مختص جامعه سینما: کورش جاهد/ سندرا زن جوان (با بازی: لیا سیدو) با موهای بسیار کوتاه و یک کوله پشتی که تقریبا در بیشتر سکانس های فیلم به همراه دارد شخصیت اصلی فیلم است. موهای کوتاه این زن به عنوان یک نشانه بارز، اشاره به چالش این زن با مساله «زنانگی» و محبوبیت عاشقانه دارد. او همان ابتدای فیلم به دَرِ آپارتمان پدرش می رسد که به دلیل مشکل تندرستی قادر به باز کردن در نیست. در همین هنگام پدر به گونه ای نمادین «کلید» در خانه را گم کرده و تا چند دقیقه نمیتواند درِ آپارتمان را برای دخترش باز کند. گم شدن «کلید» به عنوان نماد فالیک و توانایی جنسی در سنین سالخوردگی این پدر از معنای نمادین برخوردار است.
گئورگ پدر سندرا (با بازی: پاسکال گرگوری) استاد فلسفه دانشگاه است که با رسیدن به سنین سالخوردگی در اثر ابتلا به نوعی زوال مغزی، بینایی خود را از دست داده به گونه ای که به گفتۀ پزشک، قادر به تشخیص موقعیت خودش در محیط نیست. همچنین جایگاه ویژۀ این استاد فلسفه و همزمان مبتلا شدن او به نابینایی و ناتوانی در تشخیص موقعیت می تواند از معنای نمادین و با معنایی برخوردار باشد. بهرشکل سندرا در گفتگو با فرانسوا (با بازی نیکول گارسیا) همسر سابق پدرش تصمیم می گیرند تا گئورگ را برای مراقبت و نگهداری به بیمارستان یا خانه سالمندان انتقال دهند.
در واقع انتقال گئورگ به خانه سالمندان یک انتخاب و ایدۀ منطقی است که از جانب همسر سابق این پیرمرد توصیه شده و فاقد ویژگی احساسی و عاطفی است. فرانسوا با موهای «بلوند» نمادی از زن آفرودیت و هیستریک است که سال هاست از همسرش گئورگ جدا شده اما اکنون به منظور کمک به سر و سامان دادن به این خانواده و جمع آوری کتاب های گئورگ به منزل آنها آمده است.
برخلاف سندرا که با موهای کوتاه بدون داشتن همسر کهن الگوی زن «آمازون» را نمایندگی می کند، فرانسوا با موهای بلوند و رفتار هیستریک، نماد کهن الگوی «آفرودیت» است. همزمان زن دیگری به اسم «لیلا» با موهای مشکی و رفتار مهربانانه که نسبت به گئورگ دارد نمادی از کهن الگوی «مادر» و زن رازآمیز است.
بهرشکل سندرا با کمک فرانسوا در حال جمع آوری کتاب های پرشمار کتابخانه شخصی گئورگ هستند، هرچند هنوز در ابتدا نمی دانند که با سپردن گئورگ به بیمارستان و خانه سالمندان، تکلیف کتاب های این استاد فلسفه چه خواهد شد؟ چند روز بعد یکی از دانشجویان گئورگ به گونه ای «تصادفی» سندرا» را در خیابان ملاقات کرده و برای جابجایی کتاب های استاد فلسفه به منزل خودش اعلام آمادگی می کند. کتاب هایی که به گفتۀ دخترش سندرا می توان وجود این استاد فلسفه را در یکایک آن ها مشاهده و دریافت کرد. در واقع بخش زیادی از هویت اجتماعی و فردی این استاد فلسفه در عناوین این کتاب های سنگین فلسفی خلاصه می شود که به ناچار باید به مکان دیگری منتقل شوند.
از سوی دیگر سندرا با مرد جوانی به اسم کِلمان (با بازی: ملویل پوپاد) ارتباط دوستانه دارد. از آنجا که کلمان در رابطه زناشویی با زن دیگری قرار دارد، ارتباط این مرد با سندرا دچار پیچیدگی، ابهام و عدم تعادل لازم می شود. در یکی از دیدارهایشان با کلمان، هردو آنها به محل کار این مرد می روند که به گفتۀ خودش متخصص «شیمیکیهانی» است. اگرچه سندرا در طول فیلم چندین بار به اشتباه حرفۀ کلمان را با عنوان یک «اختر فیزیکدان» معرفی می کند. تقابل این دو رشته علوم تجربی در این لغزش کلامی که چندبار مابین کلمان و سندرا مبادله می شود را شاید بتوان در تفاوت بین دو دانش فیزیک و شیمی و پیوند آن با کیفیت ارتباط این دو تعبیر و جستجو کرد.
از این لحاظ که آیا ارتباط سندرا با کلمان محدود به یک ارتباط صرفا «فیزیکی» بوده یا «شیمی» یک رابطۀ انسانی نیز در شکل گیری این ارتباط نقش دارد جایگزینی این دو عنوان حرفه ای چندبار میان سندرا و کلمان رد و بدل می شود. همانطور که بعدتر مشاهده می کنیم سندرا به عنوان زنی که مدتها همراه با دختر کوچکش به تنهایی زندگی کرده در پیوند عاطفی با کلمان و نوع نگاه این مرد به ارتباطشان دچار تردیدها و چالش های عمیقی می شود. از جانب دیگر الگو یا طرحوارۀ ارتباط سندرا با پدرش و نادیده انگاشته شدن این زن از طرف پدر، نقش و تاثیر بسیار زیادی در الگوی ارتباط او با کلمان دارد که در تمام طولِ این رابطه بسیار ناپایدار به نظر می رسد.
همان گونه که مشاهده می کنیم کلمان در تمام مدت این رابطه بارها به دلیل ارتباط مبهم و نامشخص با همسرش مجبور می شود تا به گونه ای موقت از سندرا دور شود و این زن جوان را در تردید و ناباوری رها سازد. ورود سندرا به یک رابطه عاطفی عمیق با مردی که در پیوند زناشویی دیگری قرار داشته از اساس نشان دهندۀ وجود طرحواره ناپایدار این زن در ارتباط با پدرش است. به همین دلیل در تمام مدت فیلم شاهد هستیم که در تمامی سکانس هایی که سندرا در حال ملاقات و دیدار با پدرش مشاهده می شود، بی درنگ پس از آن شاهد ارتباط عاطفی او با کِلمان در سکانس بعدی یا قبلی هستیم.
بدین ترتیب و با استفاده از زبان سینما و تدوین صحنه ها نمایش سکانس های ارتباط با پدر و کِلمان در مجاورت یکدیگر به گونه ای مشخص و تاثیرگذار نشان دهندۀ تاثیر طرحواره ارتباط سندرا با پدر بر پیوند او با کلمان دارد. همان گونه که در یکی از سکانس ها در میاتنه فیلم، گئورگ در پاسخ به اینکه کدام سه نفر برایش در زندگی اهمیت دارند، اینگونه بیان می دارد که در درجه اول خودش و سپس لیلا برایش بیشترین اهمیت را دارا هستند و از نفر سوم دیگر نامی نمی برد!…
به همین شکل گئورگ با سایر رفتارهایش به گونه ای مشخص حضور دخترش سندرا را در زندگی عاطفی اش نادیده می گیرد. چنانکه در طول فیلم هم شاهد هستیم حضور سندرا در کنار پدرش گویا هیچ اهمیتی برای گئورگ ندارد. هرچند گئورگ مدتی است که دچار نابینایی عصبی شده و با شیوه ای نمادین قادر به مشاهده و توجه کافی به هیچکدام از اوبژه های اطرافش نیست.
نکته جالب در مورد دلمشغولی گئورگ به فلسفه و کتاب های فلسفی و سپس نابینایی او در اثر ابتلا به سندرم عصبی اینگونه قابل تفسیر است. پرداختن این پیرمرد در تمام طول عمر به فراگیری و آموزش اندیشه های فلسفی که از روی قاعده به منظور شناخت قواعد جهان و فلسفه پیدایش هستی و توصیف وضعیت بشری در این جهان بوده و سپس ناتوانی همین شخص در مشاهدۀ محیط پیرامون، از لحاظ نمادین به بن بست رسیدن اندیشه های عقلانی و کلان نگر فلسفی در شناخت هستی با محوریت جهانبینی مردسالارانه را تداعی میکند.
به گونه ای که یک استاد بزرگ و قابل ستایش مانند گئورگ پس از سال ها پرداختن به این اندیشههای فلسفی در توصیف و تفسیر جهان، امروز حتی توانایی نگریستن معمول به نزدیکترین افراد زندگی و یا انجام ساده ترین امور فردی مانند دستشویی رفتن را هم از دست داده است. در واقع نابینایی این مرد میانسال به عنوان نمادی از نگرش عقلانی – فلسفی به جهان و پدیده های انسان گرایانه را می توان در حکم ناتوانی این جهانبینی عقلانیت محور در ارزیابی و توجه به ساده ترین مسایل انسانی از جمله عواطف خانوادگی و همچنین ناتوانی در انجام امور روزمره و شخصی قلمداد کرد.
به هرشکل با سپردن گئورگ به خانه سالمندان، سندرا به ارتباط ناپایدارش با کلمان همچنان ادامه می دهد. کلمان که در یکی از نخستین دیدارهایش با سندرا دربارۀ خاطره ای از جهانگردی هایش و برخورد او با یک فوک پلنگی صحبت به میان می آورد در واقع به گونه ای نمادین اشاره به وبژگی «شکارگری» مردانه و «بَدَوی» بودن ماهیت غرایز انسانی از جمله میل به ارتباط جسمانی زن و مرد با یکدیگر از ابتدای تاریخ دارد که در ناخودآگاه تاریخی انسان مدرن نیز همچنان نهادینه شده است. ارتباط جسمانی و بَدَوی زن و مرد همراه با میل و انگیزۀ مردانه به شکارگری، در جهان متمدن امروز هم به شکل میل مفرط مردان برای تصاحب زنان نمود پیدا کرده است. به همین گونه کِلمان در دیدارهای بعدی اش به تدریج وسوسۀ ارتباط جسمانی با سندرا را هم عملی ساخته و با وجود برخورداری از یک زندگی مشترک خانوادگی میل به دست آورن و تصاحب زن دیگری مانند سندرا را نیز به انجام می رساند. گذشته از اینکه سندرا همان شب در پیامد گفتگو با کلمان در خواب هایش کابوس شکار شدن توسط یک فوک پلنگی خطرناک را در دریا مشاهده می کند و با وحشت از خواب بیدار می شود.
از سوی دیگر فرانسوا در یکی از صحنه های فیلم و هنگام انتقال گئورگ به خانه سالمندان درباره رفتن خودش به تظاهرات علیه امانوئل مکرون رئیس جمهور وقت فرانسه با افراد داخل اتوموبیل سخن به میان می آورد. ضمن اینکه همین زن بیان می کند که اگرچه خودش پیش از این در انتخابات ریاست جمهوری به مَکِرون رای داده، اما اکنون خودش برای براندازی این رئیس جمهور با وجود همه خطراتی که وجود داشته به راهپیمایی «جلیقه زردها» می پیوندد.
بیشتر بخوانید:
تأملی بر فیلم«یک صبح خوب» / سوگواری برای کسی که هنوز زنده است
رای دادن این زن به مَکِرون و سپس تلاش طغیان گرانه همین فرد برای برکناری مَکِرون را شاید بتوان در جهان فیلم به ماهیت «هیستریک» این زن موبلوند مرتبط دانست. چنانکه از ویژگی های قابل شناسایی شخصیت هیستریک، مساله بت ساختن از افراد مختلف و سپس طغیان و ضدیت با همان بت خودساخته مطرح است. این عملکرد طغیان گرانه بر علیه یک شخصیت سیاسی اگرچه در جهان واقعیت و موضع گیری های سیاسی و اجتماعی افراد به طور همیشگی قابل استناد نبوده، اما در توصیف ویژگی هیستریک شخصیت فرانسوا به احتمال زیاد قابل برداشت و تفسیر است. همانگونه که پیش تر گفته شد برخورداری شخصیت زنانه فرانسوا از موهای بلوند به گونه ای مشخص نمایانگر کهن الگوی آفرودیت در مورد این شخصیت است که به طور معمول با ویژگی های جهان مردسالار در تضاد قرار دارد.
همانطور که از ابتدای فیلم دریافته ایم، فرانسوا چندین سال است که از همسرش گئورگ جدا شده چراکه به گفته خودش با این مرد فیلسوف مآب احساس خوشبختی نمی کرده است. از سوی دیگر خود سندرا هم به دلیل دریافت پیام های مشخص و ناخودآگاهانه از طرف والدین اش، از طرحواره «دلبستگیناایمن» برخوردار است. از طرف دیگر مادر سندرا هم به او می گوید که با وجود اختلافات زیاد با شوهرش گئورگ، تنها به دلیل وجود فرزندانش از جمله سندرا تا سالها از هم طلاق نگرفته بودند. همین جمله ساده بازهم بار عاطفی منفی برای سندرا به همراه داشته و در این رابطه این زن جوان را در مورد دلیل زندگی مشترک پدر و مادرش با یکدیگر دچار احساس گناه میکند.
همانگونه که به طور متناوب شاهد هستیم سندرا در دیدارهای متوالی خود با کِلمان از عدم ثبات در این رابطه نگران است و فقدان حضور منظم و مداوم کِلمان در رابطه با او موجب رنجش این زن جوان می شود. تا جاییکه پس از یک غیبت طولانی تر کِلمان به سندرا قول می دهد تا پس از جدایی از همسرش برای همیشه به زندگی مشترک با سندرا باز گردد. در یکی از دیدارهایشان سندرا از کلمان می خواهد چنانچه رابطه شان تا زمان پیری آن ها ادامه پیدا کرد و سندرا هم مانند پدرش به عارضۀ زوال مغز دچار شد، کلمان برای انجام عمل مرگ خودخواسته (اوتانازی)او را به کشور سوئیس منتقل کند.
این درخواست سندرا برای انجام عمل مرگ خودخواسته در دوران سالخوردگی گذشته از نشان دادن میزان آزردگی این زن در رابطه با احوالات پدرش، نمایانگر مسالۀ «مرگ آگاهی» است که یکی از ارکان مهم فلسفه اگزیستانسیالیسم است. همچنانکه در خوانش عناوین کتاب های پدر سندرا به هنگام جابجایی کتابهایش از اندیشمندان و نویسندگان اگزیستانسیالیست مانند کییرکگارد، آلبرکامو و همچنین رمان «مسخ» اثر فرانتس کافکا نام برده می شود.
در واقع میزان «تنهایی» انسان در جهان و فقدان هرگونه ارتباط عاطفی رضایتبخش که بتواند تنهایی و انزوای بشری را بطور همیشگی از میان بردارد و همچنین مسخ شدگی انسان متمدن در زندگی روزمره و سنگینی بارهستی در وجود یافتگی انسان در این تمدن را می توان از جمله معانی اگزیستانسیالیستی در این فیلم مورد مداقه قرار داد.
زندگی سراسر رنج به عنوان موجودی «مضطرب» که در زمان های کوتاهی به واسطه عشق ورزی کوتاه مدت با معشوق و یا در زمان هایی به واسطه پرداختن به هنر قابل تحمل گردیده و درجه اضطراب انسان را به طور موقت کاهش می دهد. همچنان که در فاصله میان هرکدام از دیدارهای سندرا با کلمان، به جز رنج و اضطراب ناشی از بیماری پدر و مشکلات بزرگ کردن دخترش عنصر التیام بخش دیگری در زندگی سندرا وجود ندارد.