«هرکه شاخ را گرفت بشکست و فرو افتاد. هرکس درخت را گرفت همه شاخ از آنِ اوست»
هرازگاهی می شنویم هنرور یا هنرمندی با انتشار یک عکس وگذاشتن پستی در فضای مجازی و به امید زندگی بهتر از کاروان چندین هزار ساله فرهنگ و تمدن ایرانی جدا می شود. این جدایی بسیار غم انگیز است. البته زندگی به اصطلاح بهتر حق همه است. من در اینجا قصد توصیه ندارم. چون در چنین جایگاهی نیستم. به آنها که رفتند و آنها که شاید چنین اندیشه ای در سر دارند تنها بیان می کنم یافته هایم را. سالیانی دراز عمرم با ایرانیانی گذشت که به جبرزمانه و شاید هم به امید زندگی بهتر ترک دیار کردند.و شگفت اینکه دربین همه ایرانی های مهاجری که می شناسم، هیچ ایرانی ندیدم که قلبش را به خاک دیگری، جز ایران سپرده باشد
هیچ ایرانی ندیدم که برای همیشه در سرزمین دیگری جز ایران رحل اقامت افکنده باشد. همه آنها که من دیده ام روز شب را می شمارند و در انتظار لحظه بازگشتند. چرا که ایرانی ساکن در دیگر کشورها حس می کند «تماشاگر» است نه «بازیگر». آنچه در پیرامون او می گذرد گویی هیچ نسبتی با او ندارد. او یک تماشاگر است مانند تماشاگر صحنه های شاید زیبای یک نمایش و یک فیلم.
رفتن برای آموختن و به امید بازگشت سخنی است و رفتنی که بوی جلای وطن می دهد سخنی دیگر
اما در ایران در کوچه پس کوچه های شهراو یک بازیگر است. خودش جزیی از صحنه هایی است که می آیند ومی روند. تلخ یا شیرین، خوب یا بد فرقی نمی کند. مهم این است که هر چه هست پیوندی ناگسستنی با او دارد. ایرانی خارج از کشور همیشه یک خارجی است و همواره یک خارجی خواهد ماند. یکی از اساتیدم در دانشگاه که سالیانی دراز در یکی از کشورهای اروپایی تدریس می کرد و خدمات فراوانی به آن کشور کرده بود، می گفت: روزی یکی از دانشجویانش که از او نمره نگرفت آمد و به او گفت شما خارجی ها از جان ما چه می خواهید؟ و او می گفت: فردای آن روز پس از سالیان سال همه چیز را رها کرد و به ایران آمد. در دوران دانشجویی ام در فرانسه و سپس روزگار رایزنی ام، با مهاجران گوناگون نشستم و برخاستم. برخلاف بسیاری از ملیتها، ایرانی نه تنها ملیت خود را پنهان نمی کند، بلکه با غرور و سربلند به دنبال بهانه ای است تا بگوید «من ایرانی ام». و کدام ایرانی است که به تاریخ چندین هزار ساله اش، به شاهنامه فردوسی اش، به مولانای خراسانی اش و اسطوره های فرهنگ اش ننازد؟ اینکه چرا شمار زیادی از ایرانیان از کشور رفتند و اینکه هر ایرانی در هرجای جهان سرمایه ای است برای کشور. موضوع این سخن نیست. چرا که یقین دارم ایرانی همیشه ایرانی است و ایرانی خواهد ماند. در دوران رایزنی فرهنگی ام در پاریس دیدم اشک شوق و موج حضور ایرانیانی که دلشان برای فرهنگ و هنرشان می تپد. رفتن برای آموختن، برا کسب تجربه و به امید بازگشت سخنی است و رفتنی که بوی جلای وطن می دهد سخنی دیگر.
عباس به این جایگاه رسید چون خودش بود و ریشه در جایی داشت
برای هنرمندان جوانمان یادآوری می کنم سخنان یکی از بزرگترین پخش کنندگان فیلم اروپا را که عاشق عباس کیارستمی است. او می گفت : «عباس به این جایگاه رسید چون خودش بود و ریشه در جایی داشت». و باز یادآوری می کنم سخن پیردانای تئاتر و سینما جهان ژان کلود کریر را که می گفت: «سینمایی و سینماگری می تواند جهانی شود که از جایی آمده باشد. ریشه در جایی داشته باشد». کافی است مرور کنیم زندگی بزرگان هنرایران را که آوازه ای جهانی دارند. آنها کسانی اند که ماندند و همه سختی ها را به جان خریدند. آنها ماندند و به همه جهان سرکشیدند. ماندند چون به بیان شمس تبریزی «هرکس شاخ را گرفت بشکست و فروافتاد و هرکس درخت را گرفت همه شاخ از آنِ اوست».
و صد البته این هشداری است برای همه ما که قدر سرمایه هامان را بدانیم و فضایی دلپذیربرای همه ایرانیها بویژه برای اهالی هنر ایجاد کنیم. به خودم و دیگر مدیران فرهنگی می گویم اگر دستمان خالی است رویمان گشاده باشد. هنرمند ما به دنبال سفره بازنیست روی باز و گشاده می خواهد.
از کانال تلگرامی دکتر ایوبی