جامعه سینما:آرمین اعتمادی/برگ برنده ماندگاری “مسافران”، اینجاست که خانم بزرگ (با بازی بیبدیل جمیله شیخی) خبر قطعی مرگ مسافران را شنیده است، با این حال “ایمان” دارد که آنان از راه میرسند. ما نیز در همان چند دقیقه ابتدایی، خبر فاجعه قریبالوقوع را صاف و مستقیم از زبان هما روستای فقید میشنویم: “ما میریم تهران، برای عروسی خواهر کوچیکترم، ما به تهران نمیرسیم، ما همگی میمیریم!” قطعیت این پیغام و اطلاعرسانیاش به ما از طریق صحبت بیواسطه با دوربین، اتفاقا شکمان را برمیانگیزد: آنها چرا میدانند که قرار است بمیرند؟ و از آن بدتر، اگر میدانند، چرا با لبخند و روی گشاده به استقبال مرگ میروند و سفر را آغاز میکنند؟ چرا همانند یک نمایش کمدی آنقدر بشاش در ماشین خود را به ما معرفی میکنند؟ چرا بابک بیات اینقدر خوشحال است و اینگونه مینوازد؟ و بسیاری چراهای دیگر…
این تناقض فقط در ساحت اسطوره قابل حل است. فیلم، کلید رمزگشاییاش را خیلی ساده در اختیارمان قرار داده. حضور این حجم از تناقض و نگاه معطوف به تقدیر، شالوده تراژدی در اسطوره است. اس و اساس یک تراژدی، بیان چگونگی وقوع امر ناممکن است. تراژدی (آنگونه که نیچه میبیند) برهمکنش متناقضترین چیزها در نقطه اوج است، و “مسافران” از این حیث شاید تراژیکترین فیلم ایرانیست. مسافرانی که از همان ابتدا میمیرند، همگی میمیرند، اما در پایان از راه میرسند و پیامآور زندگیاند. خانمبزرگ خونسرد ما هم، آخر قصه را میداند؛ همانند آن پیشگو که سر راه اودیپوس در تراژدی سوفوکلس میایستد و تمام قصه را به ما و به او میگوید. لبخند خانمبزرگ ناشی از این است که حتی قبل از آن تماس تلفنی کذا که خبررسان مرگ است، میدانسته که عزیزانش برای همیشه رفتهاند، و در عین حال میدانسته که از راه میرسند!
آینه! امان از آینه! آن آینه، لولای این تناقض است. آنان میرسند، چون “آینه” باید از راه برسد. آینهای که فقط یک آینه نیست، میراث است، تاریخ است و بازتاب هرآنچه در در درون شخصیتهایش و در درون خانمبزرگ (وطن) میگذرد. نرسیدن آینه، محال است: اینگونه امر ناممکن، ممکن میشود.
بهرام بیضایی در اینجا سرحالترین و امیدوارترین بیضایی تاریخ است. آخرینباری که شخصیتهایش واقعا لبخند میزنند (و نه تلخند) در همین پلان پایانیست. جاودانه باد این لحظه!(به نقل از صفحه شخصی نویسنده)