برای جامعه سینما :محسن سلیمانی فاخر/ فیلم «در جسم و روح» عاشقانه لطیف و دلنوازی است که تناقص عجیبی دارد ،عشقی که در یک مسلخ گاه ،جایی که قساوتگاه تن و جسم است ، روحِ جان نواز و هشیار ،فضا را عطرآگین می کند.«در روح وجسم» را می توان با نگرشی «سیال ذهن» وار به تماشا نشست و تفهمی بزرگ و مرموز را از ارتباط آدمیان در سختی ها و خوشی ها، در شروع ها و پایان ها استنباط و نظاره کرد.
ماریا (الکساندرا بوربه) مأمور کنترل کیفی در کشتارگاهی است او نظاره گر و ریزبین ، باهوش است .در مسلخی که محکوم به کار است عشق را در می یابد ،کیفیت برای او خصیصه است نه شغل. همچنان که به دلیل چند میلی متر چاقی روی تمام قطعات گوشت لیبل درجه دو میزند تمام دفعات و محتوای مکالمات را با دیگری از بَر است.
او زنی خود محور و جمع گریز است که به اشتغال ذهنی خود سرگرم است، به کسی نه کاری دارد و نه ارتباطی. به نیازهای دیگران حساس نیست. گویی که در مکان جدا و عایقی قرار دارد ، با دیگران در تفاوت شگرفی است و ظاهر امر احساس توجه و نگرانی نسبت به دیگران را درک نمیکند.
و آن سو مدیر داخلی مسلخ گاه (اندره ) نیز درون گرا و جمع گریز است و آن زمان که یک حادثه دزدی شکل می گیرد ،با دخالت روانکاوی برای کشف متهم، حضور خفته انان شعله ور می شود . روح را در تن جان می دهد ، انجاست که روح پرواز می کند و در«خواب» هر دو به یک نماد جلوه نمایی و تجلی می کند.آندره و ماریا خواب مشترکی دیده اند که گوزنی بودهاند به دنبال غذا در جهانی برفی درون جنگل.
روانکاو در نقش یک صفیر« اسرافیل وار» در جان و تن شان می دمد و به آرامی نیاز عشق را نوید می دهد،اما رویاها و آمال هایشان یک مانع است که شخیتی بدل و فراواقعی باشند اما آگاهی و نیاز به توجه نجاتشان می دهد.
برای لذت از فیلم « ایلدیکو انیدی» باید از سطح به عمق فیلم سفر کرد.نباید تن به یک رابطه ای سرد و یخ داد که در نهایت به عشق منجر می شود. باید بین دنیای« گوزن های رها »و« گاوهای دربند» رابطه ای برقرار کرد. باید بین دست علیل مرد با نیشتر زدن دست زن رابطه ای لطیف استخراج کرد.
باید در وادی عشق و خون سفر کرد . باید جسور و شجاع بود تا به خود اجازه زندگی واقعی داد،حتی اگر در لحظه ای اسیرت کنند و با همه فربه هی و قدرتت به بندت کشند و پوست از تنت جدا کنند. باید ایمان داشت که حیات حقیقی ناملایمات بسیار دارد .باید زندگی زنی غریب و مردی عجیب را رها کرد و از دنیای ذهنی آنان به جهان نگریست .عشقی که آنقدر نجیب و راستین است که حتی به همآغوشی شهوت وار و گذرا هم نمی رسد.
فیلمساز معشوق را نیز به مسلخی دردناکتر از مسلخ گاوان می برد ،مسلخی که خود برای خویش فراهم می آورد .ماریا شاید میخواهد مسیر را محک بزند و آنجاست که عاشق در بزنگاه از پالایش روح و راه خبر می دهد .این سکانس عین رستگاری و وصال و نور است .
نگاه هراسان ، فوران خون و نمایش سلاخی ریز به ریز گاو ها نشان می دهد که عظمت تن در اسارت و سختی های زندگی رنگ می بازد اما گاه فرح بخش است ؛روایت عاشقانه در دل این فضای خون ، سردی و آجری حاکی است که انسان بودن و اقتضائاتش هم می تواند در چنین دهشتناک جایی، جان بگیرد.