جامعه سینما:محمد تهامینژاد /هنگامی که در ماه مه ۲۰۰۱ این فیلم برای نخستین بار در سینما های پاریس به نمایش در آمد هیچکس گمان نمی برد که شخصیت اصلی اش ،آخرین روزهای زندگی خود را می گذراند: پیر بوردیو، نه ماه پس از آن که فیلم به نمایش عمومی در آمد ، نه تنها در مبارزه علیه سرطان شکست خورد بلکه بسیاری از برنامه ها و طرح های ناتمام از خود بر جای نهاد ( اریبون – ۲۰۰۲)
برخی می گویند فیلم درباره بوردیو است،دیگران معتقدند فیلمی درباره تفکر است و یا درباره جامعه شناسی به عنوان یک رشته علمی است .من به هیچ یک از این طبقه بندی ها باور ندارم و معتقدم فیلم را به عنوان ترکیبی از هر سه آنها می توان فهمید.آنچه مرا وا می دارد تا نسبت به چنین تفسیرهای قطعی و بی برو برگردی تردید داشته باشم این است که :
اساسأ زندگی خصوصی او حذف شده بنابراین فیلم را نمی توان در باره شخص پیر بوردیو دانست .اگر فیلمی در باره تفکر بود نیز چرا به سایر متفکران معاصر از جمله دریدا و چامسکی نمی پردازد؟ اگر هم موضوع اصلی اش جامعه شناسی بود انتظار می رفت تاکید بیشتری بر آراء نظری بوردیو در کنار ریشه های معرفت شناختی ( اپیستمو لوژیکال) آنها مثل نظریات مارکس،وبر و مرلوپونتی مبذول گردد .
از این رو نظر من این است که فیلم را کلاژ جذابی از برخی لحظات زندگی روزمره ی شغلی ی بوردیو بدانیم که با اندیشه ها ، تبیین ها و در عین حال با عکس هایی از یک موجود جذاب(۱) ترکیب شده است .این کلاژ نتیجه سه سالی است که پیر کارل ( فیلمساز) این روشنفکر را در انواع فعالیت های حرفه ای و دیدار هایش دنبال کرد. کارل از بوردیو در تمام حالت ها،در سفر وحضر ، مصاحبه ها در گفتگو با همکاران ودر تعامل با مخاطبان مختلف تصویر برداشته است.
فیلم با بوردیو شروع می شود که در یک جلسه تلویزیونی از راه دور توسط ادوارد سعید به عنوان یک جامعه شناس مهم ،معرفی می شود. آنگاه مضامین اصلی فیلم با برخورداری از زبان به جای تصویر با مخاطب در میان نهاده می شود.متأسفانه صحنه هایی وجود دارد که سرو صدا وهمهمه زمینه مانع می شود تا تماشاگر بفهمد چی دارد گفته می شود .
تغییر از یک مکان به مکان دیگر ، معمولا با تصاویری از ورودی ساختمان،ایستگاه قطار یا علائم راهنمایی ورانندگی مشخص می شود . اما همیشه اینطور نبست و بارها تغیرات در صحنه ومکان غیرمنتظره است . ماجراهای جنبی ،بدون هیچگونه تناسبی با ساختار کلی و بی این که ضرورتشان توضیح داده شود وارد می شوند .از جمله تصویر لوئیک وکان ( جامعه شناس)بارها در موقعیت های مختلف،طولانی و در نماهای درشت از صورت بنمایش در می آید.
ارجاع به گذشته ی بوردیو ، هوشمندانه ساخته شده است.شاهدیم که وی در حال مشاهده قطعه فیلم های قدیمی به بیان شرح حال خودش می پردازد ،آنگاه همان اسناد رنگ پریده را می بینیم که بیانات مذکور را به صورت تصویری توضیح می دهند.
محور های اصلی دانسته های بوردیو به عنوان جامعه شناس از طریق یک مجموعه گفتگو با انواع مخاطبان ( و گاهی هم منتقدان) در هم می آمیزد و آن دانش و بیانات را راحت درزمینه ای کاملا حسی عر ضه می دارد.یکی از همین صحنه هاست که عملا عنوان بندی فیلم را فراهم آورده است:وقتی در یک مصاحبه رادیویی از او پرسیده می شود که جامعه شناسی کلا در باره چیست؟توضیح می دهد :”جامعه شناسی باید به عنوان یک ورزش رزمی فهمیده شود چرا که دفاع شخصی فراهم می سازد ، با ایجاد فهم بهتری از جامعه مانع بکار گیری سرکوب می گردد “.
در نتیجه می توان گفت که فیلم ، یقینأ دریچه تازه ای را می گشاید که از آن دریچه خود بوردیو و کارهایش را می توان دید. و از این حیث مهم است که بوردیو غالبأ احساس می کرد در وسایل ارتباط جمعی فرانسه ، بد فهمی وسوء تعبیر از او وجود دارد .
کمک به فهم بهتری از این امر که جامعه شناس بودن به چه معناست و برانگیختن پرسش هایی در باره اصول حرفه ای ، تآثیرات جانبی این فیلم هستند که آن را برای دانشجویان و پژوهشگرانی که کارشان مبتنی بر جامعه شناسی و رشته های وابسته به آن است جذاب می سازد . از ایین رو باور ندارم که تماشاگری نا آشنا با بوردیو یا آثار او سودی از این فیلم ببرد . هیچ گو ینده ای وجود ندارد که به صورتی راهنما ،جریانات مربوطه را توضیح بدهد .
زیرا این که ندانیم معنای ربط صحنه های مختلف به یکدییگر چیست می تواند سبب سردرگمی شود . گذشته از این در مورد کسی که هر گز در پاریس نبوده ، جامعه شناس نیست ، با کتاب های بوردیو سر نمی کند و چیزی در باره زندگی نامه و اهمیت او در زندگی عادی مردم فرانسه نمی داند نیز گیج کننده است .
البته واضح است که این فیلم نمی توانسته تمام جنبه های بالقوه جالب در زندگی بوردیو را شامل باشد .تعجب آور نیست که سوزان سانتاگ ( ۱۹۷۹ ص۷۱ )(۲) می گوید : عکس ها همواره فقط به مثابه نقل قول ها و تکه هایی هستند که نمی توانند کل تصویر را بنمایش در آورند .
فیلم ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند: و آنچه راکه نهایتأ در عطف توجه مخاطب قرار می دهند به نحوی به دو موضوع خوش اقبالی او و تصمیمی وابسته است که آگاهانه توسط فیلمساز گرفته می شود که فیلم در نسخه نهایی اش شامل چه چیزهایی باشد.
این نکته به ویژه مربوط به کارل می شود که ۶۰ ساعت فیلمبرداری کرد وآنها را در ۲ ساعت و ۲۶ دقیقه فشرده ساخت .بیش از ۵۷ ساعت از فیلم به تماشاچی نمایش داده نمی شود.
فقط می شود حدس زد که این تصاویر چه می توانسته باشد و برخی از این جزئیات را می توان اینگونه معرفی کرد: هنگامی که نشان داده میشود بوردیو در کلژ دو فرانس معتبر ودارای پرستیژ سرگرم سخنرانی است می بینیم و می شنویم که در باره یکی از نقاشی های ” مانه” صحبت می کند اما هیچ چیز در باره تیپ مخاطبان حاضر در آن جلسه به ما گفته نمی شود.
در حالیکه می توانست حاکی از این باشد که وی در روزگار خویش تا چه حد محبوب القلوب و مد روز بوده است . ممکنست مردمانی که حتی هیچ اطلاعی در باره مبانی جامعه شناسی ندارند برای سرگرمی ی شایسته منزلت اجتماعی شان پای به جلسات سخنرانی او گذاشته باشند.خانم خانه داری از طبقه اعیان را نمی بینیم که وقتی بوردیو به ماکس وبر ارجاع می دهد حیرت زده سرش را تکان می دهد و زیر لب می گوید که:این بابا دیگه کیه !
ما تصاویری از جلسات درس هفتگی او در اتاق های تنگ و باریک دانشکده “مطالعات پیشرفته در علوم اجتماعی” پاریس را نمی بینیم. جایی که مجبور بود علیرغم صدای رسا ، برای شنیده شدن صحبت هایش از بلند گو استفاده کند. حتی او را نمی بینیم که با لحنی استغاثه آمیز ، متواضعانه از شاگردانش می خواست تا اندکی پس از زمان تعیین شده در سمینار باقی بمانند زیرا بنظرش ادامه بحث آنقدر جالب است که نمی خواهد تا قبل از این که بصورت طبیعی بپایان برسد آن را قطع کند .
اما آنچه که در این فیلم چند لایه ای و مهم بیش از هرچیز غایب است ، اشاره ای روشن به این نکته است که هم بوردیو بودن و هم نظریات روشن وصریح داشتن با چه تنهایی ای می توانسته قرین باشد . این امر بی شک برای حصول به تصویری کامل از تاریخ زندگی و شخصیت او باید مورد ملاحظه قرار گیرد. او بارها مناقشه های سختی را با سایر پژوهشگران (که گاه از جمله نزدیکترین همکارانش بودند) بجان خرید .
برخی از آنان آشکارا یا در سکوت و در لحظه ای خاص از او جدا شدند ( برای مثال نگاه کنید به دوسن مارتین ۲۰۰۳ ص ۳۲۴ و پسرون ۲۰۰۳ ص۸۱). نمونه ای از چنین تنش های پنهانی ای ، که در این فیلم مستند به آنها اشاره ای نشده در صحبت های یکی از همکاران محقق او در برابر شاگردانش ابراز شد که :” این آدم ، همه جا تکه ای از سرمایه ها را می بیند ” (.Ce Mec, Il Voit Des Capitaux Un Peu Partout)
تنها صحنه ای را که می شود گفت غیر مستقیم به این موضوع اشاره ای دارد و چنان تنهایی ایرا به صورت استعاری به نمایش در می آورد ، در اواخر فیلم است که بوردیو تنها نشسته و با موهای آشفته غرق تفکر است و دستش را به صورتش می کشد .
کارل ، این صحنه را بستری مناسب برای دواندن اسب خیال تماشاگر در نظر آورده است . با وجود این ، به دلیل عدم اشاره صریح فیلم به این جنبه، برای ما هیچ فرصتی پیش نمی آید تا به درک تنهایی ای که بوردیو در تمام این سال ها تحمل کرد نائل آئیم و یا به قدرت درونی او که لازمه تلخ تر نشدن آن مرافعات و به سرخوردگی شخصی نیانجامیدن بوده است ، نظری بیفکنیم.
وانگهی هیچ چیز در باره بیماری او که پیش از این در پائیز ۱۹۹۹ به لغو درس هایش در کلژ دوفرانس انجامید و در هنگام تدوین فیلم کاملآ آشکار شده بود به ما گفته نمی شود. حتی هیچ گاه او را در حال ترک سمینار هایش که به آرامی قدم بر میداشت و سخت و آشکارا به راست خم می شد ، نمی بینیم .
پس از آن که در ژانویه۲۰۰۲ در گذشت ، یک روزنامه نگار در سوگنامه ای به این طرز راه رفتن اشاره کرد و آن را در زمره خلقیات حرفه ای بوردیو بر شمرد. پژوهشگری که خود او نیز زمانی در باره اسپینوزا به صورتی موجز گفته بود : “محکوم نمی کند ، نمی خندد ، از فهمیدن متنفر نیست “( بوردیو ودیگران ۱۹۹۹ ص یک) .
آن روزنامه نگار نوشت :
با چنان ره سپردنی ، این تصور را بوجود می آورد که می کوشید تا برای ارتباط با مردم ، گوش هایش را به زمین نزدیکتر سازد . می کوشید تا بهتر بفهمد و بهتر گوش فرا دهد ”
در نهایت هر چقدر [در این فیلم] آدم در باره پیر بوردیو به عنوان یک شخص ، رویه و کارهای روشمند و یا مفاهیم تئوریک اش وادار به اندیشه می شود ، همانقدر هم احتمالا می توان وسوسه شد و پذیرفت که شاید اتخاذ این شیوه زندگی و تحقیق اصلأ هم بد نیست .
– این فیلم با همین عنوان توسط انسان شناسی و فرهنگ ترجمه و در نخستین گرد همایی مدیران سایت توزیع شد . در ترجمه نیز” ورزش رزمی ” بر “هنر رزمی ” ترجیح داده شده است. هنر های رزمی بر فلسفه ذن نیز تأکید دارند.
۱- نویسنده با اشاره به صحبت های مستند ساز، اصطلاح عامیانه Beau Gosse ( پسرک خوشرو) را بکار برده است .
۲- سانتاگ ، سوزان ( ۱۹۷۹) درباره عکاسی ، کتاب پنگوئن ، مترجم فارسی : نگین شیدوش ، ناشر حرفه نویسنده
از :سایت انسان شناسی و فرهنگ