برای جامعه سینما: رویا غفاری در یاداشتی که چرا در سینمای ایران همچون ادبیات ما “حافظ ” ی قد علم نمی کند آورده است: ۱_ در مستند “هفت رخ فرخ ایران” که به خدمات ایرانیان برای جهانیان می پردازد، سخنی از دکتر” الهی قمشه ای” وجود دارد که می گوید: (حافظ شهریار شعر غنایی در ادب فارسی است. خلاصه ی سخن او در این بیت نمایان است که : به عزم مرحله ی عشق پیش نه قدمی/ که سودها کنی ار این سفر توان کرد.)
بعد اضافه می کند: (خدمت حافظ به بشریت چه بوده است؟ حافظ بدترین واردات را داشته است، صدای ناخوش، ناهنجار، صدای زاغ و زغن و ریاکاری و جنگ و خونریزی وارداتش بوده و او اشعار بدیعی چون؛ مطرب عشق که عجب ساز و نوایی دارد، سروده است. حافظ کیمیا گری کرده، بدترین کالای وارداتی را گرفته و طلای مذاب داده بیرون…)
آیا شرایط دوران ما بدتر از شرایط زیستی دوران حافظ است؟
۲_ از روزی که این جمله را شنیده ام فکری شده ام که چرا نمی توانیم نگاه حافظ و صادرات او را وارد فضای سینما کنیم؟ ( غرض صرفا نگاه اوست و نه الزاما جنبه ی شاعرانه اش که در گذشته شاهد شاعرانگی در آثار سینمایی_ هر چند محدود_ بوده ایم و علی حاتمی را سعدی سینمای ایران لقب داده ایم.)
۳_ چرا فیلمساز معاصر و بخصوص جوانان به روایت مستند گونه ی مسائل اجتماعی بسنده کرده اند و جز بازتاباندن آن چه در جامعه می بینند حرفی برای گفتن ندارند و شخصیت ها شمایل مغروقی را به خود گرفته اند که در میانه ی گرداب دست و پا می زنند و جز تقلایی بیهوده، قدرت یا خلاقیت لازم برای برون رفت از ماجرا را ندارند؟
به عبارت دیگر جایگاه شخص به عنوان قهرمان خویشتن در سینمای ما کجاست؟
۴_ وادادگی ذهنی یکی از عمده دلایل فضای کلی آثاری است که عنوان اجتماعی را یدک می کشند. ما به عنوان هنرمندان جامعه واداده ایم و در عمیق ترین لایه های ناخودآگاهمان شکست را پذیرفته ایم. بعضی از ما به این موضوع آگاه نیستیم و جنگندگی برای فائق آمدن بر مشکلات را روایت دراماتیک آن می پنداریم، غافل از این که شخصیت را خواسته و ناخواسته در بطن ماجرایی قرار می دهیم که علی رغم تقلایش، سرنوشتی محتوم دارد.
۵_ برمی گردم به عنوان مطلبم. چرا خروجی ما بسان حافظ عشق و شور و دلدادگی نیست؟ چرا نمی توانیم شیوه ی نگاه حافظ به دنیا را روزآمد کنیم؟
یکسوی این چرایی برمی گردد به عرفان. حافظ معبود زمینی ندارد و در انزوای خویشتن در میانه ی جنگ و فلاکت به خدایی عشق می ورزد که در آسمان هاست و بدین شکل است که میراث ایرانیان بدل به عشقی عارفانه می شود. گریز از واقعیت در انزوایی که انتهایش نور تونل است و آمیختن با عشق الهی.
۶_ ژرژ ملیس در مکالمه ای با هوگو( در فیلمی به همین نام) می گوید: وقتی جنگ شد دیگر کسی خریدار فانتزی های من نبود.آیا وقتی جنگ حرف می زند شعر سکوت می کند؟حافظ و بسیاری دیگر از شاعران، پاسخ و نقیضه ی این پرسش اند.با همه ی این ها در زمانه ی ما آن چه فراموش شده است عشق به انسان به عنوان جلوه ای از وجود خدا و حتا فراتر از آن ، بدون تاکید بر نام پروردگار است.
از سوی دیگر اگر انزوای عارفانه ی حافظ را که متصل به آسمان است کنار بگذاریم و روی زمین راه برویم آیا باز هم میراث ایرانیان در میانه ی جنگ و فقر و تضاد می تواند عشق باشد؟ عشقی نه از جنس عشق عارفانه ی حافظ بلکه عشق به انسانیت. آیا با تغییر در زاویه ی دید، نویسندگان و فیلمسازان نمی توانند انسانی را به تصویر بکشند که علی رغم جبرجغرافیایی ی خاورمیانه ای بودن هنوز به انسان عشق می ورزد و انسانی خلق می کند که مسیح وار می زید و معجزه ای که پیشکش می کند جز عشق و صلح و دوستی چیز دیگر نیست؟
۷_ وقتی جنگ سخن می گوید شاعر به آسمان نگاه می کند اما رویاها در درون انسان نفس می کشد، گرچه در سکوت. در تاریک ترین لحظات تاریخ، آن چه زیر لایه های آتش و خاکستر زنده می ماند، رویاهاست.
رویا پردازی است که ما را زنده نگه می دارد. رویاپردازی است که وادارمان می کند برای تحقق آن چه دلخواه ماست تقلای بیهوده در میانه ی گرداب را به تلاشی هدفمند بدل سازیم و قدم هایی مسئولانه برداریم.
۸_ می توانیم حافظ دوران خود باشیم اگر قدرت رویاپردازی را درک کنیم. برای این مهم باید سخن “باتلر یئتس” را به خود یادآوری کنیم؛ (مسئولیت ما از رویاهامان آغاز می شود.)
هر کس بتواند رویای عشق و صلح و دوستی را دراماتیزه کند و در قالب سینما روایت کند، شک ندارم حافظ دوران خود خواهد شد. حافظی که روزآمد شده، منزوی نیست و عشقش مخلوق همان آفریدگاری است که انسان را مخیر آفرید. این می تواند میراث نوین ایران برای جهانیان باشد و سینما سفیر فرهنگی سرزمین مان.
۹_ همان طور که جامعه ی امروز ایران به نفس ها و نگاه های تازه در برخورد با مسائل نیازمند است، سینما نیز به روایت های تازه و زاوید دیدهای جدیدی که حافظ وار صادراتی مملو از عشق و دوستی داشته باشد، نیازمند است. این مولفه می تواند سینمای ایران را دگرگون کند و طرحی نو در اندازد. ما تنها در برابر رویاهامان مسئول نیستیم، میراثی که از خود برای جهان به جا می گذاریم نیز مسئولیت ماست.