مختص جامعه سینما:محمد علی اصالتی/ فیلم سرخپوست با ترسیم یک جامعه تحت حاکمیت توتالیتاریسم ، در لایه های درونی اثر به نقد بکارگیری پدیده “دار” به عنوان مجازات غیر عادلانه در جوامع بسته سیاسی می پردازد. این فیلم با به تصویر کشیدن چندین باره دار در طول فیلم در انتقاد از بکارگیری آن تاکید می کند. این تاکید تا جایی است که فیلم با چوبه دار شروع شده ، سراسر فیلم با تاکید بر پدیده دار پیش می رود و با همان چوبه دار تمام می شود.
در این فیلم زندان نماد اسارت و نشانه ای از جوامع تحت حاکمیت ساختار سیاسی بسته است و دیوارهای بلند زندان نشانه شبه قوانین حکومتی در این جوامع است. فیلم با ترسیم فضایی بسته از دیوار های بلند زندان و فضایی ترسناک با استفاده از رنگ های سرد در ابتدای فیلم به ترسیم فضا در جوامع بسته می پردازد. فضاهای تاریک ، ابری و بارانی با نماهایی خفقان آور از سلول ها و راهروهای تو در تو و تنگ و تاریک زندان ، حس دلهره و وحشت را در مخاطب ایجاد می کند که آشفتگی وضعیت فضای جامعه تحت حکومت توتالیته را به بیننده منتقل میکنند.
فیلم با نمایی از یک طناب در چوبه دار شروع میشود ، سربازان زندان در زیر باران شدید ، در حیاط بسته زندان و در فضای تاریک زندان به رنگ های تیره و سرد آبی و خاکستری با نمایی متمرکز بر چوبه دار در تلاش برای جابجایی چوبه دار هستند. در سکانس دیگر رئیس زندان از یک پیر مرد زندانی نجار به نام سید داوود می خواهد تا برای زندان جدید چوبه دار جدیدی بسازد و پیرمرد که میترسد کسی بیگناه ، بالای داری که او ساخته برود ، تلاش می کند تا به او بگوید که چوبه دار ، ابزار کشتار بی عدالتی است. در اینجا نیز فیلم به ناعادلانه بودن کشتار به وسیله دار در حکومت های توتالیته اشاره میکند.
زندان در مسیر ساخت فرودگاه قرار دارد که برای توسعه فرودگاه ، زندان باید ویران شود. در این فیلم ، فرودگاه نماد توسعه است. این روایت نشانه آن است که برای رسیدن به توسعه (فرودگاه) ، باید از توتالیتاریسم (زندان) عبور کرده و راه رسیدن به توسعه را ، نابودی دیکتاتوری معرفی می کند.
زندانیان و نگهبانان زندان با لهجه های مختلف ، نشانه ای از زندانی بودن همه افراد جامعه از اقوام مختلف در یک حکومت توتالیته است. احمد سرخپوست نماد مظلومیت در فیلم است. او که روستایی کشاورز است ، زمینش توسط ارباب غصب شده است. نام سرخپوست و شغل کشاورزی اش نشان می دهد که او نشانه ای از طبقه کشاورزان ، به ویژه سرخپوستان قاره آمریکا است که در طول تاریخ زمین هایشان توسط اربابان غصب شده است.
سرگرد نعمت جاهد نمادی از تعهد به قانون است و در طول فیلم در تلاش برای اجرای قانون ، فارغ از عدالت و اتفاقات پیش آمده برای محکوم به اعدام است. از این منظر ، سرخپوست تقابل میان واقعیت با شبه قانون است. آنجا که از هر سو فریاد اجرای عدالت توسط شبه قانون به گوش می رسد ، اجرای عدالت را در طفره رفتن از شبه قانون معرفی می کند
لحظه رفتار خشونت آمیز سرگرد با دختر احمد سرخپوست ، دقیقا در داخل سلول زندان (نشانه ای از رفتار خشونت آمیز حکومت ها با زندانیان بی گناه) و سپس بغل کردن کودک به نشانه عذرخواهی از او به دلیل پشیمانی و شرمندگی از اشتباهش نشان می دهد که این قدرت سیاسی در نظام توتالیته است که فرد را جایگاه ابتذال شر قرار داده و او قلبا تمایل به انجام چنین کاری ندارد. در لحظه بسته شدن در سلول زندان به روی سرگرد و اسیر شدن او در سلول زندان و همچنین دیدن تصویری شبیه به خودش روی دیوار سلول زندان که به دار آویخته شده ، نشانه ای از حقیقت زندانی بودن خود او در زندان است.
ماهیت زندان به گونه است که همواره زندانبان اسیر در زندان است. این مساله بیان می کند که افراد حاضر در قدرت ، خود نیز اسیر منصب و شبه قوانین حکومتی در چنین زندانی در همچین جامعه ای هستند.
در ادامه ، سرگرد برای آزادی از سلول فریاد میزند : “ناجی” (نام فامیلی زیر دستی اش در زندان) اما ناجی از آن راهرو رفته و خودش مجبور می شود برای آزادی از سلول تلاش کند. این پلان بیان می کند که هیچ نجات دهنده ای وجود ندارد و خود باید برای آزادی از زندان جامعه بسته دست به کار شود.
سرگرد پس از آزادی از سلول بر روی زمین افتاده و لباسش خاکی می شود ، بلافاصله در سکانس بعدی تصویری از لباس نظامی آویزان شده سرگرد جاهد می آید که به جای صندلی بر روی زمین نشسته و بعد از آن تا انتهای فیلم پیراهن سفید همراه با کت به تن دارد ، که این تغییر در لباس و ظاهر ، نشانه ای از تغییرات عمیق در باطن اوست ، چراکه سرگرد که طعم اسارت را احساس کرده ، تصمیم به آزادی خود از زندان جامعه و سپس آزادی احمد سرخپوست از اسارت زندان را می گیرد.
همچنین این تغییر در ظاهر که به تغییر در باطن می انجامد را می توان در جمله سرگرد به مددکار که می گوید : “هروقت لباسم رو عوض میکنم ، بابام بهم میگه تازه آدم شدی” نیز متوجه شد. مددکار که در ابتدای فیلم ، کت سبز به تن دارد پس از صمیمیت با سرگرد و برای نزدیکی بیشتر به او کت سبز را در آورده و با بلوز سفید دیده می شود. رنگ سبز نماد زندگی و رنگ سفید نماد پاکی است. مددکار نماد عدالت در فیلم است. او که آمده است تا زندگی را به احمد سرخپوست برگرداند به نمادی از عدالت تبدیل شده و رنگ سفید لباسش نشانه ای از پاکی درون او برای اجرای عدالت است.
فیلم سرخپوست سرشار از صحنه های تضاد و تغییر است. فیلم با تاریکی شروع شده و با نور خورشید تمام می شود ، با رنگ های تیره شروع شده و با رنگ های روشن تمام می شود ، با چوبه دار که کارکرد مرگ دارد شروع شده و در انتها با همان چوبه دار تمام می شود که باعث زندگی می شود. فیلم با اسارت در زندان شروع شده و با آزادی در بیرون از زندان تمام می شود ، با مرگ شروع شده و با زندگی تمام می شود. همه این تغییر ها ، نمادی از تغییر در جامعه هستند.
رسیدن از زندان به دشت (دشت نماد آزادی) ، از تاریکی به روشنایی ، از مرگ به زندگی ، همه نشانه ای از امید به تغییر از یک جامعه بسته به یک جامعه آزاد است. اما فیلم ، تنها راه رسیدن به این تغییر را در عشق می داند. تنها عشق است که در سایه عدالتخواهی می تواند یک جامعه را به سمت آزادی سوق دهد.
عشق سرگرد به مددکار (سوسن کریمی مددکار نماد عدالت خواهی در فیلم) نمادی از عشق به عدالت خواهی برای تغییر است. تا آنجا که نهایتا عشق سرگرد به مددکار است که باعث آزادی احمد سرخپوست می شود. این عشق قبل از آزادی احمد سرخپوست ، سبب آزادی خود سرگرد از قید و بند های اشتغال در قدرت در جامعه بسته شده بود.
بیشتر بخوانید:
نقد فیلم سرخ پوست/ بازنمایی«سندرم استکهلم»
عشقی که بدون تبادل جملات عاشقانه و صرفا از طریق رفتار دو شخصیت به بیننده معرفی می شود. پخش موسیقی از طریق بلنگو توسط سرگرد ، لبخند رضایت مددکار از شنیدن موسیقی ، بو کردن مداد مددکار توسط سرگرد ، هول شدن و دستپاچگی خانم مددکار در موقع خروج از زندان در شرایطی که حرکت همراه با آرامش او را در ورود به زندان دیده بودیم، عشق میان ایندو را به تصویر می کشد.
وجه دیگر عشق در فیلم ، عشق زن احمد سرخپوست به احمد است. این زن نماد عشق در فیلم است. نگاه دردناک زن احمد سرخپوست به چوبه دار ، ضجه های او برای نجات احمد از ماندن زیر آوار ، و گفتن جمله “احمد جان” پس از آزادی احمد سرخپوست معرف عشق حقیقی او به همسرش هست.
در یکی از نماهای فیلم ، گربه ای سیاه در اطراف چوبه دار راه می رود. گربه سیاه نماد بد شانسی و شومی است و این گربه نشانه ای از بد شانسی افرادی است که در جامعه تحت حاکمیت توتالیتاریسم زندگی می کنند. نقطه مقابل این نماد ، گردنبند خانم کریمی مددکار است. خانم مددکار گردنبندی به شکل کفشدوزک به گردن دارد. کفشدوزک نماد خوشبختی است و این گردنبند نشانه ای از خوشبختی شهروندانی است که افرادی مثل خانم کریمی مددکار را در کنارشان دارند که تلاش می کند تا عدالت برایشان اجرا شود.
در این فیلم ، سیگار ، مرز میان عشق را تعیین می کند. سرگرد جاهد در زمان عصبانیت از رفتار خانم کریمی مددکار در کمک کردن به احمد سرخپوست ، با وجود اینکه مددکار گفته بود از دود سیگار بدش می آید ، دود سیگارش را به طرف صورت عشقش پرتاب می کند ، اما پس از اطمینان از بی گناهی احمد سرخپوست ، اینبار از کشیدن سیگار به سرفه می افتد تا سیگار را برای رسیدن به عشقش کنار بگذارد.
فرصت گرفتن چندین باره سرگرد جاهد به عنوان رئیس زندان از مقامات بالاتر برای تخیله زندان ، نشانه ای از تلاش زندان (حکومت بسته) در لحظات پایانی حیاتش برای بقاء است. کاربرد نمای POV در سکانس آخر از زاویه دید احمد سرخپوست نشان می دهد که این خود شخصیت زندانی است که آزادی را می بیند و این نگاه سوژه به آزادی ، به مخاطب القا می کند که این جامعه است که آزادی را می بیند و آنها نیز می توانند آزادی و رهایی از جامعه بسته را ببینند.