ شکی به خود راه نمی دهند.
پایگاه مردمی «سلبریتی ها» و «سینمایی ها»، صاحبان قدرت سیاسی موجود، کاست آخوندها، نظامی ها، امنیتی ها و مدیران ارشد نظام، نیستند. صاحبان قدرت سیاسی از «سلبریتی ها» و «سینمایی ها» بیزارند و شیوه ی زندگی و الگوهای رفتاری شان را قبول ندارند و از آنها فقط استفاده ی ابزاری می کنند.
سلبریتی ها و سینمایی ها نیز در عمل نشان داده اند، نحوه ی تفکر و الگوی زندگی حکومتی را ارج نمی گذارند، اما هر دو طیف برای بقا و ادامه ی موجودیت طبقاتی خویش به هم نیاز دارند.
یعنی از یک سو اکثر اعضای این طبقه خواهان حفظ امتیازات خاص هستند برای اینکه بتوانند فاصله طبقاتی شان را با سایر اقشار طبقه متوسط و طبقات فرودست حفظ کنند و خاص و ویژه بنمایند؛ بنابراین مجبور هستند با قواعد نظام قدرت که راه را برای دیده شدن آنها فراهم می کند سازش و به شکل عملی از آن دفاع کنند (تبلیغ و حضور فعال در انتخابات ریاست جمهوری و نشان دادن انگشت جوهری.
ملاقات و حضور در نشست با رهبری یا رئیس جمهور. تولید بسیاری از سریال ها و فیلم های ایدئولوژیک دولتی از سوی فیلمنامه نویسان و فیلمسازان و تائید و تبلیغ آنها توسط منتقدان. شرکت در انواع و اقسام مراسم های مذهبی دولتی و…)
از سوی دیگر پایگاه مردمی و طرفداران این طیف از سینمایی ها، اقشار مرفه، میانی و فقیر طبقه ی متوسط مدرن و طبقه ی فرودستان جامعه هستند که اکثر اعضای این طبقات از مخالفان اصلی جمهوری اسلامی هستند، به همین دلیل «سلبریتی ها» و «سینمایی ها» مجبور می شوند برای حفظ پایگاه مردمی شان با اظهار نظرهای احساسی موقت، یا پست های انتقادی در مخالفت با نظام قدرت، همبستگی خودشان را با مردم اعلام کنند.
هم می خواهند امتیازهای مالی و طبقاتی ویژه داشته باشند تا بتواند از مردم معمولی متمایز باشند. هم می خواهند به شکل ویژه و خاص از طرف مردم دیده و پذیرفته شوند، بنابراین برای استتار این موقعیت پارادوکسیکال، یعنی حفظ ظاهر آزاد و خودمختاری خویش، در حین واگذاری آزادی و اختیار فردی به نظام قدرت، مجبور هستند منافع خودشان را در عشق به مردم و هنر و گرایش های منزه طلبانه از سیاست مستتر کنند تا به این ترتیب بتوانند ضمن برخورداری از پایگاه مردمی، آگاهی و منافع خود را از تسلیم شدن به نظام قدرت پنهان کنند.
به همین دلیل حتی عده ای از بخش فرهیخته ی این طبقه به عنوان متحدان امنیتی رژیم جمهوری اسلامی، فیلمنامه ها، سریال ها و فیلم های سفارشی را در جهت اهداف مخرب ایدئولوژیک با افتخار تولید می کنند، بدون اینکه از این نوع همکاری، که به لحاظ تاریخی در حد همکاری با «نازی ها» محسوب می شود، احساس شرم کنند.
بپذیریم که فیلم «کالا»، با تمام خواص کالایی است. تهیه کننده فیلم را به عنوان «کالا» تولید می کند و مخاطب با خرید بلیط سینما، بازگشت سرمایه تامین می کند. به این طریق تهیه کننده علاوه بر سود می تواند فیلم بعدی اش را تولید کند. یعنی همان فرمولی است که جامعه سرمایه داری را از جوامع ماقبل خودش متفاوت می کند و «مارکس» انرا در این جمله خلاصه می کند: «پول، کالا، پول بیشتر». اسم این گردش کالا را بگذاریم کار مولد. یعنی کاری که «ارزش اضافی» یا «سود» تولید می کند.
تمام بخش ها و اقشار متفاوت سینمایی در ایران، متعلق به بخش «غیر مولد» هستند، یعنی کاری که «ارزش اضافی» تولید نمی کند اما از کانال «ارزش اضافی» تولید شده در سایر بخش های جامعه، دستمزدشان را می گیرند. چگونه؟
در ایران بیشترین درامد دولت که از طریق ان تمام بخش های کارهای غیر مولد، از جمله سینما و فرهنگ و هنر را می چرخاند، از فروش نفت و سایر ذخائر ملی تامین می شود که ملی و متعلق به همه ی مردم ایران است. توزیع و مدیریت تقسیم این سرمایه ملی به عهده ی «دولت» است که به طور مشخص در برنامه ی بودجه سالانه تنظیم می شود.
راز تقسیم عادلانه ی سرمایه ملی این است که دولت دائم بخش های دولتی را کاهش دهد تا بتواند این سرمایه را در قالب خدمات عمومی و ملی به نسبت بیشتری بین مردم تقسیم کند. در ایران اما دقیقا عکس این موضوع اتفاق افتاده و می افتد.
حاکمیت جمهوری اسلامی برای اینکه بتواند سلطه ی طبقات حاکم را تداوم بخشد تا از بیشترین امتیاز جهت غارت این ثروت ملی برخوردار باشد، جدا از تقسیم انحصاری بودجه به نهادهایی که تداومش را تضمین می کنند، بخش های کار غیرمولد، خدماتی، هنری، و فرهنگی را به شکل وابسته گسترش داده است تا بتواند آنها را کنترل کند.
در این حالت، با پول و جیب ملت، تمام این اقشار را در دزدی هایش شریک کرده است و بدین ترتیب توانسته است، اکثر بخش های کار غیر مولد، از جمله سینمایی ها را تبدیل به پایگاه توده ایی و سیاسی خود کند. به همین دلیل هیچ تهیه کننده ای، دولتی یا خصوصی و هیچ کدام از طیف های سینمایی در ایران، نگران بازگشت سرمایه نیستند، چون سودشان در جریان تولید تامین می شود. فارغ از تمام امتیازات، رانت ها، جوایز، هدیه هاو…که به شکل غیر مستقیم دریافت می کنند.
راز بیگانگی سینمایی ها (شامل همه ی طیف ها، علی الخصوص بخش مرفه و میانی بخش های مختلف) از توده های مردم نیز در این چرخه ی غیر عادلانه ی طبقاتی است.
این میزان از حجم بسیار وسیع تولید فیلم و سریال، که در چهل و سه سال حاکمیت جمهوری اسلامی، سرمایه ی آن از طریق دولت، نهادهای دولتی و خصوصی وابسته به دولت، تامین شده است، در هیچ کجای جهان سابقه ندارد. یعنی تمام بخش سینمایی و هنری به عنوان بخش های غیر مولد از جیب و بودجه ی مردم تولید شده اند.
همین الان که توده های فرودست در بدترین شرایط اقتصادی به سر می برند، این طیف از اقشار سینمایی، از مشغله کار و درآمد، وقت برای خاراندن سر ندارند. علاوه بر فیلم ها و سریال ها، دائم در برنامه هایی مانند «خندوانه»، «دورهمی»، «جوکر»، «شب های مافیا» و… می چرخند و دستمزد می گیرند.
بدون اینکه این چرخه، کار مولد و مستقل باشد. به یمن فیلیمو، نماوا و…که رانت دولتی، خصوصی محسوب می شوند و بودجه ی خرید بسیاری از این فیلم ها و برنامه ها را تامین می کنند، این بازار رونق و گسترش بیشتری یافته است.
موضوع فقط موقعیت نابرابر طبقاتی و درآمد نیست، بلکه این موقعیت نابرابر طبقاتی برای این بخش از سینمایی ها موقعیت ممتاز اجتماعی فراهم کرده است که پشت پازدن به این موقعیت و همدوش و همراه توده های مردم شدن، میزان بالایی از آزادگی، جسارت و دانایی طلب می کند. دقیقا به همین دلیل محافظه کارترین، سازشکارترین، بی سوادترین، خودشیفه ترین و…اقشار میان هنرمندان، جذب سینما و بخش های مختلف آن می شوند.
در رویکرد اقتصاد سیاسی تحلیل گر باید توضیح دهد؛ بر اساس کدام «منافع» و «چشم انداز» یک قشر یا طبقه از تغییر شرایط موجود استقبال می کند؟ بنابراین پرسش بنیادی از این منظر این است، فارغ از شعارهای توخالی، ژست ها و نمایش های عوام فریبانه، چرا این طیف سلبریتی ها یا اقشار مرفه و میانی از سینمایی ها باید مدافع منافع توده های فرودست، مخالف غارت سرمایه های ملی و یا خواهان تغییر نظم موجود باشند؟